جامعهی نمونهای که به زمين کوبيده شد
اين را که مینويسم لابد به بعضیها برمیخورد. فکر کردم عليرغم اين برخوردن بايد بنويسم که لااقل آن عدهای که درگير و دار اتفاقات اين روزهای راديو زمانه هستند يادشان بيفتد که تصادفأ چيزی که زياد داريم حافظهی تاريخیست. جور درنمیآيد که ادای مدرن بودن دربياوريم اما به زور خورشت قورمه سبزی بريزيم توی باک ماشين هشت سيلندر. ما خيلی وقت است مدرن شدهايم ولی دست از ادا و اصول باسمهایمان برنمیداريم.
چند ماه پيش به يک مناسبتی يک ايميل از يکی از همکاران سابق مطبوعاتیام به دستم رسيد. واسطهی اين ايميل گرفتن هم يک همکار ديگر مطبوعاتی بود. هر دویشان خيلی معروفند. داستان اصلی مربوط میشود به اتفاقات ناخوشايندی که در همان سال دوم دولت اصلاحات در عالم مطبوعات رخ داد که تصادفأ خيلی از دوستان فعلی روزنامه نگار داخل و خارج هم در آن ماجراها دخيل بودند. خيلی روزگار غريبی بود. بعد از آن ايميل چندين بار هم با هم چت کرديم. دو سه خطش را بخوانيد. اسم آن همکار را حذف کردم. خود آن دو تا همکار سابق هم اين وبلاگ را میخوانند و بنا بر حرفهايی که با هم داشتيم حتمأ بدشان نمیآيد يک تلنگری به همهمان بزنيم.
×××××××××
روزنامه نگار: خب همایون خان بعضی وقتها راست گفتهاند که دنیای کوچکی است. و کوه به کوه نمیرسه ولی ... به همایون خیری میرسه
من: نگران نباشین من خیلی آدم به دل بگیری نیستم. منتها تجربه رو دوست دارم که ازش استفاده کنم
روزنامه نگار: از قدیم گفتهاند دو چیز از آدم میماند یکی نیکی است و دیگری بدی. خب این هم قسمت ما بود که بدی برای ما باشد و نیکی و خیریاش برای شما
××××××××
آدم میتواند ببخشد اما نبايد فراموش کند. اين اسمش حافظهی تاريخیست که دو ساعت که بنشينيد کنار مادربزرگتان متوجه میشويد او هم اين حافظه را دارد. همهمان داريم. فراموشش هم نمیکنيم. منتها گرفتاری در اين است که از اين حافظه استفاده نمیکنيم و آنقدر میگذاريم همه چيز روی هم تلنبار بشود که وقت استفاده کردن سنگينیاش نابود کننده باشد. همين هم میشود که مدام بايد چرخ چاه را از نو بسازيم.
اين حرفها ممکن است به درد کسی بخورد، ضمن اين که حواس خيلیها را هم جمع میکند که توی وبلاگستان پر است از آدمهايی که دارند همه چيز را نگاه میکنند. حواس همه جمع است. بايد باشد. بخصوص حالا که داريم از ابزارهای مدرن هم استفاده میکنيم. نقض غرض میشود که وبلاگ بنويسيم اما حواسمان نباشد که توی اتاق شيشهای نشستهايم. ضمن اين که آدمها اگر ناغافل هوس میکنند تبديل بشوند به پسر و دختر پيغمبر به خودشان مربوط است منتها باور کردنش دست مردم است.
اول اين که راديو زمانه يک رسانهست. مادامی که میخواهيم ماشينمان با خورش قورمه سبزی راه برود رسانهمان هم میشود همين که استفاده از آن شبيه میشود به استفاده از بلندگو. آنوقت رسانه را از گپ زدن با حکومتها محروم میکنيم. نتيجهی اين محروميت میشود همين رسانههايی که از تويش هخا درمیآيد. فکر نکنيد هخا مربوط به بيرون از ايران است. رسانهای که ايدئولوژيک میشود همين چيزی از آب درمیآید که صدا و سيمای جمهوری اسلامی هست که مردم با دويست هزار تومان میروند تجيهزات ماهوارهای میخرند و تمام آن سازمان عريض و طويل را میگذارند کنار. رسانهای که تبديل بشود به بلندگوی اپوزيسيون دست آخر از خبرهای حوزهی کاریاش فقط بايد به حدسيات اکتفا کند. همين چيزی که الان رسانههای اپوزيسيون گرفتار آن هستند. با يک کراوات زدن میخواهند انقلاب راه بيندازند و مسخرهی خاص و عام میشوند. مهمترين مزيت رسانهای مثل زمانه در اين است که تابع قوانين من درآوردی نيست که بشود با قانون دستگير کردن چاقوکشها تعطيلش کرد. يعنی میتواند کار کند. ضمن اين که مگر همين الان گزارشگرهای سی ان ان و بی بی سی نمیروند ايران؟ مگر همهشان کشته میشوند يا دستگيرشان میکنند؟ مگر يک نفر توی همين وبلاگها ننوشته بود که "ببخشيد که کشته نشدم". همهی رسانهها با حکومتها حرف میزنند و راه خبررسانیشان را هموار میکنند. چه دليلی دارد اين مزيت را از راديو زمانه بگيريم و به رفت و آمد گزارشگرانش به ايران چپ چپ نگاه کنيم. خيلی از آدمهايی که الان به زمانه ايراد میگيرند که چرا آدمهايش به ايران سفر میکنند خودشان يک روزگاری جزو مسئولان حکومتی بودهاند و برای رسيدن به همان مسئوليت مجبور بودهاند از نهادهای امنيتی تأييده داشته باشند. اينها را که همه میدانند که آدم مدير کل يک تشکيلات بشود مجبور است يک بکن نکنهايی را رعايت کند. خوب همين ايراد به خود آنها هم وارد است که با حکومت ساخت و پاخت کرده بودند برای رسيدن به يک مقام و منصبشان و حالا که پست و مقامشان را از دست دادهاند دارند پيراهن عثمان درست میکنند برای ديگران. بين روزنامهنگاران هم زياد از اين مدل آدمها میبينيد که استاندارد میتراشند برای همه اما گذشتهشان را يادشان میرود.
منتهای مراتب اين توقعاتی که بعضیها دارند معنیاش اين است که همهی رسانهها بايد يک جوری ادا و اصول اپوزيسيونی دربياورند که دست آخر انقلاب راه بيفتد. جالبش هم اين است که خود همين آدمهای معترض به همه چيز اول از همه داد و هوار میکنند که آی ملت ما انقلاب لازم نداريم و اصلاحات مهم است. منتها نسخهی انقلاب کردن توی آستينشان است. نمونههايش زياد هست توی وبلاگستان.
حالا که مهدی جامی از کار برکنار شده خوب است يک کمی هم آدم نگاه کند ببيند چقدر از گرفتاریهای زمانه مربوط به او بوده و چقدرش مربوط به ديگران.
من از هر دو طرف به اندازهی خودم نشانه دارم. از طرف خودم هم حرف میزنم.
ديدهايد که خيلی به مهدی جامی گير دادهام توی همين وبلاگ. آرشيو وبلاگ هست که ببينيد. توی گپ زدنهای خصوصیام هم به اين دوست و آن دوست گفتهام که مهدی آدم منظمی نيست. ذهن منظمی ندارد. گاهی که يک نوشتهای از او ديدهام که خيلی ديگر به نظرم غير عادی بوده به همان دوستانم که برای زمانه هم کار میکنند گفتهام "اين مهدی حالش خوبه اصلأ؟". مدير بی نظم سازمان بی نظم تحويل میدهد.
يک نمونه از بی نظمیهای اين سيستم اين است که شده است فيل شناسی توی تاريکی که خيلی هم عجيب است. با آنهايیشان که گپ زدهام دو نفرشان هم يک مدل يکسان از اين رسانه ندارند. باری به هر جهت است. يک وقتی قرار شده بود برایشان يک مجموعهای درست کنم. به يکی از آدمهای زمانه گفتم برای هر برنامه چقدر حق الزحمه میدهيد؟ حرفهایمان اين بود:
من: من نمیدونم اصولأ حق الزحمهی شما برای این کارها چقدر هست؟ شما برای چنین کاری اگر سابقهاش رو دارین چقدر پرداخت میکنین؟
زمانه: شما یه چیزی بگید که نه سیخ بسوزه نه کباب
من: من اصلأ از حدود قیمتی شما باخبر نیستم که بگم
زمانه: میدونم کار سختیه ولی خب شما پیشنهاد بدید
من: خیلی بامزه شده به خدا. اصولأ دقیقهای فی سبیل الله حساب میکنین؟ یا برنامهای؟
و اين گفتگو به نتيجهای نرسيد.
میدانم که خود همان دوستی که طرف ديگر اين گپ زدن بود اين وبلاگ را میخواند. ولی برای اين که مطمئن بشوم چنين حرفهايی تصادفی نبوده دو سه بار ديگر هم به مناسبتهای ديگر همين حرفها را با آدمهای ديگر زدم و باز مشابه همين جوابها را شنيدم. دو سه تا کار برایشان انجام دادم و همينطوری توی هوا يک مبلغی نوشتم. معلوم هم نيست که چه کسی برای چه چيزی تصميم میگيرد. خوب کدام رسانهای اين مدلی کار میکند؟ اين عين بی نظمیست. مدير سازمان مسئول اين بی نظمیست.
اما يک طرف ديگر داستان هم هست. بلاخره اين آدمهايی که حالا هدهد و سيمرغ میکنند و لابد بهشان هم برمیخورد کدامشان بابت اين بی نظمی يقهی مهدی جامی را گرفتند؟ خيلی که مدرن باشيم توی رسانههای دنيا دايم از اين خبرها هست که کارکنان يک سازمان بابت يک تقاضای برآورده نشدهشان اعتصاب کردند يا مذاکره کردند، يا استعفاء دادند. خيلی هم که مسلمانی تا کنيم هم از آن عرب 1400 سال پيش که توی مسجد به علی گفت کج بروی با همين شمشير راستت میکنيم عقبتر نيستيد که؟
کجا يک کلمه به ايشان نوشتيد که اين راهی که میروی غلط است؟ بابا داريد توی دنيای مدرن زندگی میکنيد. داريد توی رسانهی مدرن کار میکنيد. نمیشود که روابط کاریتان مال عصر پارينه سنگی باشد که همه با هم برويد شکار و با هم توی غار زندگی کنيد که. اين مديری که باعث هرج و مرج شده شما کارکنان سازمانش را به هر دليلی که داشته آورده و کار داده بهتان. خوب اين ديگر آخر نامردیست که تا میتوانيد استفاده کنيد و بهبه و چهچه و دست آخر يا انقلابی بشويد يا از آن طرف ضجه بزنيد و هدهد و سيمرغ کنيد. اين اسمش روابط قبيلهایست. بابا با اين رفتاری که شما در يک رسانهی مدرن میکنيد چطور ممکن است با جامعهای که مخاطبتان است حرف از دنيای مدرن بزنيد؟
شما که از جمهوری اسلامی هم عقب افتادهايد که آدمهايش هر روز بابت خرابی همين مملکتی که خودشان زدهاند زمين به همديگر ايراد میگيرند و استيضاح میکنند. کجای دنيای غرب که اين رسانه در آنجا پا گرفته کارکنان سازمانهايش با اين ادا و اصولها با مديرانشان حرف میزنند. بهتان برمیخورد يا نمیخورد اين کاری که شما کرديد اسمش سوء استفادهست. اين همان بازتوليد روابط توی ايران است که تا هست همه دور هم نشستهاند و هيچ جای کار هم نمیلنگد اما تا لنگيد يک باره غش و ضعف و اتهام. همين است که اين همه آدم نيمه تمام داريم.
رسانهای که قرار بوده از وبلاگها ياد بگيرد، آدمهای خودش هم وبلاگ دارند دست کم بايد میتوانست ادای اصلاح کردن را دربياورد. میتوانست تمرين کند که چطور ممکن است مديرش را به خواستههای دموکراتيک پايبند نگه دارد. میتوانست به مخاطبانش نشان بدهد که چطور بلد است خودش را اصلاح کند که دست آخر اوضاع نکشد به اخراج انقلابی. آدمهای اين رسانه میتوانستند بنويسند به جای پنهان کردن. نوشتن، همين چيزیست که قرار بوده رسانهی مدرنشان از آن درس بگيرد که چيزی پنهان نماند.
آدمهای راديو زمانه خودشان اين جامعهی نمونه را به زمين کوبيدند، همهشان با هم. آنقدر اصلاحش نکردند که خودشان انقلابیهايش شدند. يک کمی که توی جامعهی خودمان بگرديد و نگاه کنيد کم نيستند کسانی که بابت اوضاع قبل از انقلاب ايران هم هی هدهد و سيمرغ میکنند.
چند ماه پيش به يک مناسبتی يک ايميل از يکی از همکاران سابق مطبوعاتیام به دستم رسيد. واسطهی اين ايميل گرفتن هم يک همکار ديگر مطبوعاتی بود. هر دویشان خيلی معروفند. داستان اصلی مربوط میشود به اتفاقات ناخوشايندی که در همان سال دوم دولت اصلاحات در عالم مطبوعات رخ داد که تصادفأ خيلی از دوستان فعلی روزنامه نگار داخل و خارج هم در آن ماجراها دخيل بودند. خيلی روزگار غريبی بود. بعد از آن ايميل چندين بار هم با هم چت کرديم. دو سه خطش را بخوانيد. اسم آن همکار را حذف کردم. خود آن دو تا همکار سابق هم اين وبلاگ را میخوانند و بنا بر حرفهايی که با هم داشتيم حتمأ بدشان نمیآيد يک تلنگری به همهمان بزنيم.
×××××××××
روزنامه نگار: خب همایون خان بعضی وقتها راست گفتهاند که دنیای کوچکی است. و کوه به کوه نمیرسه ولی ... به همایون خیری میرسه
من: نگران نباشین من خیلی آدم به دل بگیری نیستم. منتها تجربه رو دوست دارم که ازش استفاده کنم
روزنامه نگار: از قدیم گفتهاند دو چیز از آدم میماند یکی نیکی است و دیگری بدی. خب این هم قسمت ما بود که بدی برای ما باشد و نیکی و خیریاش برای شما
××××××××
آدم میتواند ببخشد اما نبايد فراموش کند. اين اسمش حافظهی تاريخیست که دو ساعت که بنشينيد کنار مادربزرگتان متوجه میشويد او هم اين حافظه را دارد. همهمان داريم. فراموشش هم نمیکنيم. منتها گرفتاری در اين است که از اين حافظه استفاده نمیکنيم و آنقدر میگذاريم همه چيز روی هم تلنبار بشود که وقت استفاده کردن سنگينیاش نابود کننده باشد. همين هم میشود که مدام بايد چرخ چاه را از نو بسازيم.
اين حرفها ممکن است به درد کسی بخورد، ضمن اين که حواس خيلیها را هم جمع میکند که توی وبلاگستان پر است از آدمهايی که دارند همه چيز را نگاه میکنند. حواس همه جمع است. بايد باشد. بخصوص حالا که داريم از ابزارهای مدرن هم استفاده میکنيم. نقض غرض میشود که وبلاگ بنويسيم اما حواسمان نباشد که توی اتاق شيشهای نشستهايم. ضمن اين که آدمها اگر ناغافل هوس میکنند تبديل بشوند به پسر و دختر پيغمبر به خودشان مربوط است منتها باور کردنش دست مردم است.
اول اين که راديو زمانه يک رسانهست. مادامی که میخواهيم ماشينمان با خورش قورمه سبزی راه برود رسانهمان هم میشود همين که استفاده از آن شبيه میشود به استفاده از بلندگو. آنوقت رسانه را از گپ زدن با حکومتها محروم میکنيم. نتيجهی اين محروميت میشود همين رسانههايی که از تويش هخا درمیآيد. فکر نکنيد هخا مربوط به بيرون از ايران است. رسانهای که ايدئولوژيک میشود همين چيزی از آب درمیآید که صدا و سيمای جمهوری اسلامی هست که مردم با دويست هزار تومان میروند تجيهزات ماهوارهای میخرند و تمام آن سازمان عريض و طويل را میگذارند کنار. رسانهای که تبديل بشود به بلندگوی اپوزيسيون دست آخر از خبرهای حوزهی کاریاش فقط بايد به حدسيات اکتفا کند. همين چيزی که الان رسانههای اپوزيسيون گرفتار آن هستند. با يک کراوات زدن میخواهند انقلاب راه بيندازند و مسخرهی خاص و عام میشوند. مهمترين مزيت رسانهای مثل زمانه در اين است که تابع قوانين من درآوردی نيست که بشود با قانون دستگير کردن چاقوکشها تعطيلش کرد. يعنی میتواند کار کند. ضمن اين که مگر همين الان گزارشگرهای سی ان ان و بی بی سی نمیروند ايران؟ مگر همهشان کشته میشوند يا دستگيرشان میکنند؟ مگر يک نفر توی همين وبلاگها ننوشته بود که "ببخشيد که کشته نشدم". همهی رسانهها با حکومتها حرف میزنند و راه خبررسانیشان را هموار میکنند. چه دليلی دارد اين مزيت را از راديو زمانه بگيريم و به رفت و آمد گزارشگرانش به ايران چپ چپ نگاه کنيم. خيلی از آدمهايی که الان به زمانه ايراد میگيرند که چرا آدمهايش به ايران سفر میکنند خودشان يک روزگاری جزو مسئولان حکومتی بودهاند و برای رسيدن به همان مسئوليت مجبور بودهاند از نهادهای امنيتی تأييده داشته باشند. اينها را که همه میدانند که آدم مدير کل يک تشکيلات بشود مجبور است يک بکن نکنهايی را رعايت کند. خوب همين ايراد به خود آنها هم وارد است که با حکومت ساخت و پاخت کرده بودند برای رسيدن به يک مقام و منصبشان و حالا که پست و مقامشان را از دست دادهاند دارند پيراهن عثمان درست میکنند برای ديگران. بين روزنامهنگاران هم زياد از اين مدل آدمها میبينيد که استاندارد میتراشند برای همه اما گذشتهشان را يادشان میرود.
منتهای مراتب اين توقعاتی که بعضیها دارند معنیاش اين است که همهی رسانهها بايد يک جوری ادا و اصول اپوزيسيونی دربياورند که دست آخر انقلاب راه بيفتد. جالبش هم اين است که خود همين آدمهای معترض به همه چيز اول از همه داد و هوار میکنند که آی ملت ما انقلاب لازم نداريم و اصلاحات مهم است. منتها نسخهی انقلاب کردن توی آستينشان است. نمونههايش زياد هست توی وبلاگستان.
حالا که مهدی جامی از کار برکنار شده خوب است يک کمی هم آدم نگاه کند ببيند چقدر از گرفتاریهای زمانه مربوط به او بوده و چقدرش مربوط به ديگران.
من از هر دو طرف به اندازهی خودم نشانه دارم. از طرف خودم هم حرف میزنم.
ديدهايد که خيلی به مهدی جامی گير دادهام توی همين وبلاگ. آرشيو وبلاگ هست که ببينيد. توی گپ زدنهای خصوصیام هم به اين دوست و آن دوست گفتهام که مهدی آدم منظمی نيست. ذهن منظمی ندارد. گاهی که يک نوشتهای از او ديدهام که خيلی ديگر به نظرم غير عادی بوده به همان دوستانم که برای زمانه هم کار میکنند گفتهام "اين مهدی حالش خوبه اصلأ؟". مدير بی نظم سازمان بی نظم تحويل میدهد.
يک نمونه از بی نظمیهای اين سيستم اين است که شده است فيل شناسی توی تاريکی که خيلی هم عجيب است. با آنهايیشان که گپ زدهام دو نفرشان هم يک مدل يکسان از اين رسانه ندارند. باری به هر جهت است. يک وقتی قرار شده بود برایشان يک مجموعهای درست کنم. به يکی از آدمهای زمانه گفتم برای هر برنامه چقدر حق الزحمه میدهيد؟ حرفهایمان اين بود:
من: من نمیدونم اصولأ حق الزحمهی شما برای این کارها چقدر هست؟ شما برای چنین کاری اگر سابقهاش رو دارین چقدر پرداخت میکنین؟
زمانه: شما یه چیزی بگید که نه سیخ بسوزه نه کباب
من: من اصلأ از حدود قیمتی شما باخبر نیستم که بگم
زمانه: میدونم کار سختیه ولی خب شما پیشنهاد بدید
من: خیلی بامزه شده به خدا. اصولأ دقیقهای فی سبیل الله حساب میکنین؟ یا برنامهای؟
و اين گفتگو به نتيجهای نرسيد.
میدانم که خود همان دوستی که طرف ديگر اين گپ زدن بود اين وبلاگ را میخواند. ولی برای اين که مطمئن بشوم چنين حرفهايی تصادفی نبوده دو سه بار ديگر هم به مناسبتهای ديگر همين حرفها را با آدمهای ديگر زدم و باز مشابه همين جوابها را شنيدم. دو سه تا کار برایشان انجام دادم و همينطوری توی هوا يک مبلغی نوشتم. معلوم هم نيست که چه کسی برای چه چيزی تصميم میگيرد. خوب کدام رسانهای اين مدلی کار میکند؟ اين عين بی نظمیست. مدير سازمان مسئول اين بی نظمیست.
اما يک طرف ديگر داستان هم هست. بلاخره اين آدمهايی که حالا هدهد و سيمرغ میکنند و لابد بهشان هم برمیخورد کدامشان بابت اين بی نظمی يقهی مهدی جامی را گرفتند؟ خيلی که مدرن باشيم توی رسانههای دنيا دايم از اين خبرها هست که کارکنان يک سازمان بابت يک تقاضای برآورده نشدهشان اعتصاب کردند يا مذاکره کردند، يا استعفاء دادند. خيلی هم که مسلمانی تا کنيم هم از آن عرب 1400 سال پيش که توی مسجد به علی گفت کج بروی با همين شمشير راستت میکنيم عقبتر نيستيد که؟
کجا يک کلمه به ايشان نوشتيد که اين راهی که میروی غلط است؟ بابا داريد توی دنيای مدرن زندگی میکنيد. داريد توی رسانهی مدرن کار میکنيد. نمیشود که روابط کاریتان مال عصر پارينه سنگی باشد که همه با هم برويد شکار و با هم توی غار زندگی کنيد که. اين مديری که باعث هرج و مرج شده شما کارکنان سازمانش را به هر دليلی که داشته آورده و کار داده بهتان. خوب اين ديگر آخر نامردیست که تا میتوانيد استفاده کنيد و بهبه و چهچه و دست آخر يا انقلابی بشويد يا از آن طرف ضجه بزنيد و هدهد و سيمرغ کنيد. اين اسمش روابط قبيلهایست. بابا با اين رفتاری که شما در يک رسانهی مدرن میکنيد چطور ممکن است با جامعهای که مخاطبتان است حرف از دنيای مدرن بزنيد؟
شما که از جمهوری اسلامی هم عقب افتادهايد که آدمهايش هر روز بابت خرابی همين مملکتی که خودشان زدهاند زمين به همديگر ايراد میگيرند و استيضاح میکنند. کجای دنيای غرب که اين رسانه در آنجا پا گرفته کارکنان سازمانهايش با اين ادا و اصولها با مديرانشان حرف میزنند. بهتان برمیخورد يا نمیخورد اين کاری که شما کرديد اسمش سوء استفادهست. اين همان بازتوليد روابط توی ايران است که تا هست همه دور هم نشستهاند و هيچ جای کار هم نمیلنگد اما تا لنگيد يک باره غش و ضعف و اتهام. همين است که اين همه آدم نيمه تمام داريم.
رسانهای که قرار بوده از وبلاگها ياد بگيرد، آدمهای خودش هم وبلاگ دارند دست کم بايد میتوانست ادای اصلاح کردن را دربياورد. میتوانست تمرين کند که چطور ممکن است مديرش را به خواستههای دموکراتيک پايبند نگه دارد. میتوانست به مخاطبانش نشان بدهد که چطور بلد است خودش را اصلاح کند که دست آخر اوضاع نکشد به اخراج انقلابی. آدمهای اين رسانه میتوانستند بنويسند به جای پنهان کردن. نوشتن، همين چيزیست که قرار بوده رسانهی مدرنشان از آن درس بگيرد که چيزی پنهان نماند.
آدمهای راديو زمانه خودشان اين جامعهی نمونه را به زمين کوبيدند، همهشان با هم. آنقدر اصلاحش نکردند که خودشان انقلابیهايش شدند. يک کمی که توی جامعهی خودمان بگرديد و نگاه کنيد کم نيستند کسانی که بابت اوضاع قبل از انقلاب ايران هم هی هدهد و سيمرغ میکنند.
نظرات