چرا دلواپسيم؟
توی اين دو سه روزه هي با خودم فکر مي کنم چرا همه ی ايراني ها دلواپسند؟ مرور که مي کنم فرقي بين داخل نشينان و خارج نشينان نمي بينم. فرق اصلي در فرادستان و فرودستان اجتماعي ست، بين ماها که از مشارکت در تصميم گيری های کشورمون طرفي نبسته ايم و اونهايي که فرمان مي دن. نوشته ی دو سه روز پيش ابطحي آدم رو دلواپس تر مي کنه. همونجايي که درباره ی اعتراف گيری از وبلاگ نويس ها نوشته که از او ها خواسته بودند درباره ی روابط نامشروع ابطحي هم اعتراف کنن. دلواپسي از اينه که واقعأ ابطحي هم روابط نامشروع داشته ولي با آدم های ديگری که اساسأ اين بچه های وبلاگ نويس نه ازش خبر داشتن و نه دارن ولي حالا اين بيچاره ها شدن اهرم فشار. چيزی شبيه داستان مهاجراني که تا همون روزی که مرتضوی به قوچاني فشار نياورد که جوابيه ی همسر سومش رو چاپ کنه هنوز حتي قوچاني فرهيخته هم در حال دفاع کردن از مظلوميت سياسي ی مهاجراني بود. آدم دلواپس مي شه وقتي يک آگهي تسليت برای مرگ يکي از بستگان دولتمداران در روزنامه ها چاپ ميشه و مي بينه اون مرحوم يا مرحومه، دائي ، خاله، عمو يا عمه ی خيلي از مقامات بوده، يعني همه با هم فاميلن و طبيعتأ مثل هر فاميل ديگه ای از جيک و پيک هم باخبرن. آدم دلواپس مي شه که مي بينه اين فاميل دستشون به قدرت رسيده و برای کم کردن روی همديگه، مثل همه ی دعواهای فاميلی ی ديگه، اعضای فاميل از هم گزگ مي گيرن تا يک جايي بکوبن توی سر طرف و حالا اين حضرات با قدرت سياسي ی که دارن سطح دعوا و گزگ گرفتن رو به سطح درگيری های سياسي يک کشور رسوندن. بعد از مهاجراني حالا چرا نمي شه شک کرد که واقعأ يک کثافتکاری هايي اون پشت و پسله ها وجود داره که اصلاح طلبان رو حتي در اوج قدرت هم وادار به سکوت و مصلحت انديشي مي کنه؟ آدم دلواپس مي شه که يک عده ای، به خصوص روزنامه نگارها، به خيال پيشبرد دموکراسي تبديل شده باشن به ابزار دعواهای خانوادگي ی يک خانواده ی عريض و طويل. بماند که ابطحي از نوشته ی خودش معذرت خواهي کرد اما گمانم اينه که ابطحي حرف دلش رو زده بوده، بخصوص که نوشته بود توی عالم سياست نبايد به اونهايي که زود وا ميدن اعتماد کرد. آدم دلواپس مي شه که عالم سياست اسمش مال پائين دستي هاست، اون بالا دست دعوای خانوادگيه و موضوعش اينه که کي چشمش دنبال فلانيه. کم سابقه که نيستن

نظرات

پست‌های پرطرفدار