جنون ادواری
اين اتفاقاتي که داره در فرانسه مي افته و عاملينش همگي دل خوني از تبعيض دارن فرصت جالبيه که روش اين ها را با روش ما ايراني ها مقايسه کنيم. منظورم اينه که ببينيم سقف درخواست اينا چيه؟
سقف درخواست ايجاد شرايط برابر در زندگيه، چه از نظر شغلي و چه از نظر رفاهي. حالا ماشين سوزوندن و سنگ پراني هم توش هست اما همه برای رسيدن به يک امتيازی هست که بايد دولت اون رو تأمين کنه. بلاخره هم دولت مجبور مي شه يک جوری با معترضين کنار بياد. و اين مي ماند تا دوباره يک اعتراض ديگری برای يک موضوع ديگر رخ بده و باز امتياز گرفتن. يک جور چرخه ی مداوم برای تغييرات تدريجي
اما ماها در ايران يا حرف نمي زنيم برای ساليان دراز يا وقتي حرف مي زنيم فقط به تغيير زيربنايي حکومت که همان جا به جا شدنش هست رضايت مي ديم. هر بار هم کلي هزينه روی دست خودمان مي ذاريم که از نو بشينيم از سير تا پياز را سر جای خودش بگذاريم. خوب البته موضع حکومت ها هميشه جوری بوده که مردم نتونستن هر بار يک اعتراض کوچک بکنن و هميشه اونقدر اون اعتراض مونده که ويران کننده شده. ولي حتي در همون اعتراض های ويران کننده هم يک برنامه ای در دست گروه اصلي شکل دهنده ی اعتراض نبوده که مردم بدونن تا کجا بايد کار وزندگي شون رو رها کنن و دنبال اعتراض باشن و بعدش بشينن و منتظر نتايج اعتراضشون بمونن
اين رو بايد جوابش رو از جامعه ای که مثلأ قراره برنامه ريز باشن پرسيد. اما سوال اينه: اون برنامه ريزها اصلأ کي هستن؟
من فکر مي کنم جوابش به طور ناشيانه ای در اينه که توی ايران به هر کي مي گي چه کاره ای مي گه "نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت" يعني همه ادعای نگار من هستند دارند، همينطور فله ای. حقيقتش من فکر مي کنم اين جواب ناشيانه از اونجايي سرچشمه گرفته که ما ايراني ها بيخودی برای خودمون مقام و عنوان مي تراشيم. يعني همه ی تحصيلکرده هامون خودشون رو روشنفکر قلمداد مي کنن بدون اين که به واقع باشن. زور که نيست، ماها خيلي ممکنه تحصيلکرده باشيم و داشته باشيم در ايران و بيرون از ايران ولي روشنفکر اگر داشته باشيم به عدد انگشتان يک دست هم نمي رسه. من يکي اسم روشنفکر ديني رو هم قبول ندارم چه برسه به وجودش رو. چون روشنفکر بنا نيست ملزم به هيچ قراردادی اجتماعي جز مقايسه ی حقيقت با واقعيت باشه. معلوم هم نيست اين حقايقي که ازش حرف مي زنيم هم هميشه همين بوده باشند، به اندازه ی عقل ما فرق مي کنند. اين حرفيه که سروش مي زنه و درست هم هست. اما بيخودی بهش مي گن روشنفکر ديني، خودش هم هر بار از زيرش در ميره ولي انگار يک حفاظي هست در مقابل تهديد بقای فيزيکيش. روشنفکر بايد بتونه از ورای اين خاک و خل هايي که امثال ما آدم های معمولي درست مي کنيم واقعيت ها رو ببينه و نسخه های کوتاه مدت بده دستمون که بفهميم بايد چه کار کنيم که به هدف برسيم
سنت روشنفکری فرانسه اين کار رو داره انجام مي ده، بقيه ی کشورهای غربي هم کم و بيش همين مدل رو پيش ميرن، برای همين هم هست که بلاخره راه حفظ جامعه باز مي مونه و نهايتش صد تا ماشين آتش مي گيره و يا دولت سقوط مي کنه اما يکباره جمهوری واژگون نمي شه
ما تا وقتي زور زورکي به آدم های تحصيلکرده مون لقب روشنفکر اهدا مي کنيم وضعمون همينه. برای اينکه اون آدم تحمل اين عنوان رو نداره و داغون مي شه. اين اتفاق داره بين طبقه ی معمم ها هم مي افته که هي الکي به هر کسي مي گن آيت الله اونوقت طرف اصول استنباط رو هم بلد نيست. بنابراين اگر قرار باشه ما از اين جنون ادواری تغيير جکومت به مسير اصلاح حکومت بيفتيم راهش اينه که هيچ لقبي رو برنتابيم، اين رو ديگه هر آدم عادی مي تونه انجام بده. روشنفکری پديده ای نيست که بتونه مخفي بمونه اما زورکي هم رخ نمي ده

نظرات

پست‌های پرطرفدار