اتفاق غيرمنتظره
به نظر امروز يکی از آن اتفاقات غيرمنتظرهای که فکرش را هم نمیکردم رخ داد. فکرش را هم نمیکنيد بعد میبينيد يک جایی حواسشان هست. عکس گرفتم که ببينيد موضوع چيست.
روی ميز کار من توی آزمايشگاه همه چيز هست. يک کمد هم آنطرفتر هست که پر است از ميخ و پيچ و انبردست و آچار که به درد تعميرات جزئي وسايل آزمايشگاه میخورند. خوشبختانه يک بابایی هم سالها پيش رفته وسايل نامربوطی مثل اره آهنبر و چسب پوليکا و يک مشت چيزهای ديگر خريده و ريخته توی کشوهای همان کمد. اگر ماشين میآمد توی آزمايشگاه همينجا تعويض روغن هم میکرديم. من خيلی از اين وسايل برای کارهای هنری استفاده میکنم. يکی دو بار هم عکسهایشان را گذاشته بودم توی همين وبلاگ.
چند مدت پيش داشتم با يکی از دوستانم درباره اوضاع ايران حرف میزدم و حرفمان رسيد به اين که خانمها توی ايران دوست دارند دوچرخهسواری کنند ولی دم و دستگاه حکومت اجازه نمیدهد و از اين مسخرهتر نمیشود که يک تفريح بیضرر را از خانمها دريغ کنند بعد هم از آن طرف مشکل بنزين و حمل و نقل عمومی هم داشته باشند. فردايش شروع کردم به درست کردن دوچرخه با سيم و مفتولهای نازک و با همان سيمها هم شکل خانمها را درست کردم و بعضی روزها کنار ميز کارم انواعی از دوچرخهها را چسباندم به يک ديواره.
از در آزمایشگاه که وارد میشويد اول از همه چشمتان میافتد به اين دوچرخهها و آدمکها. ظاهرن آنهایی که دوچرخهها را ديده بودند اينطرف و آنطرف توی دانشکده گفته بودند که فلانی دوچرخههای سیمی درست میکند. بعضیها آمدند برای تماشا و بعد گاهی هم میآمدند برای ديدن نمونههای جديد. هر بار هم همان حرفهای قبلی دربارهی این که خانمها در ايران نمیتوانند دوچرخهسواری کنند تکرار میشد. در واقع از اول هم فکر ساختشان بر همين اساس بود.
تا به حال فقط اهل دانشکده که همگی زيستشناس هستند میآمدند تماشا منتها امروز معلوم شد وقتهایی که خودم نبودم يک آدمهای ديگری هم آمده بودند برای ديدن دوچرخهها و آدمکها. اين را امروز بهم خبر دادند.
داستان از اين قرار بوده که چند نفری از دانشکده هنر آمده بودند و دوچرخهها را ديده بودند و موضوع برایشان جالب بوده. امروز تلفن زدند که ما خيلی دوست داريم توی ساختمان نمايشگاه دانشگاه دوچرخهها و آدمکهای تو را با موضوع "زنان ايران، دوچرخهسواری ممنوع" به نمايش بگذاريم و زنگ زديم که ببينيم تو اجازه میدهی؟ گفتم چطوری باخبر شدید؟ گفتند از اين و آن شنيديم و يک روزی آمدیم و ديديمشان و به نظرمان خيلی پيامی که به مخاطب میدهد قدرتمند است.
خيلی غيرمنتظره بود. يعنی هيجانزده شدم که دوچرخهها و آدمکها اينقدر اثر گذاشته روی آدمهايی که آنها را ديده بودند. تا جایی که میدانم نمايشگاه هنری دانشگاه با نمايشگاههای 8 دانشگاه بزرگ استراليا برنامههای مشترک دارند و معمولن بعد از هر نمايشگاهی که برگزار میکنند کارهایشان را به موزههای ايالتی هم امانت میدهند. يعنی من هنوز خيلی هيجانزده هستم.
نظرات