اين يادداشتي است كه براي روزنامه شرق نوشتم.

کرسي علم، چهارپايه سياست

گرچه كه به مدد رسانه هاي جديد اكنون هر نظري را مي توان درکوتاه زماني منتشر كرد و پاسخ گرفت و به تعبيري اين رسانه هاي بي مركز( كه توصيف خود را وامدار حسين درخشان هستند) مهار نشدني هم مينمايند اما هر گاه كه از اهل تفكر و انديشه دستي به قلم مي برد موج هايي از اين رسانه به ساحل مخاطبان مي رسد كه همه را ياراي فرار ازآن موج ها هست مگر آنهايي كه وامدار اين و آنند و زنجيري از توضيحي ناگفته بر پاي خود و به ساحل بسته اند. دو نامه دكتر سروش از همين مقوله اند كه موج هاي حكايت تعطيلي دانشگاه را به ساحلي رساندند كه استاد و دانشجو و داغدار و قداره بند را با هم به صدا در آورد. اما دراين ياد ايام از همه گونه سخني شنيده شد مگر اين كه آيا آن بستن دانشگاه به بستن تفكرهم انجاميد؟ و يا مي شود دانشگاهي باز باشد وفكري به بار ننشيند؟ آيا اين دانشگاه است كه فكري به سر مي اندازد يا اين متفكري است كه جهاني را يه جنبش مي آورد گرچه از چادري در گوشه اي دور افتاده. گمان صاحب اين قلم بر اين است كه اهل فكر وتحقيق در وطن مألوفمان سالهاست كه همين مجادله را دارند و مكان را به مثابه فكر مي شناسند، گرچه كه كتمانش كنند كه چنين نيست، گواه، خيل گره هاي مانده غير سياسي است که آنقدرهستند كه از همين جا هم اهل علم شروع به بازکردنشان کنند به هر كدام از صغير و کبير سهمي به قدر دوبار از زاده شدن تا مرگ مي رسد، بي مجالي براي گره هاي از اينجا به بعد كه خود داستاني ديگراست. بسياري فريادشان اينست که گره هاي وامانده قبلي همه از کمبود يا نبود دانشگاه و دانشگاهيان در همان سالهاي بسته بودن آن مراکزاست، و اين معمايي است طابق النعل معماي دوران مشروطه. معمايي كه اهل تاريخ همه از آن گفته اند، که از آنهمه آزاديخواه و مشروطه طلب اما هيچکس نميدانست آن مجلسي که ميوه مشروطه خواهي بود به چه کارمي آمد. نقشي بوده بي کم و کاست از فرنگ يا حرفي بوده در قالبي ناهمگون، همين که نه امروزکه ديرزماني است با دانشگاهمان هم هست. چرايش را مي گويم.

يکم: نه فقط درکشورهاي صاحب علم بل که اهل تحقيق درمحرومترين های افريقايي و آسيايي هم تلاش مي کنند تا در همنشيني هاي غير سياسي جهان حضوري بي کم و کاست داشته باشند. معيار اين حضور نه شعارعقيدتي است و نه فرصتي است براي تفرج به مثابه مويي از تن خرس اداره کندن، بلکه همه به قصد سهيم بودن در رقابتهايي است که همه اهل رقابت نمايشي از تيرهاي به نشان نشسته شان را به رخ اين و آن بکشند. تيرهايي دو شاخه كه هم هدفي در حل مشکلات سرزميني خود دارد وهم هدفي درجلو راندن دانش بشري. دانشي که قابل اندازه گيري است وبرخلاف رسمي که ما بنا نهاده ايم هرهياهوي بي مدرک و ماخذي درآن به گردن آويزي ختم نمي شود.

دوم: آنچه دانش را با آن مي سنجند درعرف مقبول علمي، تعداد ارجاعاتي است که به يک نتيجه علمي داده شده، نتيجه اي که با تائيد داوران مستقل پاسخي قابل قبول به مسئله اي نو يا کهنه داده باشد، ازعلوم انساني تا علوم محض و در اين ميان افتخار به خزايني انباشته از طرح هاي تکراري و يا تعدد مراکز آموزشي در کوه و بيابان و روستا هيچکدام محلي از اعراب ندارند. اما درعوض مثلأ بازبيني علمي روشي سنتي براي رفع سردرد يا گزارشي از به کار بستن شيوه اي نو براي آبياري مزارع توسط ساکنان يک روستا و يا حتي تحليلي نو ازعلت هرج و مرج يك كلاس درس هم مي تواند مورد توجه باشد.

سوم: گرچه به تحقيق مي توان ثابت کرد که از پس حوادث کوی دانشگاه تا به امروزفضاي دانشگاه ها دچارتغييرات پيچيده اي شده اند كه سرخوردگي واژه مصطلح آن است اما هنوزهيچ تحقيق مستقل علمي ( ونه سياسي) به دست نيامده كه نشان دهد اين سرخوردگي وحواشي اطراف آن به مثابه يک پديده جامعه شناختي مطالعه شده است و از آن مي توان راهي علمي براي برون رفت ازچرخه تکرار شونده نابساماني هاي سياسي- اجتماعي ايران خلق کرد. همچنانكه از مرداد 1332 تا امروزهم از آنچه در كودتاي 28 مرداد همه را منكوب كرد چيزي بيش ازاظهارات آلوده به نظرهاي شخصي به تعداد نفرات موجود در خيابان ها در نيامده است. نه از قديم که امروز هم هنوزهيچ از اهل تحقيق سخني نگفته اند كه مثلا ما ايراني ها چرا نيروگاه
هسته اي مي خواهيم يا نمي خواهيم، نفت درياي خزر بيشتر به كارمان مي آيد يا خاويار آن، هواي شهرهايمان از زيادي خودروآلوده است يا از بنزين نامرغوب. و هزاران سوال بي پاسخ ديگر، و دور نبوده و نيست كه هربار كسي پاسخمان را گفته كه اگر ازاهل سياست بوده اما ازاهل علم نبوده. و فاصله ميان دانشگاهيان با جامعه همانجايي مانده كه تا چندي پيش همسايگان محققي تا خود نگفته بوده به چه كار مشغول است به گمان آنکه شغل آزاد دارد هر روزعصرازاو نرخ ارز را مي پرسيده اند. همه نالان و بيش و پيش از همه همانها که بايد به ناله اين وآن برسند. به واقع دانشگاهيان خود از توليد علم دست کشيده اند و جامعه را رها کرده اند و جهان نسبت به هر دو بي تفاوت شده است.

چهارم: به چرخش در آوردن چرخ هاي عظيم دانش در کشوری خارج از معيار و عقب مانده، همواره چنان دشواربوده که دربسياري موارد اهل جهان بسادگي از تلاش براي پيوستن دوباره آن کشور به جامعه جهاني سرباز زده اند. افغانستان نمونه آشنايي از کنارگذاري جهاني در مقوله دانش بشري است، حال آنکه پاکستان و عراق با شباهت هاي زندگي قومي-عشيره اي نظيرافغانستان تنها به دليل اندازه هاي توليد علم كه همواره ازمعدل بالاتري نسبت به همسايگان و از جمله ايران برخوردار بوده اند هنوز مورد خطاب علمي جهان محسوب مي شوند. مي توان با شعارهاي سياسي همصدا شد و به هزار انگ واشاره اثبات کرد که پيشرفت محققان دولت هاي کوچک در گرو ميزان سرسپردگي آنها به قدرتهاي بزرگ است و ازاين راه تحشيه اي برعقب افتادگي علمي ايران نوشت اما با آنهمه نشانه تاريخي چه کنيم که اثبات مي کنند ولو دشمني هلاگوخان مغول با جان وجهان آدميان هم دليلي موجه براي خواجه نصير طوسي نبوده که دست از بناي رصدخانه مراغه وساخت نظاميه ها بردارد يا فردوسي که به لطايف الحيل حق زبان فارسي را از دربار محمود غزنوي بازستانده. علم هيچگاه محصولي نبوده كه به خواست قدرتمداري مشخص بي تبادل مانده باشد.

پنجم: صدها حرف بماند براي اهل سياست که جواب بگويند اما دستکم اهل مراتب علم که بايد بگويند به اعتراض به کدام مدرک افتخاري مثلا كلاسي را نه كه تعطيل كه ديرتر تشكيل داده اند بل كه حريم علم را حرمت كنند. بعكس همين که رياست علمي دانشکده اي را به حسب زمان تقسيم کردن و رضايت به دوره چرخاندن آن داده اند چيزي ازعلم باقي نگذاشته اند که امروزاز توليد انبوهش گرهي از کارمان بازکنيم. آنها که فغان از تعطيلي دانشگاه مي زنند از اين باز بودن حظي هم مي برند؟ اهل علم و دانش ما همين که فرض کرده اند دري از دانشگاه باز بماند خود هزار در ديگر از تحقيق را بسته اند. نه که با آنهمه دانشگاه و دانشجوهيچ نشاني ازتحقيقي جدي ازاهل علم نداريم که به جامعه راهي نشان بدهد براي خلاصي از بحران ها که به عکس هرچه از کار بيمايه هم بوده به لطف دريافت لوحي، به تعارف از آن رد شده اند. اگرجواني دست و دل از وطن مي شويد و بي نام بردن از موطنش، آنطرف عالم، زمينشويي و باربري مي کند نه ازبي منتي اهل سياست است که به هر کجا که بروي آسمانش همين رنگ است، که ازآن معلمي است که در کلاسش هرچه ازحکم دانش گفته به اشارت چشمي از اهل سياست همه به زمين گذاشته و رفته است.

ششم: بپرسيم چه بايد کرد يا بپرسيم چه مي توان کرد براي نهادي که از همان زمان که براي آمدن اهلش از فرنگ به دوره عباس ميرزا دهل زده اند همچنان نسلي به نسلي دهلزن آمده اند و رفته اند وآن اهل هنوزنگفته چه در چنته دارد. دستكم براي آن خلايق كه به انتظارانرژي صبح تا شام کنارخياباني در قلب پايتخت صف مي کشند بگويد. محققي که درقلب اتفاق چاره اي برايش نمي انديشد چه تعزيتي براي بسته بودن دانشگاه به هرعلت دارد؟ محققي که کرسي علم را به تعارف به سياست پيشه اي مي دهد تا چهارپايه شكسته اي درحياط سياست بيابد مگراندوهي از بود و نبود مکاني دارد؟ آن دانشي که بايد اندازه اي از خرد اين ملت باشد و آن تير دوشاخه اي که رها شده و به هدف نشسته کجاست؟ ما که هنوز سهمي از جيره ابن سينا و بيروني مي بريم و بس. آيا هيچ ازآن اهل دانشي که مناصبي غيردانشگاهي يافته اند توقع مي توان برد که وامدار نااهلي نباشند؟ اگر پاسخي بر توقع دارند بفرمايند که دهل زدن بس كنند وگرنه، اين دهل که به خيالي سالياني است به پايکوبي اهل دانش مي زنند تا حال به اجاره براي هر نااهلي زده است.

نظرات

پست‌های پرطرفدار