استادان دانشگاه نرفته
وقتي زندگي نويسنده معتبر مثل محمود دولت آبادي رو ميخوندم بسختي از اينكه تعداد نويسندگاني كه دنيايي از تجربه رو با خودشون يدك ميكشن داره كم ميشه غصه مي خوردم. ابداْ كاري به اين ندارم كه نويسنده حتماْ بايد زجر و بي پولي و دربدري كشيده باشه تا ثمره اش در سبك نويسندگيش و نگاهش به دنيا تجلي بكنه در واقع اگر اين شرط كافي بود اونوقت مي بايست همه بي پول ها نويسنده ميشدن. چيزي كه باعث تاْسفه اينه كه در كشوري مثل ايران كه سابقه تمدني عظيمي رو يدك ميكشه علم از شكل امروزيش كه يك موضوع مستقل از فرهنگ تلقي ميشه به يك موضوع فرهنگي تبديل شده ودر واقع درفرهنگ حل شده. يعني بسياري از اصول علمي كه غربي ها در دانشگاه به دانشجو ها ميگن مدرسه نرفته هاي روستاهاي ايران بلدند. من يك فهرستي از اين علوم رو كه اسمشون رو گذاشتم علوم فرهنگي و به مناسبت كارم در موردشون تحقيق ميكنم درآوردم كه حيرت انگيزن. مثلاْ ما در سواحل خليج فارس آدم هاي دانشگاه نرفته اي داريم كه بلدن لنج بسازن. اين استادكارهاي مدرسه نرفته از قوانين فيزيكي اونقدر بلد هستن كه لنجي كه ميسازن نه كج ميشه نه آب توش ميره و نه از كنترل خارج ميشه و دقيقاْ از روي مختصات دريانوردي ميشه اون رو هدايتش كرد. ليست من حدود 150 تا از اين علوم رو كه حالا فرهنگ به حساب ميان در خودش جا داده. حالا من كه داستان نويس نيستم كه بتونم اينا رو يك جوري كه خواننده رو درگير داستان ميكنه و از همين علوم فرهنگي براش حرف ميزنه بنويسم ولي دولت آبادي تقريباْ كه نه تحقيقاْ همه رو ميدونه چون اصلاْ خودش يكي از همونها بوده كه از بين شايد ده هزارنفر شانس آورده و راه به شهرهاي بزرگتر و مراكز فرهنگي پيدا كرده. تعامل اين علوم فرهنگي شده با زندگي عادي در داستانهاي اينجور نويسنده ها و كم شدن نوشته هاي اين سبكي براي من يك حسرت ديگه رو هم بوجود مياره كه اونهم عبارتست از تعطيلي علم در ايران. در ايران تا وقتي علم با زير ساخت فرهنگ رواج پيدا نكنه هيچكس حتي خود دانشگاهي ها هم قبولش نميكنن. يك نمونه اش رو ميگم كه باورتون بشه. بالاغيرتاْ توي كيف هر استاد دانشگاهي كه براي سفر به خارج از كشور ميره هيچ دارويي كه نباشه چند تكه نبات كه هست، مگه قرص دل درد توي دنيا نيست؟ البته كه هست ولي نبات داغ فقط علم نيست، يك فرهنگه علميه. شبيه همون چيزيه كه وقتي آدم مريض ميشه ميره پيش طبيب هنوز قرص و دوا نخورده حس ميكنه حالش بهتر شده. حالا يك حسن آقايي هوس كرده نيروگاه اتمي بسازه، كجا؟ همون جايي كه اون لنج ساز بوشهري، صد ساله داره بي مكتب و درس لنج مي سازه. پدر جان اونوقت فكرش رو كردي زباله ها و پسمان هاي اتميش رو كجا چال كني؟ اگر گفتن كوير نمك خوبه مال اين بوده كه ميخواستن مشتري بشين دو تا نيروگاه ديگه هم بخرين. اگه داد و هوار مردم كشورهايي كه زباله هاي اتمي كشورهاي ديگه رو ميخوان بهشون بندازن نميشنوين اقلاْ برين دانشگاه مثلاْ پونزه شوسه پاريس ببينين سالهاست دارن جون ميكنن بلكه پسمان ها رو كف اقيانوس دفن كنن هنوز هزار تا مسأله دارن. حالا لنج سازي رو تعطيل كنين بعد بيفتيم دنبال استاد كشتي سازي از اينور و اونور.
وقتي زندگي نويسنده معتبر مثل محمود دولت آبادي رو ميخوندم بسختي از اينكه تعداد نويسندگاني كه دنيايي از تجربه رو با خودشون يدك ميكشن داره كم ميشه غصه مي خوردم. ابداْ كاري به اين ندارم كه نويسنده حتماْ بايد زجر و بي پولي و دربدري كشيده باشه تا ثمره اش در سبك نويسندگيش و نگاهش به دنيا تجلي بكنه در واقع اگر اين شرط كافي بود اونوقت مي بايست همه بي پول ها نويسنده ميشدن. چيزي كه باعث تاْسفه اينه كه در كشوري مثل ايران كه سابقه تمدني عظيمي رو يدك ميكشه علم از شكل امروزيش كه يك موضوع مستقل از فرهنگ تلقي ميشه به يك موضوع فرهنگي تبديل شده ودر واقع درفرهنگ حل شده. يعني بسياري از اصول علمي كه غربي ها در دانشگاه به دانشجو ها ميگن مدرسه نرفته هاي روستاهاي ايران بلدند. من يك فهرستي از اين علوم رو كه اسمشون رو گذاشتم علوم فرهنگي و به مناسبت كارم در موردشون تحقيق ميكنم درآوردم كه حيرت انگيزن. مثلاْ ما در سواحل خليج فارس آدم هاي دانشگاه نرفته اي داريم كه بلدن لنج بسازن. اين استادكارهاي مدرسه نرفته از قوانين فيزيكي اونقدر بلد هستن كه لنجي كه ميسازن نه كج ميشه نه آب توش ميره و نه از كنترل خارج ميشه و دقيقاْ از روي مختصات دريانوردي ميشه اون رو هدايتش كرد. ليست من حدود 150 تا از اين علوم رو كه حالا فرهنگ به حساب ميان در خودش جا داده. حالا من كه داستان نويس نيستم كه بتونم اينا رو يك جوري كه خواننده رو درگير داستان ميكنه و از همين علوم فرهنگي براش حرف ميزنه بنويسم ولي دولت آبادي تقريباْ كه نه تحقيقاْ همه رو ميدونه چون اصلاْ خودش يكي از همونها بوده كه از بين شايد ده هزارنفر شانس آورده و راه به شهرهاي بزرگتر و مراكز فرهنگي پيدا كرده. تعامل اين علوم فرهنگي شده با زندگي عادي در داستانهاي اينجور نويسنده ها و كم شدن نوشته هاي اين سبكي براي من يك حسرت ديگه رو هم بوجود مياره كه اونهم عبارتست از تعطيلي علم در ايران. در ايران تا وقتي علم با زير ساخت فرهنگ رواج پيدا نكنه هيچكس حتي خود دانشگاهي ها هم قبولش نميكنن. يك نمونه اش رو ميگم كه باورتون بشه. بالاغيرتاْ توي كيف هر استاد دانشگاهي كه براي سفر به خارج از كشور ميره هيچ دارويي كه نباشه چند تكه نبات كه هست، مگه قرص دل درد توي دنيا نيست؟ البته كه هست ولي نبات داغ فقط علم نيست، يك فرهنگه علميه. شبيه همون چيزيه كه وقتي آدم مريض ميشه ميره پيش طبيب هنوز قرص و دوا نخورده حس ميكنه حالش بهتر شده. حالا يك حسن آقايي هوس كرده نيروگاه اتمي بسازه، كجا؟ همون جايي كه اون لنج ساز بوشهري، صد ساله داره بي مكتب و درس لنج مي سازه. پدر جان اونوقت فكرش رو كردي زباله ها و پسمان هاي اتميش رو كجا چال كني؟ اگر گفتن كوير نمك خوبه مال اين بوده كه ميخواستن مشتري بشين دو تا نيروگاه ديگه هم بخرين. اگه داد و هوار مردم كشورهايي كه زباله هاي اتمي كشورهاي ديگه رو ميخوان بهشون بندازن نميشنوين اقلاْ برين دانشگاه مثلاْ پونزه شوسه پاريس ببينين سالهاست دارن جون ميكنن بلكه پسمان ها رو كف اقيانوس دفن كنن هنوز هزار تا مسأله دارن. حالا لنج سازي رو تعطيل كنين بعد بيفتيم دنبال استاد كشتي سازي از اينور و اونور.
نظرات