از اين طرف، از آن طرف
خوب البته که داستان زياد است و من هم قرار نيست همهشان را بنويسم. منتها آخر همهی اين داستانها اين است که خيلی خوشحالم. حالا بعدها که چرايش را نوشتم متوجه میشويد. فیالواقعش از زور خوشحالیست که اين چند روز گذشته هيچ چيزی ننوشتهام بنابراين مطلقن خيال بد به خودتان راه ندهيد.
اين از اين.
ديروز با شورت و تیشرت و کفش جلو بسته رفتم دانشگاه. با کفش بندی نمیشود توی آزمايشگاه رفت، گرچه پلنگ آقا پابرهنه میرود. خلاصه که سر ظهر شلوار و پيراهن و کفش درست و حسابی پوشيدم رفتم يک جایی کار داشتم. باز برگشتم همان شورت و تیشرت قبلی را پوشيدم. دوباره بعد از سه ساعت شورت و تیشرت و کفش ورزشی پوشيدم رفتم ورزش. امروز باز با شورت و تیشرت و کفش قبلی رفتم دانشگاه. سر ظهر شلوار و پيراهن و کفش حسابی پوشيدم، کراوات هم زدم و رفتم باز يک جای ديگری که کار داشتم. باز برگشتم شورت و تیشرت پوشيدم و به عنوان حسن ختام برنامه باز دوباره لباس ورزشی پوشيدم رفتم باشگاه. همهاش هم بدو بدو. مدام وقت هم کم آوردم. پلنگ آقا فرمودند تو معلوم هست داری چه کار میکنی؟ گفتم يک نمايشی روی صحنه آمده که من هر چند ساعت بايد يک قسمتش را اجرا کنم و در نتيجه اينجوری شده. خودم فکر کردم از بازيگران نمايش هم بيشتر لباس عوض کردم توی اين دو روز. ضمن اين که از قرار اينجانب توی بيابان هم که باشم باز کمبود وقت دارم.
اين هم از اين.
امروز يک ايميلی گرفتم که نشانی يک مصاحبهی تلويزيونی داشت با رضا پهلوی در يک شبکهای به نام اندیشه. اصولن من هنوز با منطق رضا پهلوی دربارهی مسائل ايران گرفتاری دارم منتها انصافن در اين مصاحبه خيلی خوب حرف زد. جالب هم هست که دو تا مصاحبه کننده از همانهایی بودند که از حالا داشتند برای در ورودی راديو تلويزيون ايران کليد میساختند از بس که چاپلوس بودند. اين هم شده بدبختی که هر طرف چاپلوسی را که میگيريد از يک جای دیگری سر باز میکند. حالا که سکهی چاپلوسی و سؤال مسخره پرسيدن توی ايران خريدار ندارد آنوقت انگار بعضی از آدمهای اهل رسانه در لس آنجلس را در اين مدت سی سال توی غار نگه داشتهاند که تا میرسند به يک آدمی که هيچ کاره هم نیست شروع میکنند به سؤال الکی پرسیدن. حالا آدم از فردای روزگار میترسد که دری به تخته بخورد و همين چاپلوسها بيفتند به جان مردم و باز روز از نو، روزی از نو. خيلی جالب هم هست که فضای رسانهای دارد دو قطبی میشود. مثلن عنايت فانی در بیبیسی که بلاخره قرار است با استانداردهای بينالمللی بیبیسی کار کند اصولن میخواهد سر به تن مصاحبه شونده نباشد و اگر میشد خودش جای آن بابای مصاحبه شونده هم حرف میزد، و از اين طرف لس آنجلسیها هم که باز دور و برشان پر از رسانههای امريکايیست فقط مانده که برای هر کلمهی مصاحبه شونده دولا راست بشوند و دست بزنند. همين است که آدم با خودش فکر میکند اينها رهبران سياسی نيستند، آن حضرات هم رسانهای نيستند.
اين هم از بخش رسانه.
يک روزی دکتر رضا منصوری، که همزمان رئيس انجمن فيزيک ايران و رئيس دانشکده فيزيک صنعتی شريف بود، زنگ زد و گفت فردا بيا دانشکده ما. من توی راديو کار میکردم و برنامهی علمی میساختم. با يک گروهی که الان همهشان آدمهای جالب علمی ايران در داخل و خارج هستند باشگاه دانش پژوهان را هم راه انداخته بوديم و همين هم بود که با دکتر منصوری خيلی زياد سر و کار داشتيم. کارهای راديويی هم که مزيد بر علت شده بود برای من. فردايش رفتم دانشکده. ديدم از قرار مهمانی دارند. يک کمی که گذشت و تعداد مدعوين هم زياد شد سر و کلهی آدمهای سياسی هم پيدا شد. بعد سخنرانی دکتر منصوری و دکتر اردلان و بعد هم معرفی اولين گروه فارغالتحصيلان فيزيک ايران. مسعود علیمحمدی هم يکی از آنها بود. احمد شيرزاد هم يکی ديگرشان. فيزيکیهای شريف آدمهای جالبی از آب درآمدند و به نظرم هنوز هم باید جالب باشند. از قضا که يک درس هواشناسی هم در دورهی فوق ليسانسم داشتم که رفتم دانشکده فيزيک شريف گرفتم و باز بيشتر متقاعد شدم که فيزيکیهای شريف آدمهای متفاوتی هستند. اما دليل اين تفاوت چيست؟ خوب آدم وقتی توی يک خانهای بزرگ شده باشد که از مذهبی تا کمونيست توی آن باشد آنوقت به اندازهی کافی تضارب آراء را میفهمد. در فيزيک شريف همين اتفاق افتاده. دکتر مهدی گلشنی استاد فيزيک اين دانشکده از جنبهی عقايد اسلامی يکی از عجيبترين آدمهايیست که ممکن است ببينيد. ايشان سالها رئيس پژوهشکده علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بود و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی هم هست. از آن طرف دکتر شاهين روحانی هم در همان دانشکدهست، که عينکش را با کش رنگی دور گردنش آويزان میکند. اين طرفتر، دکتر جلال صميمی بود که به قول خودش توی مرکز کهکشان راه شيری يک جايی به اسم او نامگذاری شده ولی به خاطر عقايد چپیاش هر روز منتظر بود از دانشگاه اخراجش کنند. از يک طرف ديگر دکتر فرهاد اردلان را میبينيد که به خاطر اصليت کردیاش مدام بايد جواب پس میداد به اين و آن. باز از يک طرف ديگر دکتر رضا منصوری را داريد که سالهای سال انجمن فيزيک را در طبقهی پايين خانه پدرش اداره میکرد چون پول نداشتند جای ديگری اجاره کنند. اين فهرست را که ادامه بدهم میرسيد به اين که توی اين دانشکده همه جور آدمی وجود داشت و همين باعث شده بود که محصولاتشان جالب از آب دربيايد. فکر میکنم موضوع کشته شدن عليمحمدی به برنامه هستهای ايران ربط دارد نه به انتخابات. البته عليمحمدی دانشجوی دکتر اردلان بود که تخصصش در ذرات بنیادیست که به فيزيک نظری ربط دارد نه به فيزيک هستهای. به نظرم عليمحمدی را خود جمهوری اسلامی کشته است برای زهر چشم گرفتن از فيزيکدانهای ايران که با مدلی که برنامه هستهای ايران دارد دنبال میشود مشکل دارند. يک کمی صبر کنيد بعدن توضيحاتش را مینويسم.
اين هم از عليمحمدی.
اين از اين.
ديروز با شورت و تیشرت و کفش جلو بسته رفتم دانشگاه. با کفش بندی نمیشود توی آزمايشگاه رفت، گرچه پلنگ آقا پابرهنه میرود. خلاصه که سر ظهر شلوار و پيراهن و کفش درست و حسابی پوشيدم رفتم يک جایی کار داشتم. باز برگشتم همان شورت و تیشرت قبلی را پوشيدم. دوباره بعد از سه ساعت شورت و تیشرت و کفش ورزشی پوشيدم رفتم ورزش. امروز باز با شورت و تیشرت و کفش قبلی رفتم دانشگاه. سر ظهر شلوار و پيراهن و کفش حسابی پوشيدم، کراوات هم زدم و رفتم باز يک جای ديگری که کار داشتم. باز برگشتم شورت و تیشرت پوشيدم و به عنوان حسن ختام برنامه باز دوباره لباس ورزشی پوشيدم رفتم باشگاه. همهاش هم بدو بدو. مدام وقت هم کم آوردم. پلنگ آقا فرمودند تو معلوم هست داری چه کار میکنی؟ گفتم يک نمايشی روی صحنه آمده که من هر چند ساعت بايد يک قسمتش را اجرا کنم و در نتيجه اينجوری شده. خودم فکر کردم از بازيگران نمايش هم بيشتر لباس عوض کردم توی اين دو روز. ضمن اين که از قرار اينجانب توی بيابان هم که باشم باز کمبود وقت دارم.
اين هم از اين.
امروز يک ايميلی گرفتم که نشانی يک مصاحبهی تلويزيونی داشت با رضا پهلوی در يک شبکهای به نام اندیشه. اصولن من هنوز با منطق رضا پهلوی دربارهی مسائل ايران گرفتاری دارم منتها انصافن در اين مصاحبه خيلی خوب حرف زد. جالب هم هست که دو تا مصاحبه کننده از همانهایی بودند که از حالا داشتند برای در ورودی راديو تلويزيون ايران کليد میساختند از بس که چاپلوس بودند. اين هم شده بدبختی که هر طرف چاپلوسی را که میگيريد از يک جای دیگری سر باز میکند. حالا که سکهی چاپلوسی و سؤال مسخره پرسيدن توی ايران خريدار ندارد آنوقت انگار بعضی از آدمهای اهل رسانه در لس آنجلس را در اين مدت سی سال توی غار نگه داشتهاند که تا میرسند به يک آدمی که هيچ کاره هم نیست شروع میکنند به سؤال الکی پرسیدن. حالا آدم از فردای روزگار میترسد که دری به تخته بخورد و همين چاپلوسها بيفتند به جان مردم و باز روز از نو، روزی از نو. خيلی جالب هم هست که فضای رسانهای دارد دو قطبی میشود. مثلن عنايت فانی در بیبیسی که بلاخره قرار است با استانداردهای بينالمللی بیبیسی کار کند اصولن میخواهد سر به تن مصاحبه شونده نباشد و اگر میشد خودش جای آن بابای مصاحبه شونده هم حرف میزد، و از اين طرف لس آنجلسیها هم که باز دور و برشان پر از رسانههای امريکايیست فقط مانده که برای هر کلمهی مصاحبه شونده دولا راست بشوند و دست بزنند. همين است که آدم با خودش فکر میکند اينها رهبران سياسی نيستند، آن حضرات هم رسانهای نيستند.
اين هم از بخش رسانه.
يک روزی دکتر رضا منصوری، که همزمان رئيس انجمن فيزيک ايران و رئيس دانشکده فيزيک صنعتی شريف بود، زنگ زد و گفت فردا بيا دانشکده ما. من توی راديو کار میکردم و برنامهی علمی میساختم. با يک گروهی که الان همهشان آدمهای جالب علمی ايران در داخل و خارج هستند باشگاه دانش پژوهان را هم راه انداخته بوديم و همين هم بود که با دکتر منصوری خيلی زياد سر و کار داشتيم. کارهای راديويی هم که مزيد بر علت شده بود برای من. فردايش رفتم دانشکده. ديدم از قرار مهمانی دارند. يک کمی که گذشت و تعداد مدعوين هم زياد شد سر و کلهی آدمهای سياسی هم پيدا شد. بعد سخنرانی دکتر منصوری و دکتر اردلان و بعد هم معرفی اولين گروه فارغالتحصيلان فيزيک ايران. مسعود علیمحمدی هم يکی از آنها بود. احمد شيرزاد هم يکی ديگرشان. فيزيکیهای شريف آدمهای جالبی از آب درآمدند و به نظرم هنوز هم باید جالب باشند. از قضا که يک درس هواشناسی هم در دورهی فوق ليسانسم داشتم که رفتم دانشکده فيزيک شريف گرفتم و باز بيشتر متقاعد شدم که فيزيکیهای شريف آدمهای متفاوتی هستند. اما دليل اين تفاوت چيست؟ خوب آدم وقتی توی يک خانهای بزرگ شده باشد که از مذهبی تا کمونيست توی آن باشد آنوقت به اندازهی کافی تضارب آراء را میفهمد. در فيزيک شريف همين اتفاق افتاده. دکتر مهدی گلشنی استاد فيزيک اين دانشکده از جنبهی عقايد اسلامی يکی از عجيبترين آدمهايیست که ممکن است ببينيد. ايشان سالها رئيس پژوهشکده علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بود و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی هم هست. از آن طرف دکتر شاهين روحانی هم در همان دانشکدهست، که عينکش را با کش رنگی دور گردنش آويزان میکند. اين طرفتر، دکتر جلال صميمی بود که به قول خودش توی مرکز کهکشان راه شيری يک جايی به اسم او نامگذاری شده ولی به خاطر عقايد چپیاش هر روز منتظر بود از دانشگاه اخراجش کنند. از يک طرف ديگر دکتر فرهاد اردلان را میبينيد که به خاطر اصليت کردیاش مدام بايد جواب پس میداد به اين و آن. باز از يک طرف ديگر دکتر رضا منصوری را داريد که سالهای سال انجمن فيزيک را در طبقهی پايين خانه پدرش اداره میکرد چون پول نداشتند جای ديگری اجاره کنند. اين فهرست را که ادامه بدهم میرسيد به اين که توی اين دانشکده همه جور آدمی وجود داشت و همين باعث شده بود که محصولاتشان جالب از آب دربيايد. فکر میکنم موضوع کشته شدن عليمحمدی به برنامه هستهای ايران ربط دارد نه به انتخابات. البته عليمحمدی دانشجوی دکتر اردلان بود که تخصصش در ذرات بنیادیست که به فيزيک نظری ربط دارد نه به فيزيک هستهای. به نظرم عليمحمدی را خود جمهوری اسلامی کشته است برای زهر چشم گرفتن از فيزيکدانهای ايران که با مدلی که برنامه هستهای ايران دارد دنبال میشود مشکل دارند. يک کمی صبر کنيد بعدن توضيحاتش را مینويسم.
اين هم از عليمحمدی.
نظرات