علم و باقی قضايا
گاهی يک فرصتهایی از دست میرود که هيچ جوری هم نمیشود جبرانشان کرد. تا سال 2001 يک تشکيلاتی در دنيای رسانه و روزنامه نگاری بود به نام انجمن جهانی روزنامه نگاران علمی. اين تشکيلات را چند تا از روزنامه نگاران علمی اروپايی و امريکایی که خبرهای علمی و بخصوص AAAS را پوشش میدادند راه انداخته بودند. من با بعضیهایشان هم دوست بودم. نکتهی جالبش هم اين بود که همانقدری که آنها در دنيای بينالمللی و با دست باز همه جور دسترسی به مراکز علمی بينالمللی داشتند، من از توی ايران با هزار جور گرفتاری، که همهمان داريم، با همان مراکز علمی در تماس بودم و خيلی از دانشمندان ايرانی را پيدا میکردم برای مصاحبه. اينترنت هم که راه افتاد هر کنفرانسی که آن چند تا روزنامه نگار میرفتند برای پوشش خبری، من از توی اينترنت با آدمهای همان کنفرانس آشنا میشدم و ازشان دربارهی کنفرانس اطلاعات میگرفتم. کمکم برایشان روشن شد که فرقی ميان من و آنها که نيست هيچ، يک جاهايی هم خيلی بهتر از آنها کار میکنم. فکر میکنم همهمان توی ايران اين اوضاع را توی دنيای تخصصی خودمان تجربه کردهايم. سال 2002 انجمن جای خودش را داد به فدراسيون بينالمللی روزنامه نگاران علمی و يک تشکيلات ديگری به نام انجمن بينالمللی نویسندگان علمی. تا آن وقت خيلیها توی همه دنيا در کار روزنامه نگاری علمی بودند و فدراسيون که به راه افتاد تعداد اعضای آن رسيد به چيزی حدود 3 هزار نفر. در اولين کنفرانسی که در برزيل برگزار شد 5 نفر را با رأی گيری به عنوان اعضای هيئت رئيسه فدراسيون انتخاب کردند که يکیشان هم من بودم. يک روزنامه نگار علمی زن از مصر هم در هيئت رئيسه بود به اسم ناديا العوادی که رئيس انجمن روزنامه نگاران علمی عرب بود. کنفرانس بعدی درکانادا و بعدیاش در استراليا بود. خوب من خيلیها را در ايران میشناختم که توی نشريات علمی کار میکردند و به فکر افتادم انجمن روزنامه نگاران ايرانی را راه بيندازيم و ما هم يک انجمنی بشويم از 41 انجمن ديگری که وابسته هستند به فدراسيون. چون توی هيئت رئيسه هم بودم و همهشان هم میدانستند از اين خبرها نيست که من کجا هستم و خودشان کجا بنابراين راه همه جور کاری هم باز بود. سر و صدای توسعه علمی هم که توی ايران زياد بود. من به هر کجايی که به فکرتان برسد سر زدم که بشود انجمن را راه انداخت. خودم که هيچ تا پسر عمو و پسر خاله و اينهايم را هم تحقيق کردند که به جايی وصل نباشيم. دست آخر گفتند اين انجمن معلوم نيست آخرش چی از آب درمیآيد و نع نمیشود. من هم گفتم بس. حالا سال آينده قرار است کنفرانس جهانی روزنامه نگاران علمی در قاهره برگزار بشود و از من هم دعوت کردهاند که بروم برای سخنرانی درباره روزنامه نگاری علمی در ايران. همان ناديا العوادی هم رئيس کنفرانس است. يعنی ماندهام بروم توی کنفرانس از چی حرف بزنم. اين کنفرانس را میشد توی ايران برگزار کرد حالا مصر دارد برگزارش میکند. اين هم توسعه علمی و حق مسلم ماست.
اين از صحرای کربلا.
يعنی اگر بابت رانندگیام جريمه شدم تقصير همين وبلاگ است. دوربين عکاسی را گذاشتهام روی صندلی کناری و همينطور عکاسی میکنم از در و ديوار. داشتم میآمدم دانشگاه ديدم يکی هندوانه بار زده دارد از مزرعه میبرد لابد مغازهای جایی. اينجا توی استراليا هندوانه مثل کالای لوکس خريد و فروش میشود. يعنی خوردنش را عرض میکنم. خيلی کم و با قاچهای کوچک. انصافن من به هندوانه به شکل پرتقال نگاه میکنم. يکیشان را میتوانم در يک وعده بخورم. آی اين وانت هندوانه وسط بزرگراه دلبری کرد. کدو هم توی بار وانت بود ولی اگر کار نداشتم مطمئن باشيد سر راه هندوانه خريده بودم میآوردم دانشگاه. در ضمن هندوانه بخورید، از من به شما نصيحت. بخوريد حتمن، باقيش رو نميگم خودتون توی منابع علمی بگرديد دنبال چرا خوردنش خوب است.
اين از بخش خوردنیها.
اين که میبينيد عبارت است دم و دستگاه نيش زنبور عسل. دو تا سپر که نيش از بين آنها بيرون زده. خيلی هم سفت و محکم هستند.
درست زير اين سپرها کيسه زهری قرار گرفته که صاف وصل شده به نيش که میبينيد.
از جمله ويژگیهای دستگاه اعصاب زنبور عسل اين است که وقتی نيش به يک جايی گير میکند يک فرمان عصبی به تارهای ماهيچهای دور کيسه میفرستد و تارهای ماهيچهای منقبض میشوند. اين انقباض هم باعث میشود محتويات کيسه به درون بدن آن موجود مادر مرده تزريق بشود. نکتهی خيلی مهم که بدانيد اين است که اين فرمان عصبی و پاسخ عضلانی وقتی انجام میشوند که نيش و آن سپرها از بدن زنبور جدا شدهاند. در واقع وقتی زنبور نيش میزند نيش را رها میکند و خودش هم يک ساعت بعد میميرد ولی نیش جدا شده از بدن زنبور به کار خودش ادامه میدهد و پدر صاحاب بچه مردم را درمیآورد.
اين هم از زنبور نبين چه ريزه نيشت بزنه ببين چطور میشی.
يک پل تازهساز را باز کردهاند به اميد اين که ملت نروند دور شهر بچرخند برای رسيدن به آن طرف رودخانه و يک ساعت وقتشان هدر برود. از روزی که پل را باز کردهاند به نظرم 8 تا ماشين هم از رويش رد نشدهاند. علت؟ برای هر عبور از روی پل بايد 1 دلار بدهيد و خوب ترجیح مردم هميشه در صحنه اين است که يک ساعت رانندگی کنند مجانی ولی سه دقيقه ميانبر را پول ندهند. واقعن راه من از روی پل مورد نظر رد نمیشود وگرنه برای پز دادن هم که شده میرفتم روزی يک بار پل را افتتاح میکردم. اگر اوضاع همينطور بشود احتمالن پل را تبديل میکنند به محل پيک نيک که مردم آن بالا آبجو بخورند و رودخانه را تماشا کنند. با اطمينان زياد اينطوری خيلی بیشتر پول درمیآيد. ديشب وسط ترافيک داشتم به همين چيزها فکر میکردم. طبق معمول عکاسی هم کردم.
اين هم از بخش خساست شهری.
نظرات