کارگردانیتان دست زدن ندارد واقعن
آن اواخر فيلم زير درختان زيتون عوامل صحنه برای سوار شدن به وانت شروع میکنند به جر و بحث کردن که چطور برگردند محل اسکانشان. طاهره نشسته است جلو وانت و دو تا پسر با گلدانها نشستهاند عقب. حسين هم دارد سطل آب را میگذارد پشت وانت که خودش هم برود بنشيند همان عقب. بحث عوامل توليد طول میکشد و طاهره بی سر و صدا از وانت پياده میشود و راه میافتد به طرف خانهشان. خانم شيوا داد میزند "طاهره صبر کن برسونيمت رات دوره". طاهره جواب میدهد "خيلی ممنون ميونبر میرم". و میرود. حسين معطل مانده است. محمدعلی کشاورز میآيد نزديک حسين و بدون اين که به او نگاه کند میگويد "حسين مگه نمیبينی دعوا سر ماشينه، تو هم جوونی پياده برو ديگه". دوربين که از روی صورت محمدعلی کشاورز به همان سمتی که طاهره آنجا ايستاده بود برمیگردد حسين را میبينيم که با يک دستش سطل آبی را گرفته و با دست ديگرش فلاسک آب جوش و دارد به دنبال طاهره میدود. و بعد دوباره صورت کشاورز را میبينيم که به منظره دويدن حسين خيره شده.
من از اين که کيارستمی داستان دو تا فيلم را در هم تنيده تا پيام سوم را به مخاطب برساند هميشه لذت بردهام. هر بار که فيلم زير درختان زيتون را میبينم چيزهای تازهای توی آن پيدا میکنم. بعد به خودم میگويم اين فقط کيارستمی نيست که میتواند آدمهای عادی را بگذارد کنار بازيگران حرفهای و يک حرف متفاوت بزند. خوب پس باقی کارگردانها کجا هستند؟
آنها لزومن توی سينما نيستند ولی آنها هم فيلم میسازند. يک کمی که دقيق میشويد ساختههایشان را میبينيد. من فکر میکنم يک روايت آن کارگردانهای ناشناس میتواند اينطور باشد:
شهرام اميری محقق يک مرکز دانشگاهی وابسته به سپاه پاسداران است و کار او در زمينه پزشکی هستهایست. سپاه پاسداران و برنامه هستهای جمهوری اسلامی سالهاست که توی بوق رسانهایاند و ضلع سوم مثلث هم آدمهايی هستند که دست اندرکار اين برنامهاند.
چه کسی دست اندرکار است؟ اين را هيچ جايی علنی نمیگويند. در هيچ کشور ديگری هم چنين رازهايی را برملا نمیکنند. بنابراين هر کسی میتواند دست اندرکار باشد. در يک سال گذشته بارها توی عکسها نشان داده شده که بعضی از ساختمانهای به ظاهر معمولی بازداشتگاه هستند. خيلی هم معلوم نيست که اين عکسهای مثلن بازداشتگاهها را خودشان منتشر نکرده باشند که مردم فکر کنند همه جا هستند. اگر هم کسانی به اين مراکز حمله کردند هيچ تضمينی در کار نيست که خانه مردم نباشد و نشانی را از اساس غلط داده بودهاند که با خراب شدن خانه مردم گناه را بيندازند به گردن حمله کنندگان که بيخود اتهام میزنند. بنابراين در همان دانشگاه هم همه جور آدمی وجود دارد، مثل باقی دانشگاهها و مراکز علمی و تحقيقاتی.
شهرام اميری يکی از همان آدمهای هيچکارهی دانشگاه است که البته اسم دانشگاه و محقق بودنش در پزشکی هستهایاش میتواند هم مفيد باشد و هم غلط انداز. شهرام اميری میشود حسين زير درختان زيتون. يکی از همانهايی که ممکن است همه جا باشند در آستانه سفر او به حج عمره، که میتواند بهانه از پيش تعيين شدهای باشد، او را تشويق میکند که حالا که تنور داغ است از موقعيت استفاده کن و برو يک جايی در خارج از کشور و بمان. اين همه آدم توی اين سی سال رفتهاند، يکی هم تو.
اسم برنامه اتمی ايران برای هر کسی میتواند جذاب باشد، بخصوص بعد از داستان علیرضا عسگری، معاون وزير دفاع، که معلوم نيست کجاست. شايد هم مثل فرج سرکوهی در ايران توی زندان باشد ولی گذرنامهاش مهر خروجی خورده و در آلمان دارد ميهمانی میرود.
شهرام اميری به هر دری میزند تا بلاخره يک جايی او را قبول میکنند. به محض اين که معلوم شد از او خبری نيست و توی دست طرف مقابل است ماجرا میافتد به دست کارگردان اصلی در دم و دستگاه جمهوری اسلامی. شلوغ کردن رسانهای مبنی بر اين که دانشمند هستهای ايران دزديده شده به امريکايیها قوت قلب میدهد که يک خبری هست.
امريکايیهای کم عقل با همين روش جمهوری اسلامی به عراق حمله کردند و هيچ اثری از سلاحهای کشتار جمعی پيدا نکردند و مجبور شدند برای دست خالی نماندن صدام حسين را دادگاهی کنند. با همين ادعاها میشود تمام سران کشورهای روی کره زمين را محاکمه کرد. امريکايیها همانطوری که برای سقوط مصدق هم پول خرج کردند و قداره کش فرستادند توی ميدان که شاه را برگردانند، اين بار هم برای خريد اطلاعات دست به جيب میشوند. دوست دارند همه چيز را با پول حل کنند.
شهرام اميری بدبخت میخواسته بدون سر و صدا برود يک جای ديگری توی دنيا زندگی کند و پزشکی هستهای هم بهانه خوبی بوده برای اين که خودش را به يک جايی برساند. منتهای مراتب آن سر و صدای رسانهای جمهوری اسلامی که با برنامهريزی قبلی شهرام اميری را راهی حج کرده و او را به صرافت انداخته که آن بيرون که رسيد از اوضاع درهم و برهم ايران استفاده کند و برود يک جای ديگری زندگی کند ماجرا را از دست شهرام اميری خارج میکند. هر آدم معمولی ديگری هم بود به همين وضعيت دچار میشد. شهرام اميری ناگزير میشود نقشی را که بنا بود به اندازه يک ويزا گرفتنش ادامه بدهد کش بدهد و داستان را داغتر کند منتها چون چيزی در بساطش نبوده بنابراين شروع میکند به آسمان و ريسمان به هم بافتن، تا جايی که برای امريکايیها هم معلوم میشود اصولن اين چيزی که دستشان آمده همانی نبوده که اعلام کرده بوده.
يک مدتی به شدت از او محافظت میکنند که مبادا خود جمهوری اسلامی به او صدمه بزند و چون توی خاک امريکا بوده بعد خود جمهوری اسلامی سر و صدا راه بيندازد که دولت امريکا او را از پای درآورده. آن ويدئويی که شهرام اميری میگويد من آمدهام درس بخوانم و سر و صدا نکنيد چون کارهای نيستم مربوط به همين زمان است.
جمهوری اسلامی خانواده شهرام اميری را میگذارد زير فشار و به او هم خبر میرسد و طبيعیست که امريکايیها نتواند خانواده اميری را به هيچ ترتيبی از ايران خارج کنند. شهرام اميری و خانوادهاش میبايست تمام نقشه را بازی کنند و اگر يک لشکر با ساز و برگ نظامی هم دور و اطراف خانواده او میگذاشتند که کسی نتواند آنها را از ايران خارج کند اين کار را میکردند.
امريکايیها نمیخواهند شهرام اميری را در خاک خودشان نگه دارند چون نمیخواهند برای حفاظت از جان يک آدم معمولی هزينهای بدهند که هيچ استفادهای برایشان ندارد. اين را به خود شهرام اميری هم میگويند که اوضاع از چه قرار است. به پيشنهاد میکنند که او را ببرند به يک کشور اروپايی و مخارج زندگیاش را هم بدهند تا به يک جايی برسد. طبيعیست که اروپايیها هم حاضر نمیشوند او را بپذيرند چون برای آنها هم هزينه سياسی خواهد داشت و ايران از اين حربه در مذاکراتش استفاده میکند و اروپايیها نمیخواهند دست پايين را داشته باشند. طبق معمول خود امريکايیها بايد هزينه را تمام و کمال بپردازند.
اين بار امريکايیها شهرام اميری را بازی میدهند. شرايط او را تغيير میدهند و اين بار به او اتهام جاسوسی برای جمهوری اسلامی را میزنند. يک زندگی شبيه به زندان برای او درست میکنند که فشار روانیاش او را از ماندن در امريکا هم منصرف کند. توی اين فشارها گاهی به او نشان میدهند که محل زندگیاش که خيلی محافظت شده است گاهی آنقدرها هم بسته نيست و او به عنوان جاسوس که باهوش هم هست میتواند مأمورها را قال بگذارد و با اينطرف و آنطرف تماس بگيرد. آن ويدئوهای بعدی مربوط به همين زمان است. هر آدم معمولی هم میتواند بفهمد در اين شرايط هر جايی به جز خود ايران برای او خطرناک است به اضافه اين که هيچ جايی هم که او را نمیپذيرند و همسرش هم که دارد ضجه میزند که برگرد قرار نبود اينطوری برويم.
امريکايیها حالا با آبروريزی کمتر دارند غائله را ختم میکنند. هر قدم نادرست امريکايیها میتواند برایشان گران تمام بشود حتی اگر شهرام اميری بخورد زمين و زانويش زخمی بشود برای امريکايیها گرفتاری دارد. شهرام اميری هم برای جمهوری اسلامی خطری ندارد چون اصولن چهار تا فرمول بيوفيزيک که چقدر به بدن بيماران اشعه تابيده برای هيچ تنابندهای ضرری ندارد. اطلاعات او در حد همين چيزهاست و کارهای هم نيست بنابراين ورود او به ايران هم مشکلی ندارد بلکه با چهار تا حرفی که توی همان تماسهای از ايران به او گفتهاند يک کمی هم اضافه حقوق قهرمانی به او بدهند.
امريکايیها او را تا دفتر حافظ منافع ايران در سفارت پاکستان بدرقه میکنند که مبادا صدمهای به او برسد و بعد هم پرواز به ايران.
اگر شهرام اميری جاسوس بود نمیتوانست به ايران برگردد. اگر برای جمهوری اسلامی جاسوسی میکرد او را مثل جاسوسهای روسی با يکی دو تا جاسوس امريکايی مبادله میکردند و اين هم سر و صدايش را بلند نمیکردند. اگر هم جاسوس امريکايیها در ايران بود که الان جرأت برگشتن نداشت و باز سر و صدايی بلند نمیشد.
شهرام اميری همان حسين زير درختان زيتون است که به دنبال طاهره میدويد. اين که از عشق يک پسر و به يک دختر توی يک روستای زلزله زده بشود يک فيلم ساخت و يک صحنه را بيست بار ضبط کرد و دست آخر با دويدن حسين به دنبال طاهره آن را تمام کرد و با آن فيلم هم جايزه گرفت يعنی کارگردان فيلم کارش را خوب بلد است. همين هم میشود که ما به کيارستمی افتخار میکنيم که بلد است دو ساعت آدم را بنشاند روی صندلی سينما. در واقع خودمان برای ديدن فيلمهای او پول میدهيم.
مشکل جمهوری اسلامی اين است که بدون اين که ما به او افتخار کنيم فيلمهايش را کارگردانی میکند. ما سی سال است داريم فيلمهايش را بازی میکنيم ولی آنها را نگاه نمیکنيم. برای همين هم هست که وقتی به شهرام اميری نگاه میکنيم خودمان را میبينيم که بازی خوردهايم. شهرام اميری يکی از همين آدمهای معمولیست که با همين چيزی که دارد زندگیاش را قمار کرده و بازی خورده. يک آدمی که اگر حکومتش درست و درمان بود همان توی ايران میماند و با مدرک پزشکی هستهای تبديل نمیشد به مأمور جيمز باند.
ممکن بود روزگاری برای کارهای حکومتی دست بزنيم که دم و دستگاهی به الدرم بلدرمی امريکا را زمين زده منتها اين حکومتی که به زور به آدمهای خودش حکومت میکند فيلمهايش هم دست زدن ندارند.
از قضا که داستان شهرام اميری شده است داستان فرار ساکنان برلن شرقی از روی ديوار ميان بخش شرقی و غربی. با آن همه آدمی که تير خوردند باز هم هميشه آدمهای ديگری بودند که میخواستند از ديوار عبور کنند و باز تير میخوردند و اين داستان ادامه داشت تا وقتی که ديوار را برداشتند.
کارگردانیتان دست زدن ندارد واقعن.
نظرات