برای شرق
ما کجای دنيا ايستاده ايم؟
اين نوشته کوتاه نه با گرايشات مذهبي و نه با تمايلات ملي گرايانه بلکه با رويکردی فرهنگي و اجتماعي و با هدف جستجوی منافع ملي ايران، به اختصار به موضوع سه کشور همسايه ايران يعني عراق، افغانستان و تاجيکستان و رابطه ميان آنها و ايران اشاره دارد.
ناگفتهها در روابط ميان اين سه کشور و تعلقات تمدني و مذهبي آنها با ايران بعنوان کشور مبداء همواره بسيار زياد بوده و هست، اما در هر دوره غبار حاصل از درگيریهای منطقهای باعث شده تا زمينههای احيای اين روابط پنهان، و پس از مدتي طولاني همچون وقايع اخير عراق، آشکار شوند. اما آيا نسبت ارتباط فرهنگي ميان ايران و ايرانيان با عراقيها، افغانها و تاجيکان کاملأ برابر است؟ آيا به همان اندازه که افغانها و تاجيکان خود را در شمول تمدن ايراني و اصولأ ايراني ميپندارند در ميان ساکنان عراق نيز چنين احساسي وجود دارد؟
متأسفانه هنوز تحقيقي قابل تأمل با پشتوانهی دانشگاهي در دست نيست که بتوان به لحاظ آماری در اينمورد اظهار نظر کرد اما دستکم ميتوان بوضوح اظهار نظر کرد که زبان به مثابه عامل برقراری ارتباط فرهنگي به نزديکي بيشتر دوهمسايهی شرقي نسبت به همسايه غربي تأکيد دارد. علم، ادبيات و هنر ايراني بدون تغيير ميتواند مورد استفاده و استناد افغانها و تاجيکان قرار گيرد همچنان که در هر دو کشور مفاخر ادبي و هنری و علمي چنان با تمدن ايراني ممزوجند که همواره تصويری از صاحبان انديشه در يک کشور واحد را با ذهن متبادر ميکنند. در حاليکه اين تصوير در مورد عراق بيش از همه منحصر به جمعيت شيعي مذهب و حوزههای علميه است که هر دو گرچه از بنيان با پشتوانه تفکر ايراني به حوزه کشورهای عرب زبان وارد شدهاند اما اکنون بعنوان پديدههای عربي و نه حتي عراقي شناخته ميشوند. پديدهای که رسانههای جهان عرب در تحکيم آن قدرتمندانه ميکوشند، همچون که در مسابقههای تلويزيوني شبکههای عربي، ابنسينا نيز بعنوان دانشمند عرب معرفي ميشود. درحاليکه هنوز هيچ موردی در دست نيست از اينکه سمرقند، بخارا، رودکي، حکام خاندان سامانيان و بسياری ديگر، اگرچه اکنون به واسطه مرزهای جغرافيايي در افغانستان و تاجيکستان واقعند اما متعلق به تمدني غير ايراني معرفي شوند.
اکنون سالها از زماني ميگذرد که حکومت بعث عراق با اخراج خانوادههای ايراني الاصل از عراق وانتقال اجباری آنها به ايران سعي در پاکسازی قومي عراق داشت. اما از همان بدو ورود اعضای اين خانوادهها به ايران، آنها در کشور نياکاني خود به کسب و کار، و تشکيل خانواده پرداختهاند، در محيطهای دانشگاهي، اداری و نظامي رشد کردهاند و همچون ديگران به مدارج بالاتر دست يافتهاند. اما برای جمعيت افغانهای ساکن در ايران هيچگاه چنين نبوده است و تاجيکان نيز عليرغم تعلقات بسيار بيشتر فرهنگي همواره مورد بي مهری قرار گرفتهاند. فرزندان زنان ايراني که همسران افغاني دارند از حق داشتن شناسنامه نيز برخوردار نيستند، کودکان افغاني در مدارس کشور جايي ندارند حال آنکه همه به زبان فارسي تکلم ميکنند و شعر فارسي را از گنجينه آداب و رسوم اجدادی خود از بر ميدانند. شعر شعرای تاجيک برای مردم کوچه و خيابان در ايران قابل فهم و لذت بردن است حال آنکه ممکن است جز در گفتگوهيچگاه تاجيکستان را نديده باشند. بوی جوی موليان برای بيان سادهترين احساسات دلتنگي مردم کوچه و خيابان کاربرد دارد و هنوز پسوند نام مولوی برای بسياری از مردم نام شهر بلخ است. اما آيا اين رقابت ميان گروههای تازه آمدهگان به ايران است که به تفوق اجتماعي يک گروه و مهجور ماندن ديگران ميانجامد؟ اگر چنين رقابتي وجود دارد پس نقش دولت و حاکميت در ايران در تشخيص منافع درازمدت تمدني کجاست؟ و اگر رقابتي در کار نيست آيا اين نقش تصميم سازان درون نظام است که از به مدرسه رفتن گروهي جلوگيری ميکنند اما گروهي ديگر را تا عاليترين سطوح اجتماعي ارتقاء ميدهند؟
کشورهای عرب زبان در ميان خود تنوعي از اجتماعات و شوراها را دارند که بنا به مقتضيات زماني به اظهار نظر درباره همسايگان پيرامون خود منجمله ايران ميپردازند. در سابقه شوراهای عربي طيف گستردهای از تصميمات خلاف منافع ملي ايران اتخاذ شده است، با اينهمه دولت ايران اکنون خواستار پيوستن به يکي از چنين شوراهايي است. حال آنکه دستکم از حيث منافع ملي اگر علاقه وتلاش مجدانهای برای پيوستن به شوراهای عربي وجود دارد مقرون به منطق است که پيش از آن امکان پذيرفته شدن کودکان فارسي گوی افغاني در مدارس ايران، و قانوني شمردن ازدواج مردان افغان و زنان ايراني که دستکم همتمدن بودن آنها با ايرانيان قابل اثبات تراست فراهم شود.
اکنون سالهاست که شهروندان نيوزيلند، گينه جديد و استراليا اجازه کار و زندگي در هر سه کشور را دارا هستند، همچون شهروندان اتحاديه اروپايي که تنها به ميل خود قادرند در يکي از کشورهای عضو به کار و زندگي بپردازند. کشورهای عربي حوزه خليج فارس در ميان خود منعي برای پذيرفتن شهروندان کشورهای عضو برای کار و زندگي ندارند. در آسيای جنوبشرقي کارگران برای کار روزانه از کشوری به کشور ديگر در رفت و آمدند و زنان خانهدار از محصولات غذايي کشورهای همجوار در سفره غذايي روزانه خود استفاده ميکنند. حال آنکه در ايران، آنهايي که شاعرشان با زبان فارسي شعر ميگويد، سالشان با ما نو ميشود، ريشهشان در اين سرزمين است پشت در نگه داشته شدهاند و ما خود به دنبال ديگرانيم. آيا حق داريم بپرسيم ما کجای دنيا ايستادهايم؟
ما کجای دنيا ايستاده ايم؟
اين نوشته کوتاه نه با گرايشات مذهبي و نه با تمايلات ملي گرايانه بلکه با رويکردی فرهنگي و اجتماعي و با هدف جستجوی منافع ملي ايران، به اختصار به موضوع سه کشور همسايه ايران يعني عراق، افغانستان و تاجيکستان و رابطه ميان آنها و ايران اشاره دارد.
ناگفتهها در روابط ميان اين سه کشور و تعلقات تمدني و مذهبي آنها با ايران بعنوان کشور مبداء همواره بسيار زياد بوده و هست، اما در هر دوره غبار حاصل از درگيریهای منطقهای باعث شده تا زمينههای احيای اين روابط پنهان، و پس از مدتي طولاني همچون وقايع اخير عراق، آشکار شوند. اما آيا نسبت ارتباط فرهنگي ميان ايران و ايرانيان با عراقيها، افغانها و تاجيکان کاملأ برابر است؟ آيا به همان اندازه که افغانها و تاجيکان خود را در شمول تمدن ايراني و اصولأ ايراني ميپندارند در ميان ساکنان عراق نيز چنين احساسي وجود دارد؟
متأسفانه هنوز تحقيقي قابل تأمل با پشتوانهی دانشگاهي در دست نيست که بتوان به لحاظ آماری در اينمورد اظهار نظر کرد اما دستکم ميتوان بوضوح اظهار نظر کرد که زبان به مثابه عامل برقراری ارتباط فرهنگي به نزديکي بيشتر دوهمسايهی شرقي نسبت به همسايه غربي تأکيد دارد. علم، ادبيات و هنر ايراني بدون تغيير ميتواند مورد استفاده و استناد افغانها و تاجيکان قرار گيرد همچنان که در هر دو کشور مفاخر ادبي و هنری و علمي چنان با تمدن ايراني ممزوجند که همواره تصويری از صاحبان انديشه در يک کشور واحد را با ذهن متبادر ميکنند. در حاليکه اين تصوير در مورد عراق بيش از همه منحصر به جمعيت شيعي مذهب و حوزههای علميه است که هر دو گرچه از بنيان با پشتوانه تفکر ايراني به حوزه کشورهای عرب زبان وارد شدهاند اما اکنون بعنوان پديدههای عربي و نه حتي عراقي شناخته ميشوند. پديدهای که رسانههای جهان عرب در تحکيم آن قدرتمندانه ميکوشند، همچون که در مسابقههای تلويزيوني شبکههای عربي، ابنسينا نيز بعنوان دانشمند عرب معرفي ميشود. درحاليکه هنوز هيچ موردی در دست نيست از اينکه سمرقند، بخارا، رودکي، حکام خاندان سامانيان و بسياری ديگر، اگرچه اکنون به واسطه مرزهای جغرافيايي در افغانستان و تاجيکستان واقعند اما متعلق به تمدني غير ايراني معرفي شوند.
اکنون سالها از زماني ميگذرد که حکومت بعث عراق با اخراج خانوادههای ايراني الاصل از عراق وانتقال اجباری آنها به ايران سعي در پاکسازی قومي عراق داشت. اما از همان بدو ورود اعضای اين خانوادهها به ايران، آنها در کشور نياکاني خود به کسب و کار، و تشکيل خانواده پرداختهاند، در محيطهای دانشگاهي، اداری و نظامي رشد کردهاند و همچون ديگران به مدارج بالاتر دست يافتهاند. اما برای جمعيت افغانهای ساکن در ايران هيچگاه چنين نبوده است و تاجيکان نيز عليرغم تعلقات بسيار بيشتر فرهنگي همواره مورد بي مهری قرار گرفتهاند. فرزندان زنان ايراني که همسران افغاني دارند از حق داشتن شناسنامه نيز برخوردار نيستند، کودکان افغاني در مدارس کشور جايي ندارند حال آنکه همه به زبان فارسي تکلم ميکنند و شعر فارسي را از گنجينه آداب و رسوم اجدادی خود از بر ميدانند. شعر شعرای تاجيک برای مردم کوچه و خيابان در ايران قابل فهم و لذت بردن است حال آنکه ممکن است جز در گفتگوهيچگاه تاجيکستان را نديده باشند. بوی جوی موليان برای بيان سادهترين احساسات دلتنگي مردم کوچه و خيابان کاربرد دارد و هنوز پسوند نام مولوی برای بسياری از مردم نام شهر بلخ است. اما آيا اين رقابت ميان گروههای تازه آمدهگان به ايران است که به تفوق اجتماعي يک گروه و مهجور ماندن ديگران ميانجامد؟ اگر چنين رقابتي وجود دارد پس نقش دولت و حاکميت در ايران در تشخيص منافع درازمدت تمدني کجاست؟ و اگر رقابتي در کار نيست آيا اين نقش تصميم سازان درون نظام است که از به مدرسه رفتن گروهي جلوگيری ميکنند اما گروهي ديگر را تا عاليترين سطوح اجتماعي ارتقاء ميدهند؟
کشورهای عرب زبان در ميان خود تنوعي از اجتماعات و شوراها را دارند که بنا به مقتضيات زماني به اظهار نظر درباره همسايگان پيرامون خود منجمله ايران ميپردازند. در سابقه شوراهای عربي طيف گستردهای از تصميمات خلاف منافع ملي ايران اتخاذ شده است، با اينهمه دولت ايران اکنون خواستار پيوستن به يکي از چنين شوراهايي است. حال آنکه دستکم از حيث منافع ملي اگر علاقه وتلاش مجدانهای برای پيوستن به شوراهای عربي وجود دارد مقرون به منطق است که پيش از آن امکان پذيرفته شدن کودکان فارسي گوی افغاني در مدارس ايران، و قانوني شمردن ازدواج مردان افغان و زنان ايراني که دستکم همتمدن بودن آنها با ايرانيان قابل اثبات تراست فراهم شود.
اکنون سالهاست که شهروندان نيوزيلند، گينه جديد و استراليا اجازه کار و زندگي در هر سه کشور را دارا هستند، همچون شهروندان اتحاديه اروپايي که تنها به ميل خود قادرند در يکي از کشورهای عضو به کار و زندگي بپردازند. کشورهای عربي حوزه خليج فارس در ميان خود منعي برای پذيرفتن شهروندان کشورهای عضو برای کار و زندگي ندارند. در آسيای جنوبشرقي کارگران برای کار روزانه از کشوری به کشور ديگر در رفت و آمدند و زنان خانهدار از محصولات غذايي کشورهای همجوار در سفره غذايي روزانه خود استفاده ميکنند. حال آنکه در ايران، آنهايي که شاعرشان با زبان فارسي شعر ميگويد، سالشان با ما نو ميشود، ريشهشان در اين سرزمين است پشت در نگه داشته شدهاند و ما خود به دنبال ديگرانيم. آيا حق داريم بپرسيم ما کجای دنيا ايستادهايم؟
نظرات