آرزوی شيرين و متعفن
بعد از شروع دور دوم رياست جمهوری خاتمي، گاه و بيگاه توی تاکسي و مغازه و خيلي از مکان های عمومي تا حرف خاتمي و اوضاع و احوال کشور پيش مي اومد اين موضوع که" اينروزها وجود يک آدم قدرتمند بيشتر از يک حکومت ناکارآمد ضرورت داره" خيلي بين آدم هايي که مي ديدم شايع بود، خود من هم البته در اين موضوع هم نظر بودم. البته تنوعي از اين نظرها و به زبان های متفاوت وجود داشت. يکي مي گفت آدم قلدر مي خوايم که بزن توی دهن همه و بلاخره بفهميم کي به کيه، يکي مي گفت آدم که نبايد به اين جوجه موجه ها ی حکومتي باج بده بايد به اون اصليه باج داد که بقيه هم حساب دستشون بياد، و اين نظر که خيلي هم بين کتابخون ها شايع بود که" گاهي ديکتاتور رو بايد دعوت کرد". خوب ماها همين تجربه ی اميرکبير و مصدق رو هم که نگاه کنيم زياد ناموجه نيست که بگيم اگه همين دو نفر با ايده آل هايي که داشتن مي تونستن قدرت رو قبضه کنن و دربار رو به حاشيه برونن باز بلاخره تکليف مردم روشن تر مي شد. کاری که در تمام دو دوره ی خاتمي با پوست و گوشت و استخوان حسش کرديم. مي دونم که آرزوی متعفنيه که از چاله ی تشتت قدرت بيفتيم توی چاه ديکتاتوری، به خصوص که دور و برمون هم کم ديکتاتور نديديم که چه بلايي به سر مردم ميارن. اما هنوز برای خود من هم سوال بي پاسخ اينه که بلاخره اگه ديکتاتوری شبيه به رضا خان بياد سر کار با هر زبون نفهمي که داره اما به موقعش اون نانوای کم فروش رو هم ميندازه توی تنور، درسته که کلي آدم حسابي رو هم مي فرسته پي نخود سياهي که ديگه برگشتي هم توش نيست اما بلاخره تعدادی هم اضافه مي کنه که نمي شه ناديده شون گرفت. بلاخره هيچکس مثل حالا راست راست گوجه فرنگي رو کيلويي دو هزار تومن به مردم نميندازه. منظورم اينه که اين آرزوی متعفن ديکتاتوری گاهي نه از جنبه ی روشنفکرمآبي بلکه از جنبه ی زندگي مردم عادی مي تونه آرزوی شيريني هم تلقي بشه. اتفاقأ همه ی روشنفکران هم در امور معمولي زندگيشون آدم های عادی هستن و همه ی گرفتاری های معمولي مردم رو دارن، غم نان و غم آينده و از همين چيزها. نه اشتباه نکنين من از محمدرضا پهلوی هم دفاع نمي کنم چون اون هم حکومتش رو با صلاحديد اين و اون اداره مي کرد، از آخوند گرفته تا سفير و کنسول فلان کشور خارجي، فقط هارت و پورت کرد و از کاشته ی باباش خورد. حتي پسرش هم آش دهن سوزی نيست، که بعد از اين همه سال خارج نشيني و جيب پر پول بلاخره هنوز بين اهل انديشه توی دنيا دو ريال هم اعتبار نداره. اين آرزوی متعفن و شيرين رو حتي سراغش رو در همين کانديداهای فعلي ی رياست جمهوری هم نمي شه پيدا کرد، يعني کشوری که در تمام ادوار تاريخش هميشه بلاخره زمينه ی بروز يک آدم مقتدر رو داشته فعلأ عقيمه و حکومتش اونقدر گل و گشاده که هر ننه قمری مي تونه از اونطرف آب هم تکونش بده، نهايت کاری هم که حکومت مي کنه اينه که يا زاری کنه که از بيرون زور مي دن يا بريزه اون چهار تا آدم حسابي ی داخل رو بزنه توی دهنشون و آخر بساط هم مملکت نه تنها جلو نره بلکه به سرعت عقب هم بره. امروز که اين نوشته ی سيبيل طلا رو مي خوندم دوباره داغم از اون آرزوی شيرين و متعفن تازه شد. راست ميگه سيبيل طلا که نيک آهنگ داره به زبون شوفر تاکسي ها مدعي ی حکومت مي شه، چرا که نه؟ حالا من دارم هي از خودم مي پرسم که بلاخره اين ادعاهای روشنفکرمآبانه چه دخلي مي تونه به وضع زندگي ی آدم هايي داشته باشه که بايد آرزوی خريد گوجه فرنگي و گوشت و برنج کيلويي خدات تومن رو داشته باشن؟ يعني مي خواين بگين ديکتاتور و اعوان و انصارش دزدی مي کنن؟ من که اينو مي دونم اما آخه هر از گاهي اين دزدهای دوران ديکتاتورها آب رو با آب رو با آبکش مي بردن که اقلأ چهار تا قطره ش به دهن های باز و تشنه ی اون زير هم برسه، اين دزدهای فعلي که آش رو با جاش مي برن

نظرات

پست‌های پرطرفدار