غرب از نگاه ايراني های زيادی شرقي
پيش از آمدن به استراليا کم و بيش مثل خيلي های ديگه نوع زندگي غربي ها را از راه فيلم و کتاب و اينترنت دنبال مي کردم. اما واقعأ تا زندگي در غرب رو تجربه نکردم معلوم نشد بعضي از برداشت های قديمي ام از غرب تا چه حد نادرستند (البته مي دونم که استراليا شرقي ترين مکان دنياست). حالا اينروزها گاهي بدم نمي ياد که اگر اين اصلاح ديد ممکنه به درد کسي بخوره اينجا بنويسمش. به هر حال فيلم و رسانه ها هر چقدر هم که خوب باشند به پای واقعيات نمي رسند. البته گاهي به نظرم مي رسه شايد اين نوشته بتونه کمک کنه به خيلي از ما که متوجه بشيم مادامي که غرب رو از چشم فرهنگي خودمون در شرق مي بينيم داريم راه خطا مي ريم
حتمأ توی ايران خيلي ها تونستن فيلم ترمينال رو ببينند. داستاني که اولش از زندگي فرودگاهي يک ايراني اقتباس شده اما باقي داستان چيز ديگری است. قهرمان داستان، ويکتور ناوورسکي (تام هنکس) که اساسأ رفتارهای شرقي رو از خودش نشون مي ده در همون مدت کوتاه اقامت در فرودگاه و در فضای کوچک فرودگاه هم مجبور مي شه از همون مسير اقتصادی-فرهنگي ی گذران امور کنه که خود غربي ها از همون راه استفاده مي کنن. به نظر من کليد شروع زندگي غربي ويکتور از جايي زده مي شه که مي فهمه اگر چرخ دستي های فرودگاه رو ببره و در جای مخصوصشون به هم وصل کنه از هر کدومشون دو دلار به دست مي ياره و خوب از همين راه مي تونه زندگي کنه، غذا بخوره، کادو بگيره و باقي قضايا
اين ممکنه در نگاه ما ايراني ها جزو بخش خنده دار فيلم باشه، و اگر با نمونه ی واقعيش در ايران رو به رو بشيم احتمالأ به او بابايي که اين کار رو انجام مي ده مي گيم ديوانه يا کلاه بردار. اين ديدگاه مبتني بر کلاه بردار بودن آدمي که از ظرفيت های اجتماعي غرب استفاده مي کنه در بين ما ايراني ها اونقدر رايجه که در خارج از کشور برای خلاص شدن از اون بايد عطای ديدن ايراني ها رو به لقاشون ببخشي در حالي که اينجا اساسأ خود غربي ها تلاش مي کنن تا راه به چنگ آوردن فرصت ها رو ياد بگيرن و ياد بدن
اينجا اگر يک نفر بره مثلأ برای دو روز پاهاش رو با طناب به يک ارتفاع بلندی ببنده و دو روز معلق بمونه (مثلأ) کلي توجه رسانه ها رو به خودش جلب مي کنه و فيلم و عکس و خبر از خودش به جا مي ذاره و اگر بار اولي باشه که توی دنيا کسي اين کار رو انجام داده اسمش رو هم مي ذارن توی کتاب رکوردها. اين اسمش فرصته و درست به همون اندازه ای که يک دانشجو مي تونه با نوشتن يک مقاله ی خوب يا يک رزومه ی خوب يا حرف زدن درست يک بورس بگيره ارزش داره. اگر بتونين ثابت کنين که آدم به درد بخوری هستين هيچکس حاضر نيست شما رو از دست بده از يک عکاس که مي تونه عکستون رو بگيره تا يک استاد دانشگاه که بهتون بورس بده. اما به درد بخور بودن معنيش اينه که راه بيفتين توی اجتماع و ببينين کجا عقلتون مي رسه که خودتون رو نشون بدين
اين ها بسياريشون در فرهنگ ما ايراني ها مترادف با حيله گری و کلاه برداری هست، يا نهايتش اينه که مي گن طرف مخ يکي رو زده که اون هم يعني يک کار ضايع و افتضاح. و اين درست برعکس اينجاست که مخ زدن هم يک ارزشه اجتماعيه. يک آدم هايي از صبح تا شب ميرن در خونه های مردم که يک محصول جديد رو بفروشن و تا بلد نباشن مخ طرف رو بزنن موفق نمي شن خريداری برای کالاشون پيدا کنن
اين يکي از هزاران واقعيت اجتماعي غرب و اصولأ دنيای مدرن امروزی هست که ما ايراني ها به جای درک اون در مقابلش جبهه گرفتيم و خيلي هامون اين جبهه رو تا همين توی غرب هم کشونديم و حاضر نيستيم از اين نگاه متعصبانه دست بکشيم. جالبه که بدونين هندی ها که خودشون گرفتار هزار جور فرهنگ و تعصب هستن اين موضوع رو خوب فهميدن و اساسأ در قاپ زدن فرصت ها نظير ندارن. اگر روزگاری دارين مي ياين غرب برای زندگي نگاه ايراني تون رو نيارين. غرب رو نمي شه با نگاه شرقي ديد و از فرصت هاش استفاده کرد، بعد هم به آدم هايي که اين فرصت ها رو شناختن و دارن ازشون استفاده مي کنن الکي انتقاد نکنين. اينجا توی غرب به کسي پول مفت برای مسافرت کردن و استفاده از امکانات يک محل رو نمي دن مگر اين که عقل به درد بخوری داشته باشه. کتابخانه هاشون هم پر از کتاب و مقاله س و خيلي هم منتظر نيستن که کسي بياد که مثلأ با چهار تا مقاله شق القمر کنه
نظرات