در قاب عکس استراليايی: هميشه فقط يک نفر
قرار است ماشينم را عوض کنم. البته خودش داستانی شده. مخمل لطف کرد و عکسهای ماشين را گذاشت توی يک وبسايت خريد و فروش خودرو. چند روز پيش يک خانمی زنگ زد که من از يک خودرو فروشی زنگ میزنم و میتوانی بيايی دفتر ما که ماشينت را نگاه کنيم. گفتم شما که ماشين میفروشيد میرويد دم در خانهی مشتریتان؟ گفت نه. گفتم من هم همينطور. ديروز توی دانشگاه بودم که يک خانم ديگری زنگ زد که من میخواهم ماشينت را ببينم. میتوانی بيايی فلان منطقه. گفتم خيلی دور است. گفت من ماشين ندارم. گفتم تا يک جايی بيا من هم میآيم آن وقت ماشين را ببين. از قرار دو تا قطار عوض کرده بوده که برسد به محل قرارمان. از قطار که پياده شد تلفن زد که من توی ايستگاه هستم. همينطور که داشتم به او میگفتم که کجا ايستادهام ناغافل متوجه شدم صدايش از آن يکی گوشم شنيده میشود. يک خانم با قيافهی آسيای شرقی با قد و قيافهی کوچولو. گفتم سلام.
زن: اِ ... تو اينجايی؟
من: ظاهرأ تند راه میری. اگه حواسم نبود بايد يک ايستگاه دنبالت میدويدم ... ها ها ها ها ...
زن: ... ها ها ها ها ... توی قطار نقشهی مسير رو ديدم، معلوم شد دور دنيا رو چرخيدم تا برسم اينجا.
من: ماشين اينجاس ... توی پارکينگ.
زن: نمیگفتی خودم پيداش میکردم. از روی عکسهاش میشد حدس بزنم کدومه.
من: میتونی ببينيش، يا رانندگی کنی باهاش.
زن: ... ظاهرش که خوبه، ... اِ ...م ... من نمیدونم چی رو بايد توی ماشين ببينم.
من: خوب همين ظاهرش رو بايد ببينی و موتورش رو. کمک فنرها رو بايد چک کنی. بعد هم رانندگی کنی. بذار من موتورش رو هم نشونت بدم.
زن: ... آهان ... میتونم خودم رانندگی کنم؟
من: بله حتمن. اين هم کليد.
زن: خوب بذار روشنش کنم ... راستش من از دو هفته پيش خيلی محتاطتر شدم. يکی زد به ماشينمون، ديگه من میترسم. اگه اشکال نداره بگم شوهرم بهت زنگ بزنه بياد ماشين رو ببينه.
من: حتمن.
... و بعد پنج دقيقهای رانندگی کرد. من هم نشسته بودم روی صندلی کناری ... بعد ماشين رو کنار خيابان نگه داشت. گفتم حالا اگر مسيرت به مسير من میخورد میتوانم تا يک جايی برسانمت. گفت خيلی خوب میشود تا يک ايستگاه مرکزی اتوبوس برسانمش. تا رسيديم به ايستگاه ده دقيقهای طول کشيد و من سر از يک دنيای ديگری درآوردم. گفتم اهل کجايی؟
زن: لائوس.
من: تا به حال با يک لائوسی حرف نزده بودم. البته يک کمی از کشورتون میدونم.
زن: به نظرم کسی چيزی از لائوس نمیدونه.
من: چرا؟
زن: خوب به خاطر حکومت کمونيستی لائوس خيلی به زحمت خبرها از لائوس به بيرون درز میکنه. اگر هم خبرنگارها برن لائوس اونقدر آزاد نيستن که بتونن با مردم حرف بزنن.
من: خيلی وقته اومدی استراليا؟
زن: 27 ساله. 10 سالهش رو ملبورن بودم، 17 سال هم هست که توی بريزبن زندگی میکنم.
من: پس ديگه کاملأ استراليايی شدی.
زن: آره. وقتی آمدم استراليا 15 ساله بودم.
من: چطور شد توی اون سن اومدی؟
زن: با خواهرم که بزرگتر بوديم اومديم. کلافه شده بودم از همه چيز. با قايق اومديم استراليا.
من: خانوادهت چی؟
زن: پدر و مادر و برادرم چند سال بعد آورديم. البته اون اولش نمیدونستن چون پدرم عضو حزب کمونيست لائوس بود، اگه میفهميد نمیذاشت بیاييم ولی بعدأ که تونستيم اونا رو بياريم خودش که اومد متوجه شد ما کار درستی کرده بوديم ... تو کجايی هستی؟
من: ايرانی. میدونی ايران کجاست؟
زن: آره بابا ... همه احمدی نژاد رو میشناسن ديگه. قبلأ نمیدونستم کجاست ولی حالا به نظرم کسی نيست که ندونه. تو طرفدارشی؟
من: ... ها ها ها ها ... خيلی زياد ... اگه میشد صادرش کنيم يک جای ديگهی دنيا خيلی خوب بود. فقط به درد صادرات میخوره.
زن: ... ها ها ها ها ... اگه جايی پيدا کردی خبر بده ما هم چند تايی توی لائوس داريم، همه رو با هم بفرستيم.
من: ببينم با اين تغييراتی که در کشورهای کمونيست اتفاق افتاده لائوس هم تغيير کرده؟
زن: نه اصلأ. من سال گذشته بعد از 26 سال رفتم لائوس. مردم مثل قبل همه فقيرند و همون وضع قديم برقراره. همه از حکومت میترسن.
من: وضع زنها چطوره؟ میتونن کار کنن يا درس بخونن؟
زن: کار نيست بنابراين درس خوندن هم اونقدر به درد کسی نمیخوره. معمولأ زنها توی مزارع کار میکنن يا خونهداری و بچهداری. توی ايران چطور؟
من: توی ايران زنها بيشتر از مردها درس میخونن، کار هم وضعش بد نيست ولی دستمزدی که به زنها ميدن کمتر از مردهاست.
زن: ... من توی ادارهی بهداشت ايالت کار میکنم. با چند تا خانم و آقای ايرانی که تازه آمده بودن استراليا آشنا شدم. داشتن امتحان پزشکی میدادن.
من: ببينم توی لائوس هم مثل کشورهای کمونيستی ديگه محدوديت تعداد بچه هم هست؟
زن: نه اصلأ ... ها ها ها ها ... هر چقدر که دلت میخواد. سال گذشته که اونجا بودم يکی از دوستام شش تا بچه داشت، حامله هم بود.
من: ... ها ها ها ها ... پس کمونيستهای لائوسی خيلی دست و دلبازند.
زن: ... دنبال تعداد رأی دهندهی بيشترند ... ها ها ها ها ... هميشه فقط يک نفر کانديد هست ولی بايد بيشتر هم رأی بياره ...
من: ... ها ها ها ها ... خوب اين هم ايستگاه اتوبوس.
زن: خيلی تشکر. میتونم بگم شوهرم اسکات بهت زنگ بزنه بياد ماشين رو ببينه؟
من: بله حتمن.
زن: اِ ... تو اينجايی؟
من: ظاهرأ تند راه میری. اگه حواسم نبود بايد يک ايستگاه دنبالت میدويدم ... ها ها ها ها ...
زن: ... ها ها ها ها ... توی قطار نقشهی مسير رو ديدم، معلوم شد دور دنيا رو چرخيدم تا برسم اينجا.
من: ماشين اينجاس ... توی پارکينگ.
زن: نمیگفتی خودم پيداش میکردم. از روی عکسهاش میشد حدس بزنم کدومه.
من: میتونی ببينيش، يا رانندگی کنی باهاش.
زن: ... ظاهرش که خوبه، ... اِ ...م ... من نمیدونم چی رو بايد توی ماشين ببينم.
من: خوب همين ظاهرش رو بايد ببينی و موتورش رو. کمک فنرها رو بايد چک کنی. بعد هم رانندگی کنی. بذار من موتورش رو هم نشونت بدم.
زن: ... آهان ... میتونم خودم رانندگی کنم؟
من: بله حتمن. اين هم کليد.
زن: خوب بذار روشنش کنم ... راستش من از دو هفته پيش خيلی محتاطتر شدم. يکی زد به ماشينمون، ديگه من میترسم. اگه اشکال نداره بگم شوهرم بهت زنگ بزنه بياد ماشين رو ببينه.
من: حتمن.
... و بعد پنج دقيقهای رانندگی کرد. من هم نشسته بودم روی صندلی کناری ... بعد ماشين رو کنار خيابان نگه داشت. گفتم حالا اگر مسيرت به مسير من میخورد میتوانم تا يک جايی برسانمت. گفت خيلی خوب میشود تا يک ايستگاه مرکزی اتوبوس برسانمش. تا رسيديم به ايستگاه ده دقيقهای طول کشيد و من سر از يک دنيای ديگری درآوردم. گفتم اهل کجايی؟
زن: لائوس.
من: تا به حال با يک لائوسی حرف نزده بودم. البته يک کمی از کشورتون میدونم.
زن: به نظرم کسی چيزی از لائوس نمیدونه.
من: چرا؟
زن: خوب به خاطر حکومت کمونيستی لائوس خيلی به زحمت خبرها از لائوس به بيرون درز میکنه. اگر هم خبرنگارها برن لائوس اونقدر آزاد نيستن که بتونن با مردم حرف بزنن.
من: خيلی وقته اومدی استراليا؟
زن: 27 ساله. 10 سالهش رو ملبورن بودم، 17 سال هم هست که توی بريزبن زندگی میکنم.
من: پس ديگه کاملأ استراليايی شدی.
زن: آره. وقتی آمدم استراليا 15 ساله بودم.
من: چطور شد توی اون سن اومدی؟
زن: با خواهرم که بزرگتر بوديم اومديم. کلافه شده بودم از همه چيز. با قايق اومديم استراليا.
من: خانوادهت چی؟
زن: پدر و مادر و برادرم چند سال بعد آورديم. البته اون اولش نمیدونستن چون پدرم عضو حزب کمونيست لائوس بود، اگه میفهميد نمیذاشت بیاييم ولی بعدأ که تونستيم اونا رو بياريم خودش که اومد متوجه شد ما کار درستی کرده بوديم ... تو کجايی هستی؟
من: ايرانی. میدونی ايران کجاست؟
زن: آره بابا ... همه احمدی نژاد رو میشناسن ديگه. قبلأ نمیدونستم کجاست ولی حالا به نظرم کسی نيست که ندونه. تو طرفدارشی؟
من: ... ها ها ها ها ... خيلی زياد ... اگه میشد صادرش کنيم يک جای ديگهی دنيا خيلی خوب بود. فقط به درد صادرات میخوره.
زن: ... ها ها ها ها ... اگه جايی پيدا کردی خبر بده ما هم چند تايی توی لائوس داريم، همه رو با هم بفرستيم.
من: ببينم با اين تغييراتی که در کشورهای کمونيست اتفاق افتاده لائوس هم تغيير کرده؟
زن: نه اصلأ. من سال گذشته بعد از 26 سال رفتم لائوس. مردم مثل قبل همه فقيرند و همون وضع قديم برقراره. همه از حکومت میترسن.
من: وضع زنها چطوره؟ میتونن کار کنن يا درس بخونن؟
زن: کار نيست بنابراين درس خوندن هم اونقدر به درد کسی نمیخوره. معمولأ زنها توی مزارع کار میکنن يا خونهداری و بچهداری. توی ايران چطور؟
من: توی ايران زنها بيشتر از مردها درس میخونن، کار هم وضعش بد نيست ولی دستمزدی که به زنها ميدن کمتر از مردهاست.
زن: ... من توی ادارهی بهداشت ايالت کار میکنم. با چند تا خانم و آقای ايرانی که تازه آمده بودن استراليا آشنا شدم. داشتن امتحان پزشکی میدادن.
من: ببينم توی لائوس هم مثل کشورهای کمونيستی ديگه محدوديت تعداد بچه هم هست؟
زن: نه اصلأ ... ها ها ها ها ... هر چقدر که دلت میخواد. سال گذشته که اونجا بودم يکی از دوستام شش تا بچه داشت، حامله هم بود.
من: ... ها ها ها ها ... پس کمونيستهای لائوسی خيلی دست و دلبازند.
زن: ... دنبال تعداد رأی دهندهی بيشترند ... ها ها ها ها ... هميشه فقط يک نفر کانديد هست ولی بايد بيشتر هم رأی بياره ...
من: ... ها ها ها ها ... خوب اين هم ايستگاه اتوبوس.
زن: خيلی تشکر. میتونم بگم شوهرم اسکات بهت زنگ بزنه بياد ماشين رو ببينه؟
من: بله حتمن.
نظرات