آن بندي كه پاره شد
يك نفري را در وزارت علوم ميشناسم كه همه آنهايي كه در دنيا با او هم رشته هستند او را به دانشمند بودنش ميشناسند، اغراق هم نميكنم به هيچ وجه. دو سال پيش ايشان پايش را به آن وزارتخانه گذاشت و در حالي به آنجا رفت كه تا قبل از آن با رؤساي جمهور وقت هم از موضع يك دانشمند حرف ميزد و ناگهان زير دست وزير خودش را جا داد. در كمال ناباوري. از آنموقع تا يكسال بعد با او هيچ تماسي نداشتم در حاليكه تا قبل از آن تقريبأ هردو هفته اي با او حرف ميزدم، فرصت غنيمتي بود حرف زدن با يك دانشمند جهاني. يكسال بعد به دليل پيغامي كه مجبور شده بودم برايش بگذارم به من تلفن زد و اول از همه پرسيد يكسالي هست كه از تو بيخبرم، كجايي؟ و من آن پيغام را فراموش كردم و يك ربع ساعت با فرياد از اينكه خودش را به آن درجه رسانده بود و هزاران جواني را كه سالها با حرف هايش از دنيا كنده بودند و به آينده علمي چشم دوخته بودند از خود رانده بود گلايه كردم. گلايه نبود فقط، فرياد براي فرصتي بود كه او از دست و دل جوانها برده بود با آن تيري كه به خطا بر هدفي خطاتر زده بود. پيش از آن يك روزي در گفتگويي گفته بود دانشمندان مثل آن بندي هستند كه به نوك چادر ميبندند تا چادر برافراشته بماند و آن بند كه فرو بيفتد چادر هم نقش زمين ميشود. پرسيدم چطور ميشود آن بند را هميشه بالا نگه داشت؟ گفت آنهايي كه بند را نگه ميدارند بايد به زمين نگاه نكنند. همان وقت كه تلفن زد گفتم شما به زمين نه به زير زمين نگاه كرديد. كاش به جاي اين مقامي كه گرفتيد دستكم براي رياست جمهوري ميرفتيد كه اگر نميشد محترم تر بوديد تا اينكه از وزيري كه سالها به او خرده گرفته بوديد پايينتر بنشينيد. حالا دكتر معين كه استعفا داده از ظلمي كه به علم ميرود آن دانشمند آنروز و كارمند امروز وزارتخانه هم نميتواند بگويد كه ” نه! ظلمي نرفته“. اين همان حرفي است كه او در اوج زد و امروز هم به حضيض ميبايست بزند. فقط بسياري را بر اين ادعا مستحكم تر كرد كه جاه طلبي اهل علم در ايران همان مصيبتي است كه از آن گريزي نيست و اين وطن را پايين نگه داشته كه هنوز هم پايين نگه داشته، وگرنه اهل سياست كه همه حال حسابي با كرام الكاتبين دارند ولو كه وزير علوم هم باشند.
يك نفري را در وزارت علوم ميشناسم كه همه آنهايي كه در دنيا با او هم رشته هستند او را به دانشمند بودنش ميشناسند، اغراق هم نميكنم به هيچ وجه. دو سال پيش ايشان پايش را به آن وزارتخانه گذاشت و در حالي به آنجا رفت كه تا قبل از آن با رؤساي جمهور وقت هم از موضع يك دانشمند حرف ميزد و ناگهان زير دست وزير خودش را جا داد. در كمال ناباوري. از آنموقع تا يكسال بعد با او هيچ تماسي نداشتم در حاليكه تا قبل از آن تقريبأ هردو هفته اي با او حرف ميزدم، فرصت غنيمتي بود حرف زدن با يك دانشمند جهاني. يكسال بعد به دليل پيغامي كه مجبور شده بودم برايش بگذارم به من تلفن زد و اول از همه پرسيد يكسالي هست كه از تو بيخبرم، كجايي؟ و من آن پيغام را فراموش كردم و يك ربع ساعت با فرياد از اينكه خودش را به آن درجه رسانده بود و هزاران جواني را كه سالها با حرف هايش از دنيا كنده بودند و به آينده علمي چشم دوخته بودند از خود رانده بود گلايه كردم. گلايه نبود فقط، فرياد براي فرصتي بود كه او از دست و دل جوانها برده بود با آن تيري كه به خطا بر هدفي خطاتر زده بود. پيش از آن يك روزي در گفتگويي گفته بود دانشمندان مثل آن بندي هستند كه به نوك چادر ميبندند تا چادر برافراشته بماند و آن بند كه فرو بيفتد چادر هم نقش زمين ميشود. پرسيدم چطور ميشود آن بند را هميشه بالا نگه داشت؟ گفت آنهايي كه بند را نگه ميدارند بايد به زمين نگاه نكنند. همان وقت كه تلفن زد گفتم شما به زمين نه به زير زمين نگاه كرديد. كاش به جاي اين مقامي كه گرفتيد دستكم براي رياست جمهوري ميرفتيد كه اگر نميشد محترم تر بوديد تا اينكه از وزيري كه سالها به او خرده گرفته بوديد پايينتر بنشينيد. حالا دكتر معين كه استعفا داده از ظلمي كه به علم ميرود آن دانشمند آنروز و كارمند امروز وزارتخانه هم نميتواند بگويد كه ” نه! ظلمي نرفته“. اين همان حرفي است كه او در اوج زد و امروز هم به حضيض ميبايست بزند. فقط بسياري را بر اين ادعا مستحكم تر كرد كه جاه طلبي اهل علم در ايران همان مصيبتي است كه از آن گريزي نيست و اين وطن را پايين نگه داشته كه هنوز هم پايين نگه داشته، وگرنه اهل سياست كه همه حال حسابي با كرام الكاتبين دارند ولو كه وزير علوم هم باشند.
نظرات