چرا به دنبال قهرمان می‌گرديم؟

آيا اين مردمند که حکومت را وادار به رشد می‌کنند يا اين حکومت است که مردم را به جلو هل می‌دهد؟ در بين علاقمندان به حکومت‌های جهان سوم گروهی از ما ايرانی‌ها باورمان اين است که حکومت مايه پيشرفت جامعه بوده. بنابراين اگر بپرسيم چرا چنين حکومت قابل قبولی سرنگون شده پاسخ اين خواهد بود که منافع قدرت‌های بزرگ‌ جهانی در برانداختن يک حکومت و استقرار حکومت بعدی‌ست. مثلن اگر در طرف حکومت باشيد ممکن است فهرستی اينچنينی از خدمات حکومت تهيه کرد:

رضا شاه دانشگاه را در ايران به راه انداخت. رضا شاه بانی کشف حجاب در ايران بود. رضا شاه راه آهن ايران را ساخت. يا در دوران محمدرضا پهلوی جامعه ايران مدرن شد. در دوران ايشان زنان به مقام‌های اجتماعی و سياسی بالا دست پيدا کردند. و در دوران شاه ميان ايران و نيويورک پرواز مستقيم هوايی برقرار شد.

از آن طرف هم می‌شود فهرست ديگری تهيه کرد:

در دوران خمينی جامعه ايران در ميان ملل مسلمان جهان درخشيد. در دوران ايشان هويت از دست رفته جامعه برگردانده شد. خمينی باعث شد نظام ستمشاهی بعد از 2500 سال واژگون بشود. يا در دوران خامنه‌ای هفتاد درصد ورودی دانشگاه‌ها را زنان تشکيل داده‌اند. در دوران ايشان ماهواره به فضا فرستاده شده. خامنه‌ای باعث شده تا خاورميانه از اين رو به آن رو بشود. در دوران خامنه‌ای سينماگران ايران مرتب جايزه می‌گيرند.

خوب در دم و دستگاه هر دو طرف هم می‌شود اين آدم‌ها را ديد: مثلن سرپاس مختاری رئيس شهربانی رضا شاه، نعمت‌الله نصيری رئيس ساواک دوران محمدرضا شاه، خلخالی قاضی دوران خمينی، اژه‌ای قاضی دوران خامنه‌ای. و باز که بنويسم سر از شعبان بی‌مخ و الله کرم درمی‌آوريم. منتها حرف از اين‌ها نيست. حرف از اين است که آيا تمام پيشرفت‌هايی که در دوران اين حضرات در ايران رخ داده محصول درايت اين حضرات بوده يا محصول فشار اجتماعی؟

مثلن مشروطيت محصول تعلق خاطر مظفرالدين شاه به ترقی اجتماعی ايران بوده يا محصول فشار اجتماعی و پيگيری مشروطه‌خواهان؟ به نظر من، وقتی درباره جامعه ايران و اتفاقاتی که در حوزه‌های مختلف آن می‌افتد حرف می‌زنيم گروهی بر اين باورند که اين حکومت بوده که جامعه را از يک پله به پله بالاتر برده در حالی که وقتی تاريخ را می‌خوانيد می‌بينيد جدا از توهم توطئه که اصولن همزاد حکومت‌ها بوده، اين فشار اجتماعی بوده که حکومت را مجبور به پذيرش چيزهايی کرده و بلاخره حکومت هم از يک جايی به بعد حاضر به پذيرش نبوده و مردم آن را ساقط کرده‌اند.

مثلن کشف حجابی که افتخار آن را به رضا شاه می‌دهند معنی‌اش اين است که هيچ خانمی در آن دوران نمی‌خواسته بی‌حجاب باشد و اين مانع اصلی ترقی جامعه بوده و در نتيجه رضا شاه با زوری که گفته سد را شکسته و جامعه زنان را آزاد کرده. منتها وقتی تاريخ را می‌خوانيد می‌بينيد داستان اينطوری هم نبوده. يعنی خانم‌هايی بوده‌اند که در همان دوران پيش از کشف حجاب با بقيه فرق داشته‌اند و اگر رضا شاه به زور چادر را از سر زنان برنمی‌داشت، اين حرکت رفته‌رفته شتاب می‌گرفت و جامعه را تغيیر می‌داد. زوری که رضا شاه به جامعه وارد کرد به دو قطبی شدن جامعه منجر شد و زمينه تغيیر اجتماعی را به باد داد. دقيق‌تر که می‌شويد می‌بينيد کشف حجاب رضا شاهی ناشی از يک اتفاق ديگری بوده. ناشی از فشار جامعه تحصيلکرده‌ای که آزادی‌های سياسی بيشتری می‌خواسته و رضا شاه به جای آزادی سياسی تلاش کرده تا فشار را از يک جای ديگری کاهش بدهد و اين جای ديگر کشف حجاب اجباری بوده. در حالی که حتی اگر کشف حجاب هم به آن زور صورت نمی‌گرفت جامعه‌ی در حال تغيیر ايران لاجرم دچار اين تغيیر می‌شد.

همين را که ادامه بدهيد می‌بينيد اگر زنان در دوران شاه توانستند به مقام‌های بالای اجتماعی برسند چنين ارتقايی ناشی از خوشفکری شاه نبوده بلکه اين فشار اجتماعی و مطالبه‌ی رو به رشد جامعه زنان بوده که حکومت را ناگزير از پذيرش کرده. بلاخره بسياری از کسانی که در دم و دستگاه دوران شاه کار می‌کردند همسران يا دختران تحصيلکرده داشتند و اين فشار قابل توجهی فراهم کرده بوده تا حکومت امکان حضور زنان را فراهم کند و دست آخر اين کار انجام شده. درست مثل همين دوران که آمار 70 درصدی ورود زنان به دانشگاه محصول خوشفکری جمهوری اسلامی و رهبرانش نيست، بلکه برعکس، محصول فشار اجتماعی‌ست که حکومت را ناگزير به پذيرش بيشتر دانشجويان دختر در دانشگاه‌ها کرده.

وقتی به داستان سرنگونی يا نارضايتی مردم از حکومت‌های ايران توجه می‌کنيد می‌بينيد بسياری از نقاط مثبتی که در کارنامه رهبران حکومت‌ها نوشته شده همان حقوقی هستند که مردم به زور از چنگ حکومت درآورده‌اند و اينطوری نبوده که رهبران و اهل حکومت به دنبال يک راهی باشند که چطوری گرفتاری‌ها را از سر مردم کم کنند. از قضا که هر وقت حکومت دارای آدم‌های خوشفکری شده که بنای‌شان بر کم کردن گرفتاری‌های مردم بوده خود رئيس حکومت کمر به حذف آن آدم‌ها بسته. در همين دوران معاصر از اميرکبير بگيريد و بيايید تا برسيد به قوام‌السلطنه و مصدق و منتظری و خاتمی. منتهای مراتب چنين نگاهی که حکومت را عقب‌تر از مردم نشان می‌دهد به ذائقه‌ی ما ايرانی‌ها که جزوی از جهان سوم هستيم خوشايند نيست. برای ما جهان سومی‌ها اين قسمت ماجرا هنوز نامکشوف مانده که اين قدرت مردم است که حکومت را وادار به پذيرش پيشرفت و اگر حکومت‌ها راهی برای فرونشاندن مطالبات مردمی داشته باشند اتفاقن ترجيح‌شان همين است که تغيیری در اوضاع ندهند.

چرا ما جهان سومی‌ها به طور مداوم نياز به رهبران کاريزماتيک داريم؟ چرا به دنبال قهرمان می‌گرديم؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار