بر لب قايق، در انتظار تيم ملی
فکر میکردم چطوری میشود شرکت مخابرات را قانع کرد که در عرض سه روز بيايند تلفن از کار افتاده را راه بيندازند. معلوم شد در مواردی که سه روز تعطيلی در راه باشد هيچ سنبهای به قدر کافی پرزور نيست. حالا خندهاش اين است که برای آن سه روز تعطيلی، چند روزی هم میروند پيشواز. اينترنت هم که وصل است به تلفن. در نتيجه نمیآيند که نمیآيند و آدم بايد از زور زدن دست بردارد و لب جوی بنشيند و گذر عمر را تماشا کند. اينجانب هم همين کار را کردم، تا امروز.
اين از تلفن.
تا هفتهی پيش مهمترين گرفتاری ايالت کوئينزلند اين بود که دچار کم آبی بود و محدوديت استفاده از آب همه جا از آب دادن باغچه تا حمام کردن وجود داشت. حالا در دو هفتهی گذشته آنقدر آب از آسمان نازل شده که زندگی همهی ملت نم کشيده. آب پشت سدها رسيده است به حد مورد نياز و هفتهی گذشته محدوديتهای مربوط به آبياری را لغو کردهاند منتها بعد از لغو محدوديتها هم همچنان باران مفصل دارد میبارد. آسمان هم که به شدت ابریست. به نظرم همين روزهاست که سوار بر قايق گذر عمر را تماشا کنيم.
اين هم از باران.
بدون تلفن و اينترنت ماندن باعث شد يک کمی به بعضی کارهای صوتی- تصويری برسم که تا چند وقت ديگر توی وبلاگ میبينيد. يک مجموعه مصاحبه هم دارم آماده میکنم که خيلی از جنبهی جامعه شناسی مهاجرت قابل توجه هستند. در واقع برای خود من اين که آدمها در زندگی به دنبال چی هستند هميشه جذاب بوده منتهای مراتب آدم تا وقتی در يک محيط مشخص و با سابقهی اجتماعی شناخته شده زندگی میکند از خودش هم تصوير دقيقی ندارد و به محض ورود به محيط جديد است که قدرت تطابق يا تغيير دادن را در خودش سراغ میگيرد. اگر چنين قدرتی را، حتی در شکل بدویاش، در ذهنش پيدا کرد آنوقت آدم مؤثری میشود. اگر هم که چنين زمينهای را نداشت يا اصولأ حال و حوصلهی توليد کردنش را نداشت آنوقت يا مدام نق میزند يا برمیگردد به همان شرايط پيش از مهاجرت. حالا البته من جامعه شناس نيستم و اين کنجکاوی روزنامه نگارانهام هست که ترغيبم میکند برای گفتگو با آدمهای مختلف. توی پرانتزش هم اين است که هنوز بين ما ايرانیهای خارج از کشور فقدان اطلاعات صحيح از شيوهی کنار آمدن با فرهنگ جوامع جديد خيلی محسوس است. خيلی کلی هم نظر میدهيم در مورد جوامع ديگر. درونگرا هم که هستيم خيلی شديد و وخيم. خلاصه که بعضی از کارهای جديد را هم به مرور میبينيد و میشنويد.
اين هم از کارهای رسانهای.
يک بستنی فروشی هست در بريزبن که در واقع شعبهی يک تشکيلات نيوزيلندیست. محصولاتش عبارتند از اين که يک بستنی سفارش میدهيد و از بين ده دوازده جور شکلاتی که کنار پيشخوان گذاشتهاند به اندازهای که دوست داريد هم سفارش میدهيد. شکلات را خرد میکنند توی بستنی و همه را به هم میزنند و میدهند دستتان. آنوقت بايد رو به قبله بشويد و بستنی بخوريد. اصولأ که من از چنين معجونی استقبال نمیکنم منتها خود اين بستنی فروشی شده است مايهی شگفتیام. يک نکتهی جالب اين است که وقتی هوا سرد میشود سوخت و ساز بدن هم بالا میرود و خوردن اين همه شيرينی بلاخره قابل قبولتر است، در حالی که فعلأ هوا به اندازهی کافی گرم است. سه سال پيش در يک تجربهی آزمايشگاهی يک چنين بلايی به سر انگل ژيارديا آورديم. اين انگل همان جنابیست که اگر آب آلوده بنوشيد خدمت دستگاه گوارشتان میرسد. معلوم شد اضافه کردن بعضی مواد شيميايی میتواند اشتهای انگل را تحريک کند. چيزی که ما استفاده کرده بوديم عبارت بود از "دودکانوئيک اسيد". انگل ژيارديا آنقدر از اين اسيد چرب میخورد که پوستهی بدنش شکافته میشد. بعضی تحقيقات پزشکی هم به اثر مواد محرک اشتها اشاره کردهاند و خود ما در زندگی روزمره هم با همين پديده آشنا هستيم که غذای بدمزه را هم با ضرب و زور انواع سس میخوريم. مشکوک شدهام که اين بستنی فروشی نيوزيلندی هم از اين کارها میکند و هر بار مردم با اضافه کردن شکلات به بستنیهايش، که باخبر هم نيستيد مواد اوليهشان چيست، ملت را میبندند به محرکهای اشتها. خلاصه خيلی بستنیهايش فاجعهست.
اين هم در مورد بستنی.
برای دو سال مدام وزنم مانده بود روی 82 کيلوگرم. هفتهی پيش ديدم رسيدهام به 84 کيلوگرم. در حد به شهادت رساندن خودم رفتم ورزش کردم. خيلی هم خودم را بستم به سبزيجات. حالا رسيدم به 83 کيلوگرم. اين يک کيلو را هم توی همين يک هفته کم میکنم. من از اين بيدها نيستم که با دو کيلو اضافه وزن تکان نخورم. خيلی هم تکان میخورم. به سلامتیتان دو روز رفتم باشگاه، هر روز 10 هزار متر دويدم. داشتم مستقيم میرفتم تيم ملی آن دنيا. يک کمی که غافل بشويد نامردی چاق میشويد.
اين هم از تلاش برای تيم ملی.
اين تلفن و اينترنت هم که راه بيفتد مسابقهی کيک پزی را راه میاندازيم. يک کمی تحمل بفرماييد.
اين از تلفن.
تا هفتهی پيش مهمترين گرفتاری ايالت کوئينزلند اين بود که دچار کم آبی بود و محدوديت استفاده از آب همه جا از آب دادن باغچه تا حمام کردن وجود داشت. حالا در دو هفتهی گذشته آنقدر آب از آسمان نازل شده که زندگی همهی ملت نم کشيده. آب پشت سدها رسيده است به حد مورد نياز و هفتهی گذشته محدوديتهای مربوط به آبياری را لغو کردهاند منتها بعد از لغو محدوديتها هم همچنان باران مفصل دارد میبارد. آسمان هم که به شدت ابریست. به نظرم همين روزهاست که سوار بر قايق گذر عمر را تماشا کنيم.
اين هم از باران.
بدون تلفن و اينترنت ماندن باعث شد يک کمی به بعضی کارهای صوتی- تصويری برسم که تا چند وقت ديگر توی وبلاگ میبينيد. يک مجموعه مصاحبه هم دارم آماده میکنم که خيلی از جنبهی جامعه شناسی مهاجرت قابل توجه هستند. در واقع برای خود من اين که آدمها در زندگی به دنبال چی هستند هميشه جذاب بوده منتهای مراتب آدم تا وقتی در يک محيط مشخص و با سابقهی اجتماعی شناخته شده زندگی میکند از خودش هم تصوير دقيقی ندارد و به محض ورود به محيط جديد است که قدرت تطابق يا تغيير دادن را در خودش سراغ میگيرد. اگر چنين قدرتی را، حتی در شکل بدویاش، در ذهنش پيدا کرد آنوقت آدم مؤثری میشود. اگر هم که چنين زمينهای را نداشت يا اصولأ حال و حوصلهی توليد کردنش را نداشت آنوقت يا مدام نق میزند يا برمیگردد به همان شرايط پيش از مهاجرت. حالا البته من جامعه شناس نيستم و اين کنجکاوی روزنامه نگارانهام هست که ترغيبم میکند برای گفتگو با آدمهای مختلف. توی پرانتزش هم اين است که هنوز بين ما ايرانیهای خارج از کشور فقدان اطلاعات صحيح از شيوهی کنار آمدن با فرهنگ جوامع جديد خيلی محسوس است. خيلی کلی هم نظر میدهيم در مورد جوامع ديگر. درونگرا هم که هستيم خيلی شديد و وخيم. خلاصه که بعضی از کارهای جديد را هم به مرور میبينيد و میشنويد.
اين هم از کارهای رسانهای.
يک بستنی فروشی هست در بريزبن که در واقع شعبهی يک تشکيلات نيوزيلندیست. محصولاتش عبارتند از اين که يک بستنی سفارش میدهيد و از بين ده دوازده جور شکلاتی که کنار پيشخوان گذاشتهاند به اندازهای که دوست داريد هم سفارش میدهيد. شکلات را خرد میکنند توی بستنی و همه را به هم میزنند و میدهند دستتان. آنوقت بايد رو به قبله بشويد و بستنی بخوريد. اصولأ که من از چنين معجونی استقبال نمیکنم منتها خود اين بستنی فروشی شده است مايهی شگفتیام. يک نکتهی جالب اين است که وقتی هوا سرد میشود سوخت و ساز بدن هم بالا میرود و خوردن اين همه شيرينی بلاخره قابل قبولتر است، در حالی که فعلأ هوا به اندازهی کافی گرم است. سه سال پيش در يک تجربهی آزمايشگاهی يک چنين بلايی به سر انگل ژيارديا آورديم. اين انگل همان جنابیست که اگر آب آلوده بنوشيد خدمت دستگاه گوارشتان میرسد. معلوم شد اضافه کردن بعضی مواد شيميايی میتواند اشتهای انگل را تحريک کند. چيزی که ما استفاده کرده بوديم عبارت بود از "دودکانوئيک اسيد". انگل ژيارديا آنقدر از اين اسيد چرب میخورد که پوستهی بدنش شکافته میشد. بعضی تحقيقات پزشکی هم به اثر مواد محرک اشتها اشاره کردهاند و خود ما در زندگی روزمره هم با همين پديده آشنا هستيم که غذای بدمزه را هم با ضرب و زور انواع سس میخوريم. مشکوک شدهام که اين بستنی فروشی نيوزيلندی هم از اين کارها میکند و هر بار مردم با اضافه کردن شکلات به بستنیهايش، که باخبر هم نيستيد مواد اوليهشان چيست، ملت را میبندند به محرکهای اشتها. خلاصه خيلی بستنیهايش فاجعهست.
اين هم در مورد بستنی.
برای دو سال مدام وزنم مانده بود روی 82 کيلوگرم. هفتهی پيش ديدم رسيدهام به 84 کيلوگرم. در حد به شهادت رساندن خودم رفتم ورزش کردم. خيلی هم خودم را بستم به سبزيجات. حالا رسيدم به 83 کيلوگرم. اين يک کيلو را هم توی همين يک هفته کم میکنم. من از اين بيدها نيستم که با دو کيلو اضافه وزن تکان نخورم. خيلی هم تکان میخورم. به سلامتیتان دو روز رفتم باشگاه، هر روز 10 هزار متر دويدم. داشتم مستقيم میرفتم تيم ملی آن دنيا. يک کمی که غافل بشويد نامردی چاق میشويد.
اين هم از تلاش برای تيم ملی.
اين تلفن و اينترنت هم که راه بيفتد مسابقهی کيک پزی را راه میاندازيم. يک کمی تحمل بفرماييد.
نظرات