سه هفته برای لاغرشدن - جمعه برای زندگی

اين که آدم متوجه بشود چقدر از کاری که خودش آن را انجام داده رضايت دارد يکی از راه‌هايی‌ست که آدم کشف می‌کند چقدر اعتماد بنفس دارد. معمولن آشپزهای خوب از بوی غذايی که خودشان می‌پزند لذت می‌برند. اگر لذت نبرند آنوقت غذا را نمی‌چشند و محصولی که توليد می‌کنند برای ديگران هم خوشايند نيست. خياط‌های خوب هم همينطورند. اگر لباسی بدوزند که خودشان از ديدنش ذوق کنند آنوقت ديگران هم برای ديدنش وقت می‌گذارند. ولی واقعن چرا اينطوری‌ست؟

اين همان اصلی‌ست که بدن موجودات زنده با آن آشناست و توسعه‌ی آن به محيط بيرونی همين چيزی می‌شود که آدم از کاری که خودش انجام داده رضايت داشته يا نداشته باشد.

در عالم تحقيقات مغز و اعصاب به اين اوضاعی که آدم از کار خودش رضايت ندارد می‌گويند استرس مزمن. استرس مزمن با ترشح هورمونی مداوم و زياد شناخته می‌شود. به زبان ساده يعنی يک جايی يا چيزی که آدم احساس تعلقی به آن ندارد و برايش حساسيت‌زاست. خيلی هم عجيب نيست که يک آدمی از آشپزی متنفر باشد يا اسم خياطی هم عصبی‌اش کند. در خيلی از جوامع سنتی برای اين گرفتاری‌ها اسم می‌تراشند و به جای درمان علت می‌چسبند به برطرف کردن معلول. نتيجه‌ی اين اتفاق اين است که بدن آدم‌ها کم‌کم به ترشح هورمونی زياد عادت می‌کنند و در نتيجه زودتر فرسوده می‌شوند. نمونه‌ی غير عصبی همين عادت کردن را لابد تجربه‌ کرده‌ايد. می‌رويد مسافرت و توی شهر مقصدتان آب می‌نوشيد. دو ساعت بعد دستگاه گوارش‌تان شروع می‌کند به بازی درآوردن و ممکن است تا آخر سفر مجبور بشويد اصلن لب به آب آشاميدنی آن شهر نزنيد و اين در حالی‌ست که بچه‌های کوچک آن شهر از همان آب می‌نوشند و مشکلی برای‌شان ايجاد نمی‌شود. خوب بدن‌شان به ترکيب شيميايی آب محل زندگی‌شان عادت کرده و حساسيت‌شان از بين رفته. منتهای مراتب کليه‌های‌شان ممکن است به سرعت سنگ‌سازی کنند. يعنی بدن ممکن است عادت کند ولی از يک جای ديگری هزينه‌اش را می‌پردازد.

خوب واقعن با اين بخش بيرونی رضايت چه کار بايد کرد؟

بايد تجربه کرد. يعنی زورکی نبايد خودتان را عادت بدهيد به چيزی که ممکن است دست آخر به خاطر همان از خودتان هم بدتان بيايد. آدم‌هايی که قالبی زندگی می‌کنند و هر بار برای تغيير زندگی‌شان مجبورند پوست بيندازند دچار اين گرفتاری می‌شوند که کم‌کم از زندگی‌شان رضايت نداشته باشند. بر خلاف تصور هم، اين ما هستيم که در مقابل تغيير مقاومت می‌کنيم نه عوامل بيرونی. يعنی آدم با خودش فکر می‌کند حالا من از خياطی متنفرم حتمن از آشپزی هم متنفرم. واقعن گاهی آدم نسخه‌ی همگانی می‌پيچد برای خودش.

توی زندگی شرقی ما از اين استرس‌های مزمن زياد هست و گاهی تعلقات فرهنگی هم می‌شوند قوز بالای قوز. اين که آدم سماجت داشته باشد و از تجربه کردن خسته نشود چيزی‌ست که در زندگی ما شرقی‌ها جايش خالی‌ست و به جای آن دلهره‌ی تغيير را گذاشته‌ايم.

يک کمی دور و اطراف زندگی و ذهن خودتان را جستجو کنيد ببينيد دوست داريد چه چيزی را تجربه کنيد. هر چيزی را می‌شود تجربه کرد چون دست آخر اين تجربه‌تان است که شما را از ديگران متمايز می‌کند. اين تجربه‌تان است که می‌گويد چه چيزی را دوست داريد يا از چه چيزی بدتان می‌آيد.

خلاص شدن از دست استرس مزمن هيچ راهی ندارد جز اين که دست به تجربه کردن زندگی بزنيد.

خوب حالا جمعه برای زندگی در يکی از سه تا جمعه‌ی ورزشی اين سه هفته. اهل موسيقی پرو اگر هستيد از صدای داماريس لذت می‌بريد.


نظرات

پست‌های پرطرفدار