از آرايش تا غول پيکرها
روزنامه The Australian توی ضميمه آخر هفته، البته دو هفته پيش، يک آماری منتشر کرده بود از ميزان مخارج لوازم آرايش در ايران. نوشته بود با وجود اين که استفاده از لوازم آرايش جريمه سنگين دارد ولی ايرانیها سال گذشته 2/38 (دو مميز سی و هشت) ميليارد دلار صرف خريد لوازم آرايش کردهاند. فکر میکردم اين تضاد جريمه و خريد به نظر نويسنده روزنامه جالب آمده که برداشته رقم خريد را نوشته. اين هزينه شبيه هزينه جراحی زيبايیست لابد که باز توی ايران خيلی زياد است. به نظرم در هر دو مورد هم موضوع برای خانمها مهمتر است و حق هم دارند که بلاخره از همان مقدار ناچيز امکان اجتماعی که برای بروز زيبايیشان هست بيشترين استفاده را بکنند. ديروز هم يک مقالهای ديدم توی وبسايت بیبیسی در مورد استفاده زياد از گياهان دارويی در ايران. اينها را که میگذاريد کنار هم متوجه میشويد رسيدگی به سر و صورت و تن و بدن بين ما ايرانیها تبديل شده است به مخارج عمدهی زندگی. يعنی اگر اوضاع داروخانهها هم به لحاظ ورود مثلن داروهای خارجی بهتر بود فروش دارو هم به همين ميزان لوازم آرايشی میشد. فکر میکردم اين همه محدوديتی که حکومت برای مردم گذاشته و راه تفريح عمومی را هم که بستهاند نتيجهاش میشود همين فشار مالی زياد که لاجرم به همهی گروههای اجتماعی هم اثر میکند. خلاصه که اين همه هزينه برای آرايش و زيبايی در مثلن زندگی اندرونی آن هم توی جمهوری اسلامی که ايدهآلش همين زندگی اندرونیست ولی اسمش اين است که زندگی اهل حکومتش خيلی طلبگیست جزو يادگارهای تاريخ است.
اين از اين.
از سربازی که آمدم داشتم برای کنکور درس میخواندم برای همين درس خواندن هم خانهنشين شده بودم. يک همسايهای داشتيم که سه تا پسر داشت. يکیشان يک سال بزرگتر از من، دو تای ديگرشان با يک سال و دو سال تفاوت کوچکتر از من. هر سه تا داشتند با هم ديپلم میگرفتند. شبها يک قاليچه پهن میکردند مینشستند جلوی در خانهشان که تا نزديکیهای صبح درس بخوانند. کمکم کارشان خيلی گرفت و هر چی اهل ديپلم گرفتن توی کوچههای اطراف بود میآمد کنار خانه اينها. شده بودند يک گروهان آدم که از ساعت 9 شب جمع میشدند و حدود 5 صبح میرفتند خانههایشان. به نظرم يک هفته هم درس نخواندند چون آرام آرام بساط فوتبال گل کوچک با شرط بندی و سوسيس بندری درست کردن روی اجاق سفری و گاهی تمپو و اين اواخر آواز دستجمعی با گيتار هم مد شده بود. خلاصه نصف شبها کنار خانهمان اوضاع شده بود مثل کازينو. آنقدری هم طول کشيد که پسرهای همسايهمان تا بعد از ديپلمشان هم کازينوداری میکردند. آن اوايل گاهی که از درس خواندن خسته میشدم میآمدم يک سلام و احوالپرسی میکردم ولی بعد از مدتی ديدم کازينویشان خيلی واگير دارد و برای احوالپرسی هم نمیآمدم. از ترس گزينش دانشگاه که مبادا صلاحيتم را رد کند يک مدت طولانی، شايد سه چهار ماه هم صورتم را اصلاح نکردم. شده بودم شبيه به مجسمههای سربازان هخامنشی. آن خانهنشينی و نرفتن به کازينو ديپلم و ريش بلند رسيد به موعد ثبت نام کنکور. با يکی از دوستانم قرار گذاشتيم برويم عکاسی که تا ريشمان برقرار است عکس هم بگيريم. عکاسی رفتن همانا و ساعت 10 شب برگشتن همان. وقتی رسيديم که کازينو با تمام قدرت در حال فعاليت بود. من از ماشين دوستم که پياده شدم اصلن نفهميدم اين همه آدم کجا فرار کردند. بساط سوسيس بندری هم روی گاز سفریشان بود. من و سه تا پسر همسايهمان داشتيم میمرديم از خنده. يک ساعتی نشستم توی کازينو تا اهالی پيدایشان بشود و رفع خطر را به چشمشان ببينند. خلاصه تا وقتی نتيجه کنکور نيامد و اوضاع همانطور به سبک هخامنشيان بود هفتهای يکی دو بار میرفتم توی کازينو يک چاق سلامتی با ملت میکردم که از مراتب بیخطر بودن اوضاع مطمئن باشند. روزی که نتايج را دادند بعد از مدتها اصلاح کردم رفتم تا نزديکیهای 5 صبح دلی از عزا درآوردم. امروز يکی از همان پسرهای همسايهی قديمی برايم ايميل زده بود که دارد میآيد استراليا برای زندگی.
اين از کازينو.
قد مهاجم تيم صربستان در جام جهانی 202 سانتيمتر بوده. به نظرم بسکتبال بازی میکرد خيلی شانس تيمشان برای برد بيشتر میشد. يادتان هست يک وقتی اهل فدراسيون بسکتبال رفته بودند به دنبال قد بلندها میگشتند؟ برنامهشان اين بود که اول اينجور آدمها را پيدا کنند بعد بهشان بسکتبال ياد بدهند و احيانن يک تيم غول پيکر درست کنند. از آن کارهای انقلابی بینتيجه بود. من همزمان توی اردوی شنا بودم و گاهی که توی استاديوم آزادی بوديم با اين گروه برخورد میکرديم. چند بار هم تمرينشان را ديدم. توپ گرفتنشان هم سخت بود چه برسد به بازی کردن با توپ. چند وقت بعد يکیشان را توی خيابان وليعصر ديدم و احوالپرسی کرديم با هم. گفت رفته توی کار بنايی در تهران چون قبلن هم کارش همين بوده ولی از وقتی آمده تهران برای بسکتبال متوجه شده که کار بنايی توی تهران بهتر از کرمانشاه است و همينجا مانده. از قرار همه قد بلندها را مرخص کرده بودند که بروند سر خانه و زندگیشان. عکس اين فوتباليست 2 متری صرب را ديدم ياد بسکتباليستهای غول پيکر خودمان افتادم.
اين هم از غول پيکرها.
نظرات