بعضي سوابق تاريخي
اينكه در ايران هميشه در بر همان پاشنه هاي قديمي مي چرخد جاي تأمل زيادي ندارد يا در واقع جاي شك وشبهه زيادي ندارد. در مجموعه تاريخ شفاهي ايران در دانشگاه هاروارد كه يه نظر من يكي از بهترين آثاري ست كه تا به حال درباره تاريخ معاصر ايران انجام شده نكات تاريخي اي وجود دارد كه سايه خودشان را تا امروز هم
مي گسترانند، يك نمونه اش را مي نويسم كه مربوط به مصاحبه دكتر حبيب لاجوردي (مجري طرح تاريخ شفاهي) با دكترمظفربقايي كرماني ست. بدون اينكه درباره شخصيت بقايي و نقش او در تاريخ معاصر داوري كنيم فقط مي خوانيم:
..................
س: به چه اتهامي؟
ج: اتهام لازم نيست. شركت نفت دستور ميداد به امضاي دكتر فلاح به انواع مختلف خيلي، اين را وقت رسيدگي ميشد بشود خيلي چيزها كشف ميشد. تصادف ماشين
س: عجب.
ج: كسالت آپانديس، عمل آپانديسيت، غرق در رودخانه، دچار كوسه شدن و از اين قبيل چيزها. و عملي كه براي اين صورت گرفته بود يك دفعه آمد، هنوز البته خودش پي به وخامت قضيه نبرده بود، به اين يك مأموريتي داده بودند كه برود آبادان، نميدانم، بعنوان رسيدگي چيزي يك مأموريتي داده بودند، كه آمد خداحافظي كرد و اينقدرش يادم هست، يك شب آخر شب آمد خانه ما خاك آلود . معلوم بود از سفر آمده، عرض كنم، گفت كه” من كه رفتم آبادان اول چيزي كه به من برخورنده بود ديدم بجاي اينكه مطابق شئونات اداري مرا در Guest house مخصوص بالارتبه ها منزل بدهند توي يك هتل پائيني منزل دادند.“ بعد خوب او خيلي دوستان داشت آنجا، به او رسانده بودند. طرز عمل عبارت از اين بود كه اينها وقتي كه ميديدند يك كارگر يا كارمند شركت چشمش باز شده دارد واقعيت را مي بيند، مي بيند كه انگليسها با نفت ما چكار ميكنند، با مملكت ما چكار ميكنند اينها. اگر يك كارگر چيز بود اين را بازخريد ميكردند يا بهانه ميگرفتند اخراجش ميكردند. كارمندهائي كه بالاتر بودند و ميديدند اگر اخراج بكنند اين ممكن است برود و افشاگري بكند و به اصطلاح دست اينها را رو بكند اينها را به يك صورتي به همين صورتهائي كه گفتم از ين ميبردند. و آنهايي را هم كه از تهران ميفرستادند نامه دست نويس آقاي دكتر فلاح، كه يك نامه اش را هم پاره شده اش را من دارم، اين را بايد يك وقتي چيز بكنيم ترجمه بشود. آقاي دكتر فلاح نامه اي مينويسد به مثلأ Dreake يا، نميدانم، مقامات ديگر كه اين آقاي چيز ميدانيد كه از كارمندان قديمي ما است و خيلي مطلع است به اينها و فعلأ وجودش در تهران ضرورتي ندارد و شما كاري براي ايشان در نظر بگيريد ترتيب كارش را بدهيد. اين يعني بكشيدش.
س: عجب.
ج: كه به يكي از آن وسايل چيز ميشويد. اين وقتي متوجه موضوع ميشود پياده فرار ميكند شبانه از ابادان و خودش را ميرساند به كوههاي بختياري كه خوب اصل خانواده اش آنجا بود
......................
حالا اين كليشه قديمي را بگذاريد روي وقايع امروز.
من بيخودي اين چند روزه به فكر رئيس قبلي بانك مركزي، دكتر نوربخش، و داستان اختلافش با وزير اقتصاد و درگذشتش افتادم. همان وقت گفتند ايشون سابقه بيماري قلبي داشتن قديم ترها و عمل شده بودند و اينها. از اينطرف مگر زهرا كاظمي را نگفتند بيمار بوده و نبايد كار زياد انجام ميداده. حالا اگر كانادايي در كار نبود چطور؟
عجيب !
اينكه در ايران هميشه در بر همان پاشنه هاي قديمي مي چرخد جاي تأمل زيادي ندارد يا در واقع جاي شك وشبهه زيادي ندارد. در مجموعه تاريخ شفاهي ايران در دانشگاه هاروارد كه يه نظر من يكي از بهترين آثاري ست كه تا به حال درباره تاريخ معاصر ايران انجام شده نكات تاريخي اي وجود دارد كه سايه خودشان را تا امروز هم
مي گسترانند، يك نمونه اش را مي نويسم كه مربوط به مصاحبه دكتر حبيب لاجوردي (مجري طرح تاريخ شفاهي) با دكترمظفربقايي كرماني ست. بدون اينكه درباره شخصيت بقايي و نقش او در تاريخ معاصر داوري كنيم فقط مي خوانيم:
..................
س: به چه اتهامي؟
ج: اتهام لازم نيست. شركت نفت دستور ميداد به امضاي دكتر فلاح به انواع مختلف خيلي، اين را وقت رسيدگي ميشد بشود خيلي چيزها كشف ميشد. تصادف ماشين
س: عجب.
ج: كسالت آپانديس، عمل آپانديسيت، غرق در رودخانه، دچار كوسه شدن و از اين قبيل چيزها. و عملي كه براي اين صورت گرفته بود يك دفعه آمد، هنوز البته خودش پي به وخامت قضيه نبرده بود، به اين يك مأموريتي داده بودند كه برود آبادان، نميدانم، بعنوان رسيدگي چيزي يك مأموريتي داده بودند، كه آمد خداحافظي كرد و اينقدرش يادم هست، يك شب آخر شب آمد خانه ما خاك آلود . معلوم بود از سفر آمده، عرض كنم، گفت كه” من كه رفتم آبادان اول چيزي كه به من برخورنده بود ديدم بجاي اينكه مطابق شئونات اداري مرا در Guest house مخصوص بالارتبه ها منزل بدهند توي يك هتل پائيني منزل دادند.“ بعد خوب او خيلي دوستان داشت آنجا، به او رسانده بودند. طرز عمل عبارت از اين بود كه اينها وقتي كه ميديدند يك كارگر يا كارمند شركت چشمش باز شده دارد واقعيت را مي بيند، مي بيند كه انگليسها با نفت ما چكار ميكنند، با مملكت ما چكار ميكنند اينها. اگر يك كارگر چيز بود اين را بازخريد ميكردند يا بهانه ميگرفتند اخراجش ميكردند. كارمندهائي كه بالاتر بودند و ميديدند اگر اخراج بكنند اين ممكن است برود و افشاگري بكند و به اصطلاح دست اينها را رو بكند اينها را به يك صورتي به همين صورتهائي كه گفتم از ين ميبردند. و آنهايي را هم كه از تهران ميفرستادند نامه دست نويس آقاي دكتر فلاح، كه يك نامه اش را هم پاره شده اش را من دارم، اين را بايد يك وقتي چيز بكنيم ترجمه بشود. آقاي دكتر فلاح نامه اي مينويسد به مثلأ Dreake يا، نميدانم، مقامات ديگر كه اين آقاي چيز ميدانيد كه از كارمندان قديمي ما است و خيلي مطلع است به اينها و فعلأ وجودش در تهران ضرورتي ندارد و شما كاري براي ايشان در نظر بگيريد ترتيب كارش را بدهيد. اين يعني بكشيدش.
س: عجب.
ج: كه به يكي از آن وسايل چيز ميشويد. اين وقتي متوجه موضوع ميشود پياده فرار ميكند شبانه از ابادان و خودش را ميرساند به كوههاي بختياري كه خوب اصل خانواده اش آنجا بود
......................
حالا اين كليشه قديمي را بگذاريد روي وقايع امروز.
من بيخودي اين چند روزه به فكر رئيس قبلي بانك مركزي، دكتر نوربخش، و داستان اختلافش با وزير اقتصاد و درگذشتش افتادم. همان وقت گفتند ايشون سابقه بيماري قلبي داشتن قديم ترها و عمل شده بودند و اينها. از اينطرف مگر زهرا كاظمي را نگفتند بيمار بوده و نبايد كار زياد انجام ميداده. حالا اگر كانادايي در كار نبود چطور؟
عجيب !
نظرات