نشانه‌های شرقی

يک رستورانی توی بريزبن هست به نام "احمد" که دو سه تا شعبه هم دارد. البته چون رستوران ترکی‌ست اسمش را نوشته‌اند "Ahmet". توی رستوران که می‌رويد متوجه می‌شويد که تا حد ممکن تلاش کرده‌اند که تزئينات داخلی‌اش را به مناسبت شرقی بودن رستوران به شکل هزار و يک شبی دربياورند. پرده‌های تور و نورهای قرمز و نارنجی و رقص عربی و ميز و صندلی‌های با روکش قرمز و نقش و نگار دار. منتها يک کمی که دقيق می‌شويد می‌بينيد کسی که مسئول تزئينات داخلی رستوران بوده من‌درآوردی کار کرده. حالا واقعيتش اين است که کسی که می‌رود رستوران قرار نيست تاريخ خاورميانه بخواند يا رفته باشد موزه شرق‌شناسی که جنس اصل را از بدل تشخيص بدهد. همين که رقص عربی دارند يعنی غذا در محيط هزار و يک شبی.

از قرار، تازگی‌ها مسئول تزئينات به سرش زده که ميزان شرقی بودن رستوران را يک هوا ببرد بالاتر. درست دم در رستوران يک چيزی گذاشته بود که آدم بايد پشت به آن نشانه می‌نشست که غذا از گلويش برود پايین. عکسش را گرفتم که ببينيد:


جالب اين است که کنار آفتابه يک پارچ مسی هم گذاشته بود و هر دو هم روی يک بلندی که مثلن از دور بتوانيد حدس بزنيد يک محل شرقی مثل رستوران جلوی روی‌تان است.



ضمن اين که اگر به عکس‌های مربوط به آفتابه لگن برای کاربردهای دست شستن کنار سفره غذا نگاه کنيد متوجه می‌شويد که لوله آفتابه‌های دست شستن دو تا قوس دارد که سرعت حرکت آب را بگيرد و مسير آب را به طرف پايین هدايت کند. اين که کنار رستوران بود از همان‌هايی‌ست که کاربردشان يک چيز ديگری‌ست.

لابد همه‌مان وسط جاده‌ها چنين نشانه‌هايی را ديده‌ايم که کاربردشان چيست.

اين را نمی‌شود جزو توهين‌های فرهنگی تلقی کرد چون آن بابايی که برداشته آفتابه و پارچ مسی را گذاشته کنار ورودی رستورانش منظوری جز دعوت مردم برای غذا خوردن در يک محيط شرقی نداشته. خيلی هم گلی به گوشه جمالش. منتها اگر از منظر فرهنگی به موضوع نگاه کنيم متوجه می‌شويم خيلی از مواقع اينجور اشتباهات ناشی از فقر فرهنگی خود ما شرقی‌هاست که از بس که درونگرايیم فرهنگ‌مان را به ديگران معرفی نمی‌کنيم و موضوع را به خودشان واگذار می‌کنيم که هر جور دوست دارند برداشت کنند. بدبختی‌اش اين است که اين برداشت آزاد غربی‌ها از فرهنگ شرقی بعدن تبديل می‌شود به عامل کينه‌جويی شرقی‌ها از غربی‌ها و مناسبتش هم اين می‌شود که اين‌ها دارند به فرهنگ شرق توهين می‌کنند.

يک قسمت‌های خنده‌داری هم از اوضاع خودمان هست که مشابه است با اين چيزی که در رستوران احمد ديديد. توی دوران شاه، که به هر حال رفت و آمد غربی‌ها به ايران آزاد بود، از جمله جاهايی که گردشگران يا ميهمانان ويژه را بهشان نشان می‌دادند مراسم کشتی زورخانه‌ای در زورخانه شعبان جعفری (بی‌مخ) بود. توی عکس‌های مربوط به همان مراسم زورخانه‌ای می‌بينيد يک پهلوان زورخانه يکی از ميهمان‌های زن يا مرد را گذاشته روی دوشش و توی گود دارد او را سواری می‌دهد. بعد که دقيق می‌شويد می‌بينيد يک قدم مثبت اين بوده که به هر حال پای خانم‌ها را باز کرده‌اند به محل زورخانه که به طور سنتی ورود خانم‌ها به آنجا ممنوع بوده. منتها با کول کردن مردم همين را هم تبديل کرده‌ بودند به يک مراسم نچسب که نه چيزی از فرهنگ محل را نشان می‌دهد و نه نشانه‌ای‌ست از سازگار کردن سنت و تجدد.

حالا برای اين که همين اوضاع خودمان را مقايسه کنم با ديگران يک نمونه شرقی ديگر را نشان‌تان می‌دهم.

هفته گذشته مراسم تولد بودا برگزار شد. متولی مراسم تبتی‌ها هستند منتها چينی‌ها به طور خاص و باقی بودايی‌های آسيا هم به طور عام در برگزاری مراسم مشارکت می‌کنند. چه چيزهايی در مراسم هست؟ رقص اژدها، نمايش‌های رزمی، سرودها و اوراد بودايی، و از همه مهم‌تر که اصل مراسم هم هست مراسم شمع روشن کردن.

اول اين که خود روحانيون بودايی مراسم را اداره می‌کنند و کسانی که در مراسم نقشی دارند از حد کمک به برگزاری مراسم فراتر نمی‌روند. يعنی مثلن شمع يا گل می‌دهند دست مردم ولی چه وقت چه کاری را انجام بدهند همه‌اش دست همان مديران مراسم است که با لباس‌های نارنجی و سرهای تراشيده مشخص‌اند. جالبش اين است که در يک مراسم يک هفته‌ای تولد بودا، تا جايی که من ديده‌ام، نه تنها خود بودايی‌ها مشارکت می‌کنند بلکه غربی‌ها و شرقی‌های ديگر هم ياد می‌گيرند که چطور بايد در مراسم مشارکت کنند. مشارکت هم عبارت است از اين که چطور و در کجا بروند گل بگذارند پای مجسمه‌ها، کجا بروند زانو بزنند و نيايش کنند و لابد حاجت بطلبند، و کجا شمع به دست بايستند و مراسم را همراهی کنند.


اگر ميزان سازگاری و انتقال فرهنگی چينی‌ها، يا به طور کلی آسيای شرقی‌ها، را در جوامع غربی نگاه کنيد و مقايسه‌اش کنيد با وضعيت غرب آسيا، منجمله ايران، آنوقت متوجه می‌شويد که شرقی‌های آسيا در انتقال مفاهيم فرهنگی‌شان موفق‌تر بوده‌اند و کار و کاسبی‌شان هم بهتر شده. جالب هم اين است که شرق آسيايی‌ها به مراتب برونگراتر شده‌اند و در معرفی خودشان بهتر عمل کرده‌اند. در عوض در غرب آسيا از فرط درونگرايی و درگيری سنت و تجدد هر بار که فرهنگ‌شان را به جوامع ديگر معرفی کرده‌اند در کارشان بدعت گذاری کرده‌اند و اين بدعت‌ها خودشان شده‌اند يا مايه دردسر و بزن بزن يا مايه سرافکندگی.

ديروز فکر می‌کردم شايد از جمله نيازهای جدی ما يکی هم اين است که مراکز فرهنگی بيشتری در غرب داشته باشيم که حتی اگر راه برای داد و ستد فرهنگی در جامعه خودمان باز نيست دستکم يک جايی باشد که غربی‌ها بتوانند به عنوان مرجع فرهنگی به آن‌ها اعتماد کنند.  

نظرات

پست‌های پرطرفدار