جمعه برای زندگی

"جمعه برای زندگی" نبوووووود؟

هست ... ميگم هست، شما نگران نباش.

اين را که می‌نویسم به وقوعش تقريبن مطمئنم. دير يا زودش را هم باز فکر می‌کنم چيزی در همين دوره‌ی احمدی‌نژاد باشد. البته اصل داستانش مربوط به خيلی قبل است ولی احمدی‌نژاد اجرايی‌اش می‌کند. چند تا سازمان را در هم ادغام می‌کنند و از تويش يک تشکيلات بزرگ درمی‌آورند. چطوری‌اش اين است که سازمان هواشناسی را می‌برند زيرمجموعه‌ی سازمان حفاظت محيط زيست می‌کنند. مؤسسه ژئوفيزيک و دم و دستگاه کنترل کيفيت هوا را هم به همچنين. پست سازمانی رئيسش را هم تبديل می‌کنند به وزارت. دو سه تا تلفات خارج از کشور هم می‌دهد و چند تا از نمايندگان دولت در سازمان‌های جهانی را هم عوض می‌کنند. اين را نوشتم اينجا که بعد يادتان بيفتد پيش‌بينی اينجانب چقدر دقيق بوده. اواخر سال گذشته به يک بابايی در يکی از بخش‌های علمی سازمان ملل گفتم يک کمی خنديد که نه نمی‌شود و اصلن اين که تو ميگی جور درنمياد. گفتم حالا از من گفتن. حالا از ديروز مطمئن شدم از پيش‌بينی‌ام. اين کار را احمدی‌نژاد می‌کند و از آن کارهایی‌ست که هر آدم ديگری هم که رئيس جمهوری بشود به آن دست نمی‌زند.

اين از پيش‌بينی.

رفته بودم يک سخنرانی که سخنرانش يک حشره شناس تايوانی بود. موضوع سخنرانی هم مربوط بود به دم و دستگاه عصبی حشرات. تا يک چند دقيقه‌ای فکر می‌کردم چرا هيچی از گفته‌های سخنران نمی‌فهمم. بعد متوجه شدم اطرافيانم هم دچار همين گرفتاری هستند. بعد آرام آرام از روی تصاوير يک چيزهایی حالی‌مان شد. از روی عکس‌هایی که نشان می‌داد بيشتر از توضيحاتش متوجه موضوع می‌شديم. وقتی انگليسی حرف زدن خاورميانه‌ای‌ها را با آسيايی‌ها مقايسه می‌کنيد، يعنی تا جايی که من متوجه شده‌ام، می‌بينيد آسيايی‌ها اصلن با حروف صدادار ميانه‌ای ندارند. حتی فکر می‌کنيد عضلات صورت‌شان برای ادای واژه‌های مشکل دارد. آخر کلمات را هم حذف می‌کنند. تا جایی که خودم تجربه کرده‌ام اگر يک آدمی از بين ما ايرانی‌ها اينطوری که آسيايی‌ها حرف می‌زنند حرف بزند فکر می‌کنيم مريض شده و از روی بیحالی‌ست که نمی‌شود متوجه حرف زدنش شد. خلاصه که حرف زدن سخنران تا آن اواخرش شده بود گرفتاری.

اين هم از سخنرانی.

اين که چرا موجودات نر در بسياری از موارد درست بعد از جفتگيری از بين می‌روند شده است سؤال اساسی اينجانب. توی موش‌های کيسه‌دار که قبلن هم درباره‌شان نوشته بودم همين اوضاع به طرز دردناکی وجود دارد و جانور نر تا وقتی به زمان جفتگيری برسد همه جور مشقتی به خودش می‌دهد. حتی انرژی چربی‌های بدنش هم برای زمان جفتگيری صرف می‌شوند و بعد از آن دراز به دراز می‌افتد و می‌ميرد. بدن‌شان را که باز می‌کنيد می‌بينيد از فشار استرس خونريزی داخلی پيدا کرده‌اند. توی حشرات هم همين وضعيت هست. يعنی زنبور نر بعد از جفتگيری می‌رود يک جايی دور از کندو و همانجا می‌ميرد و اين مرگ بعد از يک زندگی کاملن بخور و بخواب است. زنبورهای نر مطلقن هيچ کاری نمی‌کنند. حتی غذا را هم برای‌شان می‌آورند. ولی درست بعد از جفتگيری می‌ميرند ... حالا بی‌زحمت ياد مردهای فک و فاميل‌‌تان که خيلی تنبل هستند نيفتيد ... يک نکته‌ی جالب اين است که زنبور ملکه فقط با يک زنبور نر جفتگيری نمی‌کند، بلکه در يک دوره زمانی طولانی با چندين زنبور نر می‌روند سانفرانسيسکو و تمام اسپرم‌های به دست آمده از نرها را در يک بخش اندام توليد مثلی‌اش به نام Spermathecca ذخيره می‌کند. طبق معمول هم همه‌ی آن نرها بعد از جفتگيری می‌ميرند ... دلتون خنک شد؟ ... توی بعضی از حشرات ديگر مثل سنجاقک‌ها هم اين اتفاق می‌افتد منتها نکته جالبش اين است که اگر تعداد زيادی سنجاقک داشته باشيم می‌شود تشخيص داد کدام‌شان جفتگيری کرده‌اند و عنقريب است که تشريف ببرند خدمت پدربزرگ‌ مرحوم‌شان. تشخيص دادنش از روی رنگ چشم‌های‌شان است. سنجاقک‌های نر بعد از جفتگيری رنگ چشم‌شان عوض می‌شود. باز يک نکته‌ی جالب ديگرش هم اين است که در بعضی از انواع همين سنجاقک‌های نر با وجود اين که بعد از جفتگيری از بين می‌روند ولی به محض اتمام جفتگيری با انتهای دم‌شان که يک چيزی شبيه به قلاب دارد گردن سنجاقک ماده را می‌گيرند و او را می‌کشانند به يک جايی که قرار است تخمگذاری انجام بشود و تا وقتی سنجاقک ماده تخمگذاری نکرده و نرها مطمئن نشده‌اند که از اسپرم خودشان برای باروری استفاده شده گردن سنجاقک ماده را رها نمی‌کنند. بعد که تخمگذاری انجام شد جناب‌شان يقه مردم را ول می‌کنند و می‌روند پی فراهم آوردن مراسم ختم. حالا من فکر می‌کردم اصولن دنيای حيوانات چقدر به علوم انسانی ربط دارد. خوب ربطی ندارد واقعن. انصافن حيات وحش به علوم انسانی ربطی ندارد و اگر قرار باشد يک جامعه‌ای درست کنيم که بر اساس اصول حيات وحش اداره بشود خوب اصلن لازم نیست علوم انسانی داشته باشيم. انصافن الان اگر موريس مترلينگ زنده بود لابد می‌توانست توی کشور ما کاره‌ای بشود.

اين هم از آقامون موريس مترلينگ.

يک کاری دارم می‌کنم کارستان. دارم برای وبلاگ گزارش تلويزيونی درست می‌کنم. از بعضی‌ها هم خواسته‌ام گزارش تلويزيونی درست کنند که بگذارم روی وبلاگ که درست کرده‌اند و حالا بايد تدوين‌شان کنم. اگر اهلش هستيد و دوربين عکاسی داريد که می‌شود با آن ويدئوهای کوتاه گرفت کافی‌ست موضوع گزارش‌تان را انتخاب کنيد و از آن تصوير بگيريد. خودتان هم جلوی دوربين بايستيد و چند ثانيه در مورد موضوع گزارش يک مقدمه بگوييد. باقی گزارش را هم روی همان تصاويری که می‌گيريد يا جداگانه بگوييد و اگر دوست داشتيد بفرستيد تا بگذارم روی وبلاگ. حالا که همه‌مان شده‌ايم شهروندان روزنامه‌نگار خوب می‌شود تخصصی‌تر هم کار کنيم و واقعن گزارشگر بشويم. از آشپزی گرفته تا سياست و سفر و مصاحبه همه چيز را می‌شود توی اين ويدئوها جا داد. يک کمی دست از خجالت کشيدن برداريد بعد می‌بينيد چقدر کارهای جالبی می‌شود انجام داد. لازم نيست منتظر باشيد از سی ان ان بيايند دنبال‌تان که مهارت‌تان را نشان بدهيد. اگر اهل گزارشگری هستيد خبرم کنيد، خدا را چه ديديد شايد يک جایی پيدا کردم يک کمی هم برای گزارش‌های‌تان پول بدهند. راديو هم که اميدوارم از اين هفته راه بيفتد.

اين هم از رسانه.

آها تا يادم نرفته. "جمعه برای زندگی" را با يک مدل تازه‌ای شروعش می‌کنم. يعنی خيلی وقت است دارم فکر می‌کنم به يک طرح تازه منتها فعلن شروعش کنم بهتر است که غيبتش خيلی طولانی نشود.

اين هم ويدئوی کردی برای "جمعه برای زندگی" امروز. يعنی بعد از بندری بهتر از بزن و برقص کردی هم هست واقعن؟






نظرات

پست‌های پرطرفدار