تشکر عميق و تاريخي از جمهوری اسلامي


ديروز داشتم به اين موضوع فکر مي‌کردم که اگر چندين سال ديگه تاريخ اين دوره از تحولات اجتماعي ايران رو بنويسن آيا جايي از اين تاريخ نشون مي‌ده که در نهايت بايد از وقوع جمهوری اسلامي در شکل کلي اون قدرداني کرد يا نه؟ نه فقط از دولت بلکه از کليت اون چيزی که به اسم جمهوری اسلامي شناخته مي‌شه. يعني خواننده‌ی کتاب که مثلأ يک جوان ايراني در صد سال آينده هست بايد به خودش بگه خوب شد جمهوری اسلامي اومد يا نه؟ کتاب تاريخ قرن هجدهم اروپا و امپراتوری ناپلئون که بوسيله "آلبر ماله" و "ژول ايزاک" نوشته شده و همينطور کتاب خدايان تشنه‌اند که "آناتول فرانس" نوشته در جمعبندی مي‌گن با وچود اتفاقات ناگواری که در فرانسه افتاد و ناپلئون از يک قهرمان ملي به يک پادشاه مستبد تبديل شد، باز هم بايد گفت دستاوردهای عميقي که از خودش باقي گذاشت نشون مي‌ده که بايد ملت فرانسه هم از بروز اون اتفاقات سپاسگزار باشند وهم از ناپلئون بناپارت.

من فکر مي‌کنم صد سال ديگه هم جوان‌های ايراني از وقوع چمهوری اسلامي تشکر مي‌کنند. چرا؟ چند تا دليل دارم.

اول ازهمه اينکه جمهوری اسلامي مفهوم وطن رو در ذهن همه مردم امروز وآينده ايران تغيير داد. يعني حالا همه مي‌دونيم وطن پرستي هم مثل هر چيز ديگه‌ای قيمت داره و اينجوری نيست که مثل خيلي‌ها که قبل از انقلاب فکر مي‌کردن دارن برای وطنشون زحمت مي‌کشن، اما بعد از انقلاب به جرم تحکيم حکومت گذشته هم خودشون و هم نسل بعديشون مجرم شناخته شدن، ازيک کارگر ساده شهرداری تا ورزشکاراني مثل محمد نصيری، و از يک بازيگر تأتر و سينما که به قول "ولي شيراندامي" توی فيلم فرمان‌آرا، "بوی کافور، عطر ياس" که مي‌گفت: "من بازيگرم، هر چي توی فيلمنامه بود بايد بازی مي‌کردم"، تا رئيس فلان اداره که مجبور بوده يا فکر مي‌کرده کار درست همينه که روز چهارم آبان پرچم بزنه سر در اداره‌ش. اين رو همين درگيري‌های انتخابات مجلس بوضوح نشون داد و اونهايي که سنشون مي‌رسه و پاکسازي‌های اول انقلاب رو به خاطر دارن بخوبي مي‌فهمن مفهوم وطن چقدر قابل تفسير و تعقيبه. جنگ هم يک روی ديگه‌ی سکه وطن پرستي و حتي دادخواهي مذهبي رو نشون داد که ارزششون تا وقتيه که مجادلات يا بعبارت بهتر معاملات به جای باريک کشيده نشدن، وگرنه اون دادخواهي مذهبي يا وطني هم مدل حرف‌هاش عوض مي‌شه. در اين مورد هم اصلاح طلب‌ها پرونده لکه داری دارن، هم محافظه‌کار‌ها. لکه‌هاشون هم زياده و هم به يک اندازه ‌س. بنابراين وطن‌پرستي قيمت داره و حواله کردنش به دنيای بعدی معني نداره، قيمتش رفاهيه که بايد در همين دنيا پرداخت بشه. همين چيزی که الان هم در کشورهای جهان اول مورد توافق همگانيه. سرباز غربي به خاطر پولي که بهش ميدن حاضره زندگيش رو رها کنه و بره اون سر دنيا و جونش رو به خطر بندازه. اين اصلأ از بي‌دين و ايمان بودن اون سرباز نيست. اون فکرش اينه که از نگهباني دادنش يکنفر ديگه به يک موقعيت بهترمي‌رسه. موقعيت بهتر آدم دوم بايد برای اون سرباز هم ارزش مالي ايجاد کنه وگرنه به اون چه مربوطه که بره عراق و افغانستان و روآندا بجنگه. مگه فاميل‌هلش اونجا هستن. همين سرباز اگر مثلأ مهندس راه و ساختمان هم بود و يک پروژه‌ای در افريقا بهش مي‌دادن و احساس مي‌کرد درآمدش بهتر مي‌شه مي‌رفت، کما اينکه هزارهاشون رفتن. البته رفاه با امنيت کاملأ متفاوته و بعضي‌ حکومت‌ها امنيت رو به اسم رفاه در ذهن مردمشون قالب مي‌کنن. امنيت يعني دزد بهتون دستبرد نزنه، ولي رفاه يعني اگر نصف شبي دلتون درد گرفت يک آمبولانس بياد ببردتون بيمارستان، نه اينکه مثل حال حاضر ايران جنازه يک آدمي اونقدر بمونه توی خيابون تا بو بگيره.

دوم اينکه مردم تا کجا بايد پشت سر يک گروه يا نظامي که شعار مي‌ده باشن. وقوع جمهوری اسلامي نشون داد که اين هم يک ارزش قابل خريده. برخلاف تصور اصلأ هم ماکياوليستي نيست. مثلأ چه معني داره نفت زير پای يک ملتي باشه، جنگل و معدن هم داشته باشه اما اون ملت نه از امکانات رفاهي برخوردار باشه و نه بتونه در مورد همين منابعي که داره تصميم بگيره. دل درد و آپانديسيت رو با قرص و دوا درمان مي‌کنن. درمان هم هزينه داره مثل هر چيز ديگه. هر حاکميتي بايد در قبال امکان حکومت کردن که از طريق مردم بهش تفويض شده امکان درمان و تحصيل و امکان مرفه بودن رو برای مردم فراهم کنه، منتي نمي‌تونه سرشون بذاره که مثلأ فلان تعداد بچه رو واکسن زده يا آب لوله‌کشي آورده به خونه‌شون، وظيفه‌شه، نمي‌تونه، بره کنار يکي ديگه بياد. حالا ممکنه با کتک و زندان و اظهار شرمندگي، يا هزار جور مضايقه‌ی ديگه مردم رو از درخواست اين حق به طور موقت منصرف کرد ولي در کل ماجرا و توقعات مردم تغييری ايجاد نمي‌کنه. حتي شاه سابق و البته نادان ايران هم همين کار رو مي‌کرد، گرچه برای اينکه نشون بده نوع تفکرش با مذهبي‌ها متفاوته رنگ ولعاب داستان رو عوض مي‌ کرد. نظام‌های کمونيستي، سوسياليستي، ناسيوناليستي و مذهبي (در همه انواع جديد و قديمش) و در کل نظام‌های عقيدتي یه يک اندازه از منابع طبيعي کشورهاشون سوء استفاده مي‌کنن و از جنبه عملي فرقي بين اون‌ها نيست، تئوری‌هاشون با هم فرق داره ولي در عمل همه‌شون ملت‌های گرسنه و عقب افتاده از حيث مباني رفاهي تحويل مي‌دن. منابع طبيعي رو بايد حفظ کرد و حتي گسترشون داد ولي نه برای ايدئولوژی يک نظام خاص عقيدتي، بدون اينکه برای اون مردمي که دولت يا حاکميت رو انتخاب کردن به طور عام و نه خاص سود مادی داشته باشه. مردم خودشون مي‌دونن چطور معنويتشون رو تأمين کنن. مردم بدون دولت و حاکميت عقيدتي هم مفهوم خداپرستي رو مي‌دونن. اون عربي که به علي بن ابيطالب گفته اگر در حکومتت کج بری با همين شمشير راستت مي‌کنم در واقع از حق اجتماعي- اقتصادی خودش دفاع مي‌کرده که در قبال مالياتي که به حکومت پرداخت مي‌کرده انتظار کار سازنده داشته. اتفاقأ بعضي کتاب‌های نويسند‌گان عرب مثل "Bassam Tibi" که در حوزه حقوق اجتماعي در اسلام نوشته‌اند و به انگليسي هم ترجمه شدن به همين موضوع اشاره مي‌کنن. و اين کاملأ از حيث دليل حمايت عرب‌ها از حاکميتشون در همون صدر اسلام با اين چيزی که الان به اسم فداکاری و ايثار شناخته ميشه متفاوته. فداکاری يک موضوع شخصيه، و مطلقأ يک وظيفه ملي، مذهبي و عقيدتي نيست، گرچه در کشورهای جهان سوم خلاف اين موضوع تبليغ مي‌شه، يعني شيپور رو از سر گشادش مي‌زنن، و يا پدر سوختگي درميارن.

سوم، بايد از جمهوری اسلامي عميقأ تشکر کنيم که تجربه‌ی زندگي در درون مرزهای ديگر رو به همه‌ی ايراني‌هايي که حالا اينطرف و اونطرف دنيا پراکنده شدن تحميل کرد. علاوه بر اين به همه ی مردم ياد داد که مفهوم وطن رو در دلشون نگه دارن تا کسي نتونه از اين مفهوم بر له يا عليه خودشون استفاده کنه. کي مي دونه همين آدم های بي پناهي که دارن برای يک لقمه نون توی ادارات مختلف کار مي کنن فردای روز به واسطه يک تغيير مديريت بهشون هزار وصله نچسبونن (مگر به نماينده ها که از ده جا هم تأئيد مي شن هزار تا اتهام نمي زنن؟). من با بعضي از اونهايي که به هر دليل از ايران اومدن صحبت مي‌کنم مي‌بينم چنان تجربه‌ی مفيدی دارن که اگر نوشته بشن اونوقت هزاران الگوی جديد زندگي اجتماعي برای ايران از اون‌ تجربه‌ها استخراج مي‌شه که نسل‌های بعدی با دونستنشون مي‌تونن درباره توقعاتشون از حکومت حرف بزنن. حتي اگر اين تجربيات نوشته هم نشن ولي خاطره‌ی جمعي اون‌ها باقي مي‌مونه، مثل موسيقي سنتي که بدون نوشته سينه به سينه به ما رسيده. اين حرف‌هايي که ما دنبال يک عقيده جهانشمول هستيم حرف‌های ابلهانه‌ای هست که اگر جای اجرا شدن داشت دستکم در يکنواختي مخلوقات عالم خودش رو نشون مي‌داد. همينقدر که تنوع موجودات زنده وجود داره يعني تنوع عقايد هم مي‌تونه وجود داشته باشه. برتری عقايد در بهره‌ايه که به دنبال کننده‌گان اون عقايد ارزاني مي‌شه.


نظرات

پست‌های پرطرفدار