بعضي يادآوری ها برای انتخابات
همون روزهای بعد از مقاله ی عماد باقي درباره ی قصاص، يزدی رئيس قوه ی قضائيه در خطبه ی نماز جمعه با اشاره ای که به بعضي مقالات روزنامه ها کرد خطاب به نويسنده يا نويسندگان اين جورمقالات گفت چرا وسط بحث های سنگين فقهي مي ياين، اين ها در حد شماها نيست که به تأئيد يا انکار بعضي امور فقهي دست بزنيد. البته اين حرف رو چنان مضحک زد که لاجرم فکر مي کردی تمام بحث های فقهي رو بايد فقها انجام بدن. اما در واقع استنباط عموم جامعه ی معمم ايران همينه که مباحث فقهي رو نبايد عمومي کرد. حالا چنين حوزه ی اقتداری که پا گذاشتن توی اون حتي برای عالم باسوادی مثل يوسفي اشکوری هم باعث خلع لباسش مي شه جايي نيست که امثال دکتر معين رو حتي به عنوان رئيس جمهور هم بپذيره. خاتمي با وجود معمم بودن و قرابت شغلي و خانوادگي به اين طبقه هم نتونسته لام تا کام در اين امور حرفي بالاتر از حرف فقهای حکومتي بزنه. حتي آيت الله منتظری هم که مورد قبول جامعه ی غير سياسي ی مععمين هم هست نتونسته هنوز حد فاصل حکومت و دين رو ترسيم کنه تا طبقه ی روشنفکر مذهبي بتونن در اين حدفاصل نشو و نما کنن. اين حدفاصل جاييه که رئيس جمهور علي الاصول بايد در اون قرار بگيره تا بتونه حق رأی دهندگان رو به نحوی که باسازوکارهای فقهي و ملزومات جوامع مردمسالار هماهنگي داره بجا بياره. حتي خاتمي که معمم هم هست نتونسته در اين حدفاصل قرار بگيره، واقعيتش يعني حدفاصلي نيست. اين رو در رفتارهای سياسي و اجتماعي ی خاتمي هم مي شه ديد. اونقدر که به قول حجاريان، خاتمي نتونست رهبريت اصلاح طلب ها رو بعهده بگيره
منظور من از اين حرف در واقع نشون دادن اين روی سکه به شايان هست که گفته: "کسانی هم که دلشان را به انقلاب نارنجی و مخملی و لاله ای و… خوش کرده اند یا انقلاب را به چشم ندیده اند یا اینکه اصولا نمیتوانند یک حساب دو دو تا چهار تا بچینند که سود و زیان یک حرکت مداوم رو به جلو را با هرج و مرج یک جابه جایی سریع محاسبه کنند، یا از سر یاس و سرخوردگی و بی صبری این حرف را میزنند". برخلاف نظر شايان انتخاب آدمي مثل معين اتفاقأ چنان فضای سياسي رو مصلوب مي کنه که ديگه چاره ای جز انقلاب کردن نمي مونه. اين همون انتخابي مي شه که تصور مي شد با اومدن بختيار در اون جو به شدت نظامي ی اوايل انقلاب مي تونه جامعه رو از پرتگاه انقلابي شدن نجات بده، که نداد، شايان عزيز من انقلاب رو کامل ديدم. وقتي خامنه ای برای ساکت کردن مخالفان خاتمي در همون روزهای اول که احساس کودتا هم فراگير شده بود در ديدار عمومي گفت که رئيس جمهور "شرح صدر" داره، داشت از جنبه ی معمم بودن خاتمي هزينه مي کرد وگرنه در تمام هشت سال گذشته سر سوزني از جنبه ی رأی مردم هيچ کاری از پيش نرفت. وزراش رو از کار برکنار کردن، همسايه ش رو مثل آب خوردن کشتن، تئوريسينش رو ناکار کردن، و به قول خودش هر نه روز يک دردسر درست کردن. همين "شرح صدر" رو تمام روزنامه های اصلاح طلب تيترش کردن که مبادا کسي اگر نشنيده بي خبر بمونه. حالا معين در مقابل "شرح صدر" چي داره که اقلأ به سرنوشت خاتمي که هيچ، به سرنوشت بني صدر و قطب زاده دچار نشه؟
اين يکم. دوم اين که واقعيت جامعه ی فعلي ايران اينه که گزينه های فعلي در انتخابات نه خودشون در اندازه ای هستن که قادر به تغيير دادن قانون اساسي باشن و نه کسي در جامعه اصولأ برای کليت اين موضوع تره خرد مي کنه. وقتي صدای ابطحي هم در مياد که خاطرات ری شهری چقدر به جو عوام زدگي جامعه کمک مي کنه يعني جامعه درگير و دار حل مسايل کاملأ اوليه ی زندگيه. اتفاقأ بر همين مبنا هم هست که آدمي مثل هاشمي مي تونه خودش رو برای پيروزی در اين ميدان آماده کنه. هاشمي در واقع رئيس جمهورجامعه ی عوام زده س. اتفاقأ او هم قانون اساسي رو تغيير نمي ده. چرا بايد اين کار رو انجام بده؟ مگه همين اختيارات بي حد و حصر نيست که او رو در همين حاشيه ی قدرت اما پرقدرت نگه داشته؟ کاسه کوزه ها همه سر ديگران شکسته مي شه اما ايشون خودش رو محلل سياسي قلمداد مي کنه. اين حرف پسرش که گفته پدرم اختيارات رهبری رو کم مي کنه فقط بلوفيه که باهاش مي شه سطح دعوا رو به اندازه ای بالا برد که دست رقبای ديگه به گوشت نرسه. يعني هنوز هاشمي اونقدر قدرت داره که اگر هم در انتخابات شرکت نکنه باز بايد به عنوان پشتوانه بهش نگاه کرد. يعني آقايون چپ حواستون باشه که دفعه ی ديگه زياده روی نکنين.
همينه که اصولأ داستان شرکت در انتخابات و پشتيباني کردن از معين تغيير چنداني در اوضاع سياسي به وجود نمياره الا اينکه راه رو برای يک مصيبت انقلاب خونين ديگه باز مي کنه. چند ماه پيش زيدآبادی در يکي از مقاله هاش همين رو نوشته بود که اونقدر جمهوری اسلامي در حذف اپوزيسيون زياده روی کرده که حالا گزينه ای رو برای نجات خودش از مخمصه ی بحران مشروعيت باقي نذاشته. بدبختانه اين اپوزيسيون درون حکومتي هم جز در پاره ای فرعيات با اصل حاکميت اختلافي نداره. خب آيا به قول شايان اين يک حرکت مداوم رو به جلو هست؟ من با اصل حرکت بودنش هم موافق نيستم. گاهي در ايستگاه قطار که مي ايستيم و قطار شروع به حرکت مي کنه ما همراهان فکر مي کنيم اين ايستگاهه که در حال جا به جا شدنه. اين قطار داستان ما که از انقلاب و بعد جنگ يک نفس و بي وقفه هي واگن هاش دارن از جلوی چشممون رد مي شن بيست و شش ساله که داره عقب عقب مي ره و ماها با خيال جلو رفتن ايستگاه سرگرم جدل های روشنفکری هستيم. بدبخت مسافرهای ايستگاه های بعدی که همينطور منتظرن که کي قطار از راه برسه. بيچاره ماها که يادمون رفته اصولأ از خودمون بپرسيم مگه ايستگاه بايد حرکت کنه!؟
نظرات