جمهوری اسلامي پيشقراول نقشه ی جديد خاورميانه
اين بخشنامه ای که به اسم ابطحي توی اينترنت پخش شد که به کوچاندن اعراب خوزستان به نقاط ديگه اشاره داشت البته نثرش خنده دارتر از اوني بود که بشه باورش کرد، اما از اتفاق، پرده از روی يک حقيقت حالا در حال مسلم شدن هم برداشته. در دوره ی شاه هم همين داستان کوچاندن و جايگزين کردن بود و نمونه اش يک منطقه ای شد ميان اهواز و خرمشهر به نام "يزد نو" که گروهي از يزدی ها رو به اونجا کوچانده بودن. اتفاقأ لبه ی مرز هم جايشان داده بودن. من چون خرمشهری هستم و صدها بار مسير اهواز به خرمشهر رو رفته و آمده بودم و ايضأ تابلوی "يزد نو" و خود منطقه رو هم ديده بودم مي توانم حدس بزنم که اين ايده ی جديدی نيست اگر جمهوری اسلامي هم دنباله اش رو گرفته باشه. اما حتي اگر کار شاه در ميان ساکنان عرب زبان خوزستان مخالفاني هم داشت اما دستکم دولت مرکزی، زمينه ی خوزستان نيمه عرب رو بيشتر دنبال مي کرد. حداقلش اين بود که طرحي که در موسسه ی مطالعات اجتماعي که رياستش با احسان نراقي بود به حکومت وقت نشان مي داد حتي به طمع پول و خانه و ماشين و ساير امکانات شرکت نفت در آبادان هم نمي شه غير بومي ها رو برای مدت طولاني در مناطق بومي حفظ کرد. اين رو در کتاب خاطرات نراقي مي تونين مفصل ببينين. اين از يک طرف و از طرف ديگه قدرت حکومت مرکزی و نقش ايران در منطقه باعث مي شد تا تماميت کشور حفظ بشه، و سر و صدای اين کوچاندن ها اونقدر بالا نگيره که مردم هم به صرافت جدا شدن بيفتن
اما حالا جدا از اون بخشنامه ی مضحک ولي واقعيت اينه که خود جمهوری اسلامي هم در طي اين بيست و شش سال مواد آموزشي ی تجزيه شدن رو به قوميت ها داده، اون هم به زور. يعني زورکي بهشون حقنه کرده که هر قوميتي زير علم يک آدمي ياد بگيره سينه بزنه و مشکلش رو با همون آدم حل کنه. موضوع در واقع فرستادن نماينده های ولي فقيه به استان هاست که مملکت رو به شکل ملوک الطوايفي درآورده. در حاليکه حکومت مرکزی در هر استان يک نماينده ی سياسي و اجرايي به نام استاندار داره اما قدرت اصلي در دست نماينده ی ولي فقيه هست و تقريبأ همه ی مردم مي دونن نماينده ی ولي فقيهه که هر کاری رو مي تونه به سرانجام برسونه و برای انجام دادنش هم به منابع محلي اتکا کنه. اون که شماله از خاويار هزينه مي کنه، اوني که جنوبه از نفت و اسکله ی غير قانوني، اوني که غربه از قاچاق کالا و اوني که توی شرقه از قاچاق مواد مخدر. اون مرکزی ها هم هر کدوم به تناسب يا از گردشگری يا از منابع طبيعي کار خودشون و مردم رو راه مي ندازن. اين خودمختاری در تصميم گيری اونقدر بالا گرفته که خاتمي وقتي رفت اروميه رو ببينه حسني حاضر نشد بره استقبالش، تازه حسني رو راست تر بود چون بقيه از روش های ديگه استفاده مي کنن مثل راه ندادن نماينده ی سياسي ی دولت يا بيرون کردنش از حوزه ی کاريش. خوب اين آموزش خود مختاری يا به عبارت بدتر تجزيه طلبي حالا به جايي رسيده که همه آرزو مي کنن کارشون مثلأ از شهرستان ها و استان ها به تهران کشيده نشه و همونجا حل و فصل بشه. توی دوره ی اصلاحات ارضي شاه هم همين شد. مردم عادت کرده بودن که در سيستم ارباب و رعيتي، خانواده ی ارباب با خانواده ی رعيت با هم نشو نما کنن و محصول کشاورزيشون رو به دست بيارن. بعدأ که زمين های زمينداران رو گرفتن و دادن به کشاورزان همه ی خرده زمين دارها مونده بودن که چطوری برای قطعه زمينشون برنامه ی کشت بريزن و اين داستان اومد و اومد تا اينکه همون کشاورزی ی نصفه نيمه هم نابود شد، هم زمين دار فعلي وامونده شد هم مالک قبلي زير پای دولت رو خالي مي کرد، آخرش هم مجبور شدن با پول نفت همه رو به رفاه نسبي برسونن که صدای کسي بلند نشه. حالا اين حماقت جمهوری اسلامي رو در پسزمينه ی نقشه ی تازه ی خاورميانه که نگاه کنين معنا پيدا مي کنه. همه برای تشکيل کشورهای کوچک با دردسر کمتر آماده مي شن. دولت مرکزی بي قدرت در ايران هم مثل يک کاتاليزور به اين فرآيند کمک مي کنه. اگر اين الگو به جايي برسه که يک مرکزيتي هم برای تشيع در يک نقطه ای قرار بدن ديگه غائله ی دعوای مذهبي هم خاتمه پيدا مي کنه. واتيکان هم يک کشوريه که سکه ضرب مي کنه، سفير و وزير داره اما درهمون يک گله جايي که بهش دادن. بنابراين بخشنامه ی خنده دار کوچاندن حالا با يک قدرت عظيم تر داره منطقه رو تغيير مي ده، موتورش رو جمهوری اسلامي روشن کرد اما حالا قدرت های بزرگ گاز ميدن و آمريکا فرمونش رو مي چرخونه. آيا بايد دلمون برای اين اتفاق بسوزه و غمگين باشيم يا مثلأ دنيای پيش رومون رو حالا از چشم کردهايي ببينيم که رياست جمهوری جلال طالباني رو در کردستان ايران جشن گرفتن؟
نظرات