طرح خاتمی: نسخه‌ای برای مالاريا

من قاضی نيستم ولی به عنوان يک آدم عادی جامعه احساسم اين است که قاضی در هر جامعه‌ای که قضاوت کند ناگزير است ملاک اصلی‌اش را رساندن جامعه و افراد آن به مدينه فاضله بگذارد. در غير اينصورت و با ملاحظه شرايط اجتماعی و محلی در صدور حکم قضاوت قاضی منجر به سقوط جامعه به جمعيتی غارنشين و بدوی و پيرو سرما و گرمای هوا خواهد شد. خوب از همينجا می‌شود داستان را شروع کرد، یعنی از همين بخش که "ناگزيری در ملاحظه شرایط اجتماعی" در دنيای جديد محل مرافعه‌ی مردم با حکومت است.

تقريبن در همه دنیا هزينه‌های بسيار زيادی صرف می‌شود تا توليد مثل پشه آنوفل را کنترل کنند. دليل اصلی‌اش اين است که شکم پشه ماده محل فرآوری تک ياخته‌ای به نام پلاسموديوم است که با نیش پشه به بدن انسان منتقل می‌شود و آن کسی که نيش زده شده مبتلا به مالاريا می‌شود. پلاسموديوم به سلول‌های قرمز خون حمله می‌کند و آن‌ها را آلوده می‌کند. با آلوده شدن سلول‌های قرمز پلاسموديوم تکثير می‌شود و بعد از تب کردن فرد آلوده و به دنبال ترکيدن سلول‌ها ياخته‌ها وارد جريان خون می‌شوند و دوباره سلول‌های قرمز ديگری را آلوده می‌کنند و این چرخه آلودگی و تب و ترکيدگی تکرار می‌شود. همين تکراری بودن و نوبتی رخ دادن مراحل آلودگی‌ست که منجر به ناميدن مالاريا به "تب نوبه" شده. منتها يک نکته خيلی مهم اين است که با وجود همه هزينه‌های تحقيقاتی و درمانی که برای ريشه‌کن کردن مالاريا انجام شده و ميزان بالای مرگ و مير ناشی از اين عارضه هم اين هزينه‌ها را توجيه می‌کند اما کسانی هم هستند که در مقابل عامل بيماری يا پلاسموديوم مقاومند. مثلن کسانی که مبتلا به عارضه داسی شکل شدن سلول‌های قرمز خونی هستند با مالاريا مشکلی ندارند چون پلاسموديوم بهشان کارگر نیست. تالاسمی‌ها هم همينطورند. در افريقا و خاورميانه و حتی جنوب ايران کسانی زندگی می‌کنند که سلول‌های قرمز خونی‌شان داسی شکل است يا تالاسمی دارند و درست در همانجاهايی که مالاريا بيداد می‌کند اين‌ها مشکلی ندارند.

حالا سوال اين است که برای مبارزه با مالاريا که مرگ و مير زيادی دارد آيا بهترين راه اين است که آدم‌ها به طور ژنتيکی مثلن تالاسمی داشته باشند یا سلول‌های قرمز خونی‌شان داسی شکل باشد؟ يا اصولن اين‌هايی که تالاسمی دارند خودشان به طور بنيادی گرفتاری‌های ديگری دارند که بايد حل بشود که تازه به شرایط عادی برسند و برای اين که آدم‌های عادی مالاريا نگيرند بهتر است همان هزينه‌ها پرداخت بشود تا عمل مالاريا را از بين ببرند؟

حرف‌های خاتمی درباره وضعيت سياسی ايران و درگيری‌های طولانی مدت مردم با حکومت چيزی‌ست شبيه به وضعیت درگيری جوامع با مالاريا.

فرض کنيد همين الان هم حکومت و هم مردم همه گرفتاری‌ها را کنار گذاشتند و همديگر را بخشيدند. قدم بعدی چیست؟ مشکلی که خاتمی در موردش اظهار نظر نکرده و، به نظر من، مهم‌ترين بخش داستان است اين است که بعد از بخشش طرفين افق آينده را چطوری باید ديد؟ مطالبات اجتماعی و سياسی جامعه بر اساس چه مبنايی قضاوت می‌شود؟ اين همان چيزی‌ست که آن بالا درباره قاضی نوشتم. اين آن چيزی‌ست که در تحليل خاتمی وجود ندارد و از قضا برای من که به طور شخصی از رويه خاتمی حمايت می‌کنم حالا تقريبن برايم مسجل شد که ديگر جایی برای حمايت از این حرفش باقی نمانده است. حدس من اين است که اين آخرين تيری‌ست که می‌شد به سمت هدف پرتاب کرد و خاتمی با نشانه رفتن تقريبن "هيچ چيز" تير را رها کرده. هدف حکومت در تغيير ژنتيکی جامعه‌ست که درگير شدن در مالاريا را به حداقل می‌رساند و در عوض هدف مردم اين است که مالاريا را ريشه‌کن کنند. خاتمی با پرتاب يک تير نمی‌تواند دو هدف متضاد را نشانه بگیرد و اين چيزی‌ست که خود او بايد پيش از اين می‌دانست.

نمونه بسيار روشن اين اشکال در همين داستان اسيدپاشی و مجازات اسيدپاش رخ داد و تقريبن تمام لايه‌های جامعه را وادار به موضعگیری شخصی یا اجتماعی کرد. بخشش يا قصاص بدون توجه به قدم بعدی فقط می‌تواند موضوع را در حد يک دعوای شخصی حل و فصل کند و کمکی به پيدا کردن يک راه حل اصولی يا دستکم حرکت به سمت راه حل نمی‌کند. واقعيت اين است که کور شدن اسيدپاش همانقدر موضوع را به مجازات فردی تقليل می‌دهد که بخشش آمنه در ازای دريافت مقداری پول. در هر جامعه‌ای حتی به شکل تصادفی هم کسانی وجود دارند که سلول‌های بدن‌شان در مقابل مالاريا مقاوم است و در جایی زندگی می‌کنند که بالاترين ميزان درگيری با مالاريا وجود دارد. حل کردن موضوع در حد بخشش يعنی تقليل دادن درمان مالاريا در جامعه به گزيده شدن تصادفی يک فرد مبتلا به تالاسمی با پشه آنوفل و نتيجه گيری مضحک بر اساس کاهش کارآیی نيش پشه‌های جديد.

طرح خاتمی به اين دليل بی‌هدف و سرگردان و البته غيراجرایی‌ست که مشکل سياسی مشی آينده حکومت را نمی‌شود با آن ترسيم کرد چون چنين مشی‌ای پيش از اين ترسيم شده و حکومت در شکل فعلی‌اش تنها قائل به اجرای آن است. درست به همين صورت که مجازات اسيدپاش يا بخشندگی قربانی را نمی‌شود در جامعه تعميم داد چون نظام قضاوت را به چيزی در حد کدخدامنشی تغيیر می‌دهد. در هر دو حالت بايد نتيجه ناشی از اين عمل را برای ترسيم يک منطق کاربردی در عالم واقعيت به کار گرفت.

جمهوری اسلامی، حتی در شکل ابتدايی آن مثلن در دوران خمينی، فاقد تئوری حکومتی بوده. ترويج روش حکومتی با منش حکومتی هم فرق دارد. يعنی نمی‌شود حکومت اسلامی را برای جايی تجويز کرد ولی جزئيات حکومت کردن را ناديده گرفت. اين که آدم با اسلحه برود توی بانک و در همان لحظه بالاترين مقام اجرايی بانک بشود معنی‌اش اين نيست که می‌تواند دستور بدهد از حالا که من رئیسم سود سپرد‌های کوتاه مدت فلانقدر زياد بشود، با اسلحه فقط می‌شود صندوق يک بانک را خالی کرد. اين که اسلام برای حکومت‌داری خوب است با اين که چطور بايد محتوای اينترنتی توليد کرد فرق دارد. خاتمی با طرح "ببخش" فقط می‌تواند حکومت‌داری اسلامی بی حساب و کتاب را تجويز کند ولی شيوه‌های حکومتی حتی در حد "مردمسالاری دينی" را هم نمی‌تواند تجويز کند چون به طور عملی هيچکس در اينباره کاری انجام نداده و در سی سال گذشته هم با تزريق پول نتيجه‌ای نداده است. جمهوری اسلامی هم برای خلاصی از همين فقدان تئوری‌های حکومتی‌ست که ناگزير شده همه چيز را به يک نفر بسپارد و در نتيجه جامعه را از برنامه‌ريزی عاجز کرده و به شکل خانه‌ای درآورده که صاحبش يک روز دارد می‌خورد يک روز ندارد نمی‌خورد. درست شبيه به اين که اسیدپاش و قربانی را از شکل بحران اجتماعی خارج کنيم و به شکل فردی برای آن راه حل پيدا کنيم و امروز يکی را کور کنيم فردا به يکی ديگر پول بدهيم.

به نظر من، خاتمی بعد از طرح شرکت در انتخابات که شاخص خوبی برای اندازه‌گيری انعطاف حکومت بود حالا رسيده است به طرح "مردم و حکومت همديگر را ببخشند". خوب تغييری معنی‌اش اين است که خاتمی هم به آخر خط رسيده است و حالا دارد به ناکارآمدی تئوريک حکومت در مقابله به بحران‌های اجتماعی جامعه اشاره می‌کند.

چند وقت پيش نظرم را نوشته بودم که جمهوری اسلامی ماشه را کشیده و از بخت بد بايد منتظر بود تا با فشار شديد بين‌المللی و چه بسا با حمله چيزی تغيير کند. طرح خاتمی به طور کامل همان نظر را تایید می‌کند. درست به همين دليل است که هزينه‌های زيادی صرف می‌شود تا مالاريا را ريشه‌کن کنند و هيچکس در دنيا به عوض ريشه‌کنی مالاريا به فکر خرج کردن برای تالاسمی کردن مردم نيست. اين همان منطقی‌ست که با آن به عراق و حالا ليبی حمله کردند. و درست همان منطقی‌ست که گورباچف را وادار کرد تا بدون خونريزی پرچم کمونيسم را بياورد پايین و دست از تالاسمی کردن مردم شوروی سابق بردارد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار