با نمره 2 متحول بشو

امروز مجبور شدم 15 تا زنبور عسل بگيرم. ملت هنوز نيامده‌اند سر کار و زندگی‌شان بنابراين به جای استفاده از کندوهای آزمايشگاهی مجبور شدم بزنم به بازار آزاد. يک تور حشره‌گيری دارم که عکسش را گذاشته‌ بودم روی همين وبلاگ، همان را گرفتم دستم و رفتم توی محوطه‌ی دانشگاه. يک درختی پيدا کردم که به کندوی عسل گفته بود تو درنيا که من هستم. با يک فلاکتی وسط اين همه زنبور رفتم يکی‌يکی با تور صيدشان کردم و آوردم گذاشتم توی لوله‌های آزمايشگاهی. يک کتابی خواندم که مربوط بود به رفتار زنبورها، يعنی مجبور شدم بخوانم که بلاخره اگر خدمتی می‌کنند به اينجانب روش خلاص شدن از خدمت‌شان را ياد بگيرم. نوشته بود يک کمی که طرف‌های کندو يا محل گذر لوطی‌های‌شان بپلکيد زنبورهای کارگر را می‌فرستند برای احوالپرسی. دقيقن همين بلا به سرم آمد. خوشبختانه دسته‌ی تور خيلی بلند بود و برای پرش با نيزه هم می‌شد از آن استفاده کرد منتهای مراتب زنبورها خيلی اخلاق ورزشکاری ندارند و در نتيجه همان دو متر دسته را هم طی می‌کردند که بلکه يک حالی بدهند به اينجانب. يکی‌شان هم دست آخر يک حالی داد و يک مقداری هم چارواداری از طرف من دريافت کرد. دو ساعت انگشتم را مکیدم بعد هم رفتم زير ذره‌بين آزمایشگاه جای نيش فلان فلان شده‌اش را پيدا کردم و يک کمی ور رفتم که اگر چيزی توی انگشتم هست دربيايد. چيزی نبود جز همان سوزش. حالا خوب شد رفت پی کارش. زنبورها را که بگيريد اگر نخواهید همان موقع باهاشان کار کنيد می‌توانيد توی لوله‌های دربسته بگذاريد‌شان توی يخچال. سوخت و ساز بدن‌شان می‌رسد به صفر و البته زنده هم می‌مانند. رشد اندام‌های داخلی بدن زنبور کاملن تحت کنترل دستگاه اعصاب مرکزی‌ست و بخصوص قسمت نيش‌شان که وصل است به یک کيسه‌ای که پر است از سم که درست زیر روده‌شان است. دور کيسه‌ی مورد نظر هم تمامش پوشيده از رشته‌های عضلانی‌ست که به سرعت محتويات کيسه را در بدن يک جاندار مادر مرده‌ای خالی می‌کنند. اگر عضلات دور اين کيسه را مثلن می‌شد در اندازه‌های بزرگ‌تر در پای انسان جا داد آنوقت دو صد متر را می‌شد در مدت 4 ثانيه دويد. کل اين کيسه‌ای که سم نيش را در خودش جای می‌دهد به سه ميليمتر هم نمی‌رسد. فاجعه‌ای‌ست. داشتم زنبور می‌گرفتم ديدم يک پسری آمد ايستاد کنارم. گفتم من مجبورم وسط زنبورها بايستم تو چرا ايستادی؟ گفتم خوشم آمد از کاری که می‌کنی. يک کمی وسط بزن بزن با زنبورها با هم حرف زديم معلوم شد پاکستانی‌ست، اسمش هم فهيم بود. گفتم زنبور نيشت بزند به خودت مربوطه. گفت خدا حواسش هست به من. فکر کنيد انگشت آدم را زنبور نيش زده باشد بعد يکی کنار دست‌تان بفرمايد خدا حواسش هست به من ... بابا چقدر تبعيض ... هر چی امکاناته مال پاکستانياس ... کاشکی احمدی‌نژاد رو هم ببرن برای خودشون ديگه جنس و بارشون جور بشه.

اين مربوط به بخش زنبورداری.

ديروز داشتم نهار می‌خوردم يک خانمی مرحمت فرمودند از ميز آنطرفی یک لبخندی ارائه دادند. من هم متقابلن يک لبخندی ارسال کردم. از همان دور فرمودند اهل کجا هستی؟ گفتم ايران. بشقاب غذايش را آورد نشست پشت ميز اينجانب. معلوم شد استراليايی‌ست منتها اهل ملبورن بوده که بچگی‌هایش با خانواده رفته بودند سيدنی و بعد با يک آقایی اهل بريزبن ازدواج کرده و آمده بوده اينجا. گفت خيلی دوست دارم بروم ايران. گفتم يک کمی که آرام‌تر شد حتمن برو خيلی کشور زيبايی‌ست. گفتم دوست دارم محل تولد دينم را ببينم. گفتم زرتشتی هستی؟ گفت نه، بهايی هستم. خوب چون من مذهبی نیستم با خيال راحت گپ زديم. کلی هم از دينش تعريف می‌کرد. گفتم لابد تمام دستورات‌ دينی‌ات را هم اجرا می‌کنی، گفت همه را اجرا می‌کنم ولی هر شب يک ليوان شراب هم می‌خورم. گفتم به نظرم الکل توی کار اين دين نباشد. گفت نيست ولی من خودم اين قسمت را به مراسم اضافه کردم. يک کمی هم آهسته‌تر گفت من واقعن دوست دارم هر شب يک ليوان شرابم را داشته باشم. گفتم هنوز هيچی نشده ایرانی شدی. گفت يعنی چی؟ گفتم توی ايران هم همين مدلی‌ست. بعد که خداحافظی کردیم فکر کردم اصولن هر دين و آيين و حزبی که در ايران پا می‌گيرد جزو سرجهازی‌ طرفدارانش اين است که فی‌الفور انشعاب کنند. حالا ايشان هم هنوز هيچی نشده يک انشعاب جديدی تشکيل داده.

اين هم از انشعاب از طريق شراب.

آن هفته داشتم توی يکی از کوريدورهای دانشگاه راه می‌رفتم ديدم يک پسری با چهره‌ی آسيايی مثل چينی‌ها آمد با کمال محبت و احترام گفت شما خيلی به من لطف کرديد. گفتم به نظرم اشتباه گرفتی. گفت نه مگه شما همانی نيستی که کلاس‌ها و ورقه‌های ميان- ترم آزمايشگاه ایمنی‌شناسی را نمره دادی؟ گفتم بله خودم هستم ولی اصلن قيافه‌ت آشنا نيست برام. گفت به من 2 دادی و زندگی من متحول شد. گفتم چطوری با نمره 2 زندگی‌ات متحول شد؟ گفت رفتم پدر خودم را درآوردم و همه‌ی درس را از اول خواندم بعد توی امتحان آخر سال بهترين نمره کلاس را گرفتم الان هم به کلی به درس ايمنی‌شناسی علاقمند شدم و برای فوق لیسانس می‌روم ايمنی‌شناسی بخوانم. گفتم لابد 1 داده بودم الان نوبل گرفته بودی. خودش داشت می‌مرد از خنده از نوبل. حالا از امسال طرح تحول انسانی با نمره 2 را می‌گذارم توی دستور کار.

اين هم قسمت تحول.

از همه‌ی خبرها مهم‌تر اين که دوچرخه‌ی پلنگ آقا را دزديدند. دوباره. يعنی فقط مانده بود توی تعطيلات سال نو همين يک دوچرخه را از ايشان بدزدند. تشريف بردند يک دوچرخه نو خريدند. ميگم آقای محترم مرض داری دوچرخه رو قفل نمی‌کنی؟ فرمودند خوب اين يکی را ارزان خريدم فکر نمی‌کردم بدزدنش. اين جملاتش را بايد جمع آوری کنم برای يک کتاب فکاهی.

نظرات

پست‌های پرطرفدار