بفرماييد اين هم جامعه ی ايراني
اين داستان تحريمي ها و اصلاح طلب ها دارد به حيدری-نعمتي شدن مي رسد و از قضا هميشه در تاريخ معاصر ايران درست در بزنگاه هايي که بايد نقد و بازنگری در دستور کار روشنفکران جامعه قرار بگيرد همه چيز يا نعمتي مي شود يا حيدری. دستکم همين مواقع مي شود فهميد روشنفکری در جامعه ی ايراني هنوز قبايي است که به اندازه ی تن هيچکس نيست، بخصوص که وقتي اين قبا را به تن آدم های معاصری مثل ماندلا هم مي بينيم که اساسأ با وجود سال ها دوری فيزيکي از جامعه اش ماهيت روشنفکری شخصي اش به داد جامعه ی ملتهب افريقای جنوبي بعد از آپارتايد مي رسد آنوقت درميابيم که جوان هايمان هم از سر تعليم نديدن اصول روشنفکری دنباله روی همان حيدری-نعمتي های قبلي هستند، تعارف که نداريم
جالب هم اينجاست که همه ی طرفين دعوا دارند با اختلاف زماني به دور يک ميدان مي چرخند، به هم مي رسند، از هم جلو مي زنند يا عقب مي افتند، اما همه به دور همان ميدان، بلانسبت مثل اسب عصاری. يک نيم نگاهي که بيندازند راه های ديگری هم هست برای راهبردن به يک نتيجه ی مشخص و کاربردی تر. انگار همه مان هميشه بايد چرخ چاه را در هر نسلي از نو اختراع کنيم و باز به دست نسل بعدی بدهيم تا خردش کند و باز بعدی و بعدی
اين ها ويژگي های جامعه ی بسته ای است که خودمان توليدش مي کنيم هر بار، که سايه ی بسته بودنش به همه جای زندگي آدم ها سرايت مي کند. آنوقت هنر و قانون و علم و روابط اجتماعي و همه ی چيزهای ديگرمان از همان قوانين بسته بودن تبعيت مي کنند، بعد هم مي شويم مثل ماهي هايي که هر چه برايشان فرياد بزنيد که بيرون از آب هم زندگي وجود دارد باور نمي کنند
ما ايراني ها کوچک هايمان همانطور کوچک مي مانند و قد مي کشند، بعد باورمان مي شود که بزرگند اما درست در جايي که بايد بزرگانه رفتار کنند کودکانه رفتار مي کنند. ما آدم بزرگ نداريم برای همين هم راه حل نداريم برای هيچ چيز. آنقدر مي زنيم توی سر همديگر که تمام بشويم، يا از زور تملق تمام مي شويم يا از زور پررويي. بفرماييد اين هم جامعه ی ايراني

نظرات

پست‌های پرطرفدار