فکر کردن با صدای بلند

پيش از اين درباره‌ی "عيان حرسی علی" خوانده بودم ولی از ديروز که مصاحبه‌اش را در راديو سراسری استراليا شنيدم تقريبن شگفت‌زده شدم از مشابهت تغييراتی که در اين آدم رخ داده با تغييراتی که ما در جامعه‌ی ايرانی داريم تجربه می‌کنيم. عيان برای چند سخنرانی آمده به استراليا و حالا رسانه‌های مختلف دارند با او مصاحبه می‌کنند. نکته‌ی جالب هم اين است که سوماليايی‌های مقيم استراليا هنوز به عنوان جامعه به شدت مذهبی شناخته می‌شوند و به طور مرتب گزارش‌های رسانه‌ای و دانشگاهی درباره مشکلات زنان سوماليايی در استراليا منتشر می‌شود. بنابراين مسافرت عيان به استراليا می‌تواند باعث بالا گرفتن بحث‌های متفاوتی در بين جوامع مسلمان استراليا بشود. لابد می‌دانيد که عيان حرسی علی اهل سومالی‌ و دختر يکی از فعالان سياسی مخالف اين کشور است. البته پدر او درگذشته ولی عيان در جهان غرب بيشتر از پدرش معروفيت دارد. او را به نام فمينيست می‌شناسند. او در هشت سالگی همراه خانواده‌اش به کنيا می‌رود و بعد به کانادا مهاجرت می‌کند ولی بعد می‌رود به هلند چون می‌خواسته مستقل بشود. نماينده مجلس سفلی هلند بوده و بعد به دليل اعلام اين که اطلاعاتی که برای پناهنده شدنش به هلند داده نادرست بوده از اين کشور اخراج شد و به امريکا رفت. تغييرات تدريجی در باورهای عيان حالا او را تبديل کرده به يک بی‌خدا و منتقد جدی اسلام. ترکيب فمينيسم و بی‌خدا، که خود او ديروز می‌گفت يک باور شخصی‌ست و برای آن تبليغ نمی‌کند، محصول ايدئولوژی دولت اسلامی سومالی و باورهای قبيله‌ای‌ست که راه را برای هر تغييری در جهت اصلاح جامعه بسته بوده. برای همين باور شخصی هم مجبور شده برای خودش محافظ شخصی بگيرد چون مسلمان‌ها او را تحمل نمی‌کنند. حرف اصلی‌اش اين بود که در واقع مردم در جامعه سومالی يا بايد تابع قوانين شريعت اسلامی دولت باشند يا تابع قوانين شريعت اسلامی قبيله. عيان ديروز در مصاحبه‌اش می‌گفت همه چيز از حلال و حرام بودن هم گذشته است و رسيده به يک جايی که معلوم نيست اسمش چيست. همينطور در حال رانندگی که داشتم مصاحبه را می‌شنيدم ديدم اگر اين مصاحبه را به زبان فارسی انجام می‌دادند درست همان اوضاعی را توصيف می‌کرد که ما خودمان توی ايران داريم. يعنی حتی اگر از قوانين مذهبی دولتی رها بشوی تازه می‌رسی به قوانين مذهبی خانوادگی. يکی از حرف‌های جالبش اين بود که توی جوامع اسلامی همه چيز به مسئوليت جمعی اشاره دارد و اگر فرد بخواهد تغيير کند چيزی به نام خواسته فرد برای او تعريف نشده و همين است که جامعه به دليل مسئوليتی که برای خودش تعريف کرده حاضر به پذيرش عواقب تغيير فردی نمی‌شود و در نتيجه از وقوع آن جلوگيری می‌کند. نتيجه‌اش اين است که آدم‌ها مجبور می‌شوند از جامعه دور بشوند ولی حتی اگر جامعه از تغييرات فردی جلوگيری کند باز هم آن آدمی که تغيير کرده از جامعه دور می‌شود. تفاوت اين دو جور تنهايی اين است که يکی با فشار جامعه‌ست و ديگری با انتخاب شخص. به همين دليل هم تنهايی ناشی از انتخاب شخص بهتر است چون حق انتخاب را به شخص می‌دهد. اين را هم خود ما ايرانی‌ها زياد با آن درگير هستيم. زندگی فردی بين‌مان وجود ندارد و همه چيز در زندگی جمعی خلاصه می‌شود. مابين مدرن‌های‌مان هم همين داستان هست که همه چيز به سنت‌های خانوادگی و فاميلی اشاره دارد و راه را باز می‌کند برای فرار از مسئوليت فردی. شهامت تنها شدن بر اساس انتخاب شخصی از آن موضوعاتی‌ست که تا وقتی خود آدم‌ها برايش آمادگی پيدا نکنند از نتايج آن هم بهره‌مند نمی‌شوند. ظاهرن اين تنهايی برای ما جهان سومی‌ها وقتی حاصل می‌شود که از جامعه خودمان دور بشويم و بعد از مدتی ياد بگيريم چه چيزهايی را دوست داريم و چه چيزهايی را به عنوان ارزش‌ها زندگی شخصی‌مان انتخاب می‌کنيم. مصاحبه‌اش را می‌توانيد اينجا بشنويد. توصيه می‌کنم حتمن بشنويدش.

اين از اين.

وقوع انقلاب اسلامی خوب بود يا بد؟ از بخش تجدد داستان که وارد بشويم به نظر می‌رسد توی اين دوره و زمانه‌ای که همه دارند می‌دوند که سهمی از جهانی شدن ببرند ما داريم عقب عقب می‌رویم. منتهای مراتب، به نظر من، از قضا ما نه تنها عقب عقب نمی‌رويم بلکه به طور بنيادين داريم به طرف عمق‌ حرکت می‌کنيم. برای يک حکومت ايدئولوژيک بدترين اتفاق ممکن اين است که آدم‌هايش را وادار کند بروند به عمق و درباره‌ی منشاء اتفاقات و باورهای‌شان داوری کنند. با همه‌ی تجددی که در دوران شاه در جامعه ايران، و البته برای طبقه متوسط، وجود داشت حتی همان طبقاتی از جامعه که در معرض مظاهر تجدد بودند فرصت واکاوی باورهای عقيدتی‌شان را نداشتند. همين حالا که سخنرانی‌های قديمی شاه را می‌شنويد متوجه می‌شويد او هم با همه‌ی فرنگ رفتگی‌اش نمی‌توانست از يک عمقی به پايين را واکاوی کند. خودش هم گرفتار همان چيزی بود که مردم عادی گرفتارش بودند. برای سفر رفتنش بايد دعای سفر می‌خواندند، آن هم توسط امام جمعه تهران. خوابنما می‌شد. حافظ مذهب بود و به مناسبت‌های مذهبی مراسم برگزار می‌کرد. عکس‌های دعا و نماز خواندنش هنوز هم هست که ببينيد. اين دوگانگی ميان شريعت و سلطنت وقتی به جامعه می‌رسيد تبديل می‌شد به دوگانگی سنت و تجدد. فشار حکومت شاه برای تغيير مبنای تاريخ مثل همين فشار جمهوری اسلامی‌ست برای تغيير مبنای جامعه‌شناسی. هر دوی‌شان از دنیای فعلی و زندگی زمينی دور بودند و هستند. يک چيز ديگری را برای جامعه تجويز می‌کنند که نه برايش تئوری دارند و نه برنامه فرهنگی. برای همين هم هست که وقتی هر دوی اين حکومت‌های يک بعدی را که می‌گذاريد کنار هم آنوقت مثل اين است که يک حکومت دو بعدی داريم که به ظاهر و بطن جامعه پرداخته است. از قضا که هر دوی‌شان هم سعی کرده‌اند اگر اهل ظاهر هستند باطن را هم يک جوری به جامعه قالب کنند يا اگر اهل باطن هستند ظاهر را هم برای جامعه بتراشند. حکومت يکنفره شاه که ظاهر را اصل گرفته بود برای بخش باطن به رونق مراکز مذهبی کمک می‌کرد و بارگاه امام حسين و امام رضا را سر و سامان می‌داد. حکومت يکنفره خامنه‌ای هم که باطن را اصل گرفته برای بخش ظاهری‌اش به چهره‌ی شهرها می‌رسد و چپ و راست خودرو جديد وارد بازار می‌کند. به دليل همان يک بعدی بودن اين دو حکومت است که، به نظر من، وقوع انقلاب اسلامی بهتر از عدم وقوعش بود. مادامی که حکومت يک بعدی در ايران داشتيم مطلوب ما بعد ديگرش بود که ديده نمی‌شد. برای همين که آن بعد ديگر ديده بشود و حالا بتوانيم در مورد خوبی‌ها و بدی‌های هر دو حکومت حرف بزنيم آمدن حکومت اسلامی بهتر از نيامدنش بود. به نظرم جمهوری اسلامی همه‌مان را در برابر مذهبی شدن دوباره واکسينه کرد، همانطوری که حکومت شاه همه‌مان را در مقابل حکومت مطلقه واکسينه کرد. البته توی همه‌ جای دنيا آدم‌های خيلی مذهبی يا خيلی دوستدار پادشاه می‌بينيد، قرار هم نيست که همه يک جور باشند، منتها وقتی جامعه ايرانی را با بقيه جهان سومی‌ها مقایسه می‌کنيد متوجه می‌شويد آمادگی اجتماعی برای گذار از توسعه نيافتگی به توسعه در جامعه ايرانی‌ بيشتر از باقی ملت‌هاست. آمادگی اجتماعی هم يعنی حالا می‌دانيم چه چيزهایی را نمی‌خواهيم.

اين هم يک کمی فکر کردن با صدای بلند.

دو سه روزی‌ست که موضوع لو رفتن اسناد طبقه‌بندی شده‌ی ارتش امريکا درWikileaks تبديل شده به حرف رسانه‌ها. خوب که دقت می‌کنيد می‌بينيد اين چيزهايی که به اسم سند رو شده‌اند همان حرف‌هایی‌ست که از زبان فرماندهان جنگ و سياستمداران امريکایی می‌شنويد. فی‌الواقع حرف تازه‌ای توی سندها نیست و اين که اسمش ده‌ها هزار سند است معنی‌اش اين نيست که همه‌شان خيلی اطلاعات عجيب و غريب دارند بلکه همان اسم ده‌ها هزار است که می‌تواند برای خيلی‌ها هيجان انگيز باشد. مثلن ارتباط دستگاه اطلاعاتی پاکستان با طالبان يا روابط جمهوری اسلامی با طالبان و بعضی گروه‌های ديگر در افغانستان بارها در رسانه‌ها مطرح شده. منتها چيزی که اين اسناد را از جنبه‌ی رسانه‌ای شدن مهم جلوه می‌دهد اين است که به حرف‌های افراد سنديت می‌دهد. در واقع سند درست کردن برای حرف‌های گفته شده. مثل کارهای دانشجويان پيرو خط امام که بر حسب نياز سند درست می‌کردند. البته اين سنديت هم بيشتر از همه بازی رسانه‌ای‌ست که، به نظر من، خود کسانی که اسناد را درست کرده‌اند آن‌ها را به رسانه‌ها لو داده‌اند که پيام‌شان را برای مخاطب گيراتر نشان بدهند. خيلی از اين بازی‌ها توی رسانه‌ها هست و نویسندگان مجلات زرد استاد اين کارها هستند و از اين حربه برای پرفروش‌ کردن مجلات‌شان استفاده می‌کنند. آن اوايل انقلاب يکی از مجلات شروع کرده بود به يک داستانی که رضا پهلوی پسر شاه نيست. به نظرم سه ماه هر هفته يک داستانی سر هم می‌کردند که فقط دو خط آن مربوط به شاه و پسرش می‌شد و باقی‌اش قصه حسين کرد شبستری بود. دانشجويان پيرو خط امام هم همين کارها را می‌کردند و آنقدر کارشان گرفت که انتشاراتی به راه انداختند. بامزه‌اش اين است که کتاب‌های‌شان را که می‌خوانيد می‌بينيد هيچ چيز مهمی توی‌شان نيست و همه سر و صدایی که به راه انداخته‌اند اين است که اسناد لانه جاسوسی هستند. توی اين موارد قبض خشکشویی هم می‌شود سند. ديروز که داشتم خبر را می‌خواندم ديدم اين قسمتش خيلی بامزه‌ست که " ... گزارش‌های منتشر نشده از تعداد کشته شدن غیرنظامیان و همینطور عملیات پنهان "بگیر یا بکش" کماندوهای آمریکایی علیه رهبران طالبان ...". خوب توی هر عمليات جنگی طرفين يا همديگر را می‌گيرند يا همديگر را می‌کشند، با هم احوالپرسی که نمی‌کنند. اين کجايش عمليات پنهانی‌ست؟ به نظرم اين هم يک مدل دکانداری‌ست.

حالا خودتان برويد وبسايت‌شان را ببينيد. ممکن است نظرمان مثل هم نباشد.

يک چيزی درباره‌ی آلودگی آب آشاميدنی تهران به نيترات می‌گويند که، به نظر من، فقط بخشی از ماجراست. اين که آلودگی منابع آبی زيرزمينی به نيترات ناشی از کودهای کشاورزی‌ست درست است. موضوع تازه‌ای هم نيست. منتها مهم‌ترين منبع آلودگی به نيترات مربوط است به سيستم فاضلاب و اين چيزی‌ست که حرفی از آن نمی‌زنند. کشاورزان اگر دست خودشان بود می‌رفتند کود حيوانی يا انسانی تهيه می‌کردند برای مزارع‌شان. چنين کودهايی در مقياس‌های بزرگ فراهم نمی‌شود و اگر بخواهند تهيه‌اش کنند می‌بايست يک دم و دستگاه فنی برای جمع‌آوری کود حيوانی از روستاها به راه بيندازند، همين کاری که هندی‌ها انجام می‌دهند. منتها کود شيميايی را فقط کارخانجات دولتی تهيه می‌کنند و اگر اشکالی در ميزان ترکيبات نيتروژنی آن هست بايد يقه دولت را بگيرند. با اين همه، داستان اصلی در تصفيه نشدن فاضلاب است که سال‌هاست دارد منابع آب زيرزمينی را آلوده می‌کند و تا وقتی تصفيه خانه‌ها راه نيفتند اوضاع همينطوری‌ست که مرتب آلودگی بيشتر می‌شود. از جنبه بهداشتی هم همه سبزيجات حاوی نيترات هستند و خوردن مقدار 70 ميليگرم آن در روز از طريق سبزيجات و يک ميليگرم در ليتر در آب هم غيرطبيعی نيست. از جنبه بهداشتی در بعضی کشورها تا حدود 10 ميليگرم نيترات در ليتر در آب آشاميدنی هم مورد قبول است. اينروزها که دارند حرف از کم کردن جمعيت تهران می‌زنند آدم انتظار دارد از اين خبرهای بد بهداشتی هم بشنود که اگر کسی شک دارد که از تهران رفتن خوب است با چهار تا خبر اينجوری يقين پيدا کند که حتمن بايد زندگی‌اش را ببرد يک شهر ديگری. کم شدن جمعيت تهران، حتی برای اين که حضرات کودتاچی خيال‌شان از اعتراضات ميليونی راحت بشود، کار خوبی‌ست- گرچه اعتراضات فعلن همه جا هست و اين را نمی‌توانند کاری‌ش بکنند- منتها بيرون رفتن مردم از تهران به اين آسانی هم نیست. نمی‌شود مردم را بفرستند يک جايی که همين چهار تا امکان فرهنگی نصفه نيمه را هم نداشته باشد و مردم محکوم باشند به نشستن توی خانه. نه که همه چيز زوری‌ست حالا که می‌خواهند مثلن يک کمی نرمش به خرج بدهند دارند مردم را می‌ترسانند که آب آلوده‌ست، هوا هم که آلوده‌ست بنابراين برويد يک جای کوچکی که بشود کنترل‌تان کرد و تظاهرات هم کم بشود. توی اين داستان آلودگی به نيترات بايد يقه خود حضرات را گرفت که چرا با اين همه خرجی که برای برنامه‌های اتمی می‌کنيد يک کمی برای امور شهری و رفاه مردم خرج نمی‌کنيد؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار