حالا بخنديم يا وحشت کنيم؟
توی خيابان چهلم يوسف آباد تهران (همون خيابون آخری که يوسف آباد رو وصل مي کنه به ساختمان های آ.اس.پ) يک مطبي هست که تا همين دو سه سال پيش روی اون در دو سه رديف به خط بزرگ نوشته شده بود "پروفسور سيد سيف الدين نبوی تفرشي، کانديد جايزه ی نوبل، کاشف چربي مفيد خون، متخصص بيماری های قلبي". تابلوی به چه بزرگي اون هم نه توی پسکوچه، درست وسط يک خيابون پر رفت و آمد
توی خيابان چهلم يوسف آباد تهران (همون خيابون آخری که يوسف آباد رو وصل مي کنه به ساختمان های آ.اس.پ) يک مطبي هست که تا همين دو سه سال پيش روی اون در دو سه رديف به خط بزرگ نوشته شده بود "پروفسور سيد سيف الدين نبوی تفرشي، کانديد جايزه ی نوبل، کاشف چربي مفيد خون، متخصص بيماری های قلبي". تابلوی به چه بزرگي اون هم نه توی پسکوچه، درست وسط يک خيابون پر رفت و آمد
يک وقتي من يک قرار مصاحبه ای با ساکن اون مطب که همين آقای پروفسور باشه گذاشتم. اما اين آدم اونقدر در مدت مصاحبه حرف های عجيب و غريب درباره ی پزشکي زد که مجبور شدم فردای اون روز زنگ بزنم به دکتر فاضل و دکتر ملک زاده که اون موقع رئيس و معاون فرهنگستان علوم پزشکي بودند که اين بابا رو مي شناسين يا نه؟ هر دو گفتند اين از اون کلاهبردارای درجه يکه و مبادا حرفاش رو منتشر کنين. گفتم ولي اين که تابلو زده وسط شهر با اين همه لقب. گفتند اين پزشک معالج چند نفری از آقايون معممين هست و از نفوذ اون هاست که نميشه کاريش کرد وگرنه اين آدم اصلأ پزشک هم نيست
من اون مصاحبه رو ندادم برای چاپ، قرار بود توی روزنامه ی نشاط چاپ بشه. اون هم برداشت و يک نامه ای نوشت که عنقريب ازت شکايت مي کنم به دادگاه اگر مصاحبه رو چاپ نکني و به محل کار من که راديو-تلويزين هم شکايت کرد. يک هفته هم هر روز منشي مطبش زنگ مي زد که آقای دکتر گفتن چي شد؟ من دست به دامن دکتر فاضل شدم که شما يک کاری بکنين، ايشون هم گفتند نگران نباش من هر جا لازم شد هستم، و انصافأ هم کلي حمايت کرد. روز آخری که منشي اون بابا زنگ زد بهش گفتم لطف کنن آقای دکتر با دکتر فاضل صحبت کنن برای اين موضوع، يک من و مني کرد و گوشي رو داد دست خود نبوی تفرشي. اون هم گفت من برای اين کارهای دکتر فاضل ازش شکايت کردم و دادگاه هم به نفع من حکم داده، حکمش هم شلاقه. متوجه مي شين چقدر اين بابا قدرت داره؟ اين ها رو از خود دکتر فاضل و دکتر ملک زاده بپرسين اگر در حرف های من شک دارين
من اون مصاحبه رو ندادم برای چاپ، قرار بود توی روزنامه ی نشاط چاپ بشه. اون هم برداشت و يک نامه ای نوشت که عنقريب ازت شکايت مي کنم به دادگاه اگر مصاحبه رو چاپ نکني و به محل کار من که راديو-تلويزين هم شکايت کرد. يک هفته هم هر روز منشي مطبش زنگ مي زد که آقای دکتر گفتن چي شد؟ من دست به دامن دکتر فاضل شدم که شما يک کاری بکنين، ايشون هم گفتند نگران نباش من هر جا لازم شد هستم، و انصافأ هم کلي حمايت کرد. روز آخری که منشي اون بابا زنگ زد بهش گفتم لطف کنن آقای دکتر با دکتر فاضل صحبت کنن برای اين موضوع، يک من و مني کرد و گوشي رو داد دست خود نبوی تفرشي. اون هم گفت من برای اين کارهای دکتر فاضل ازش شکايت کردم و دادگاه هم به نفع من حکم داده، حکمش هم شلاقه. متوجه مي شين چقدر اين بابا قدرت داره؟ اين ها رو از خود دکتر فاضل و دکتر ملک زاده بپرسين اگر در حرف های من شک دارين
حالا اين آقايي که قراره وزير بشه و به گزارش خبرگزاری فارس گفته که: " متاسفانه بهم ريختگي اسفباري در امر بهداشت و درمان در كشور حاكم است" و : "بحث تشويق پژوهش در طب سنتي و اسلامي..... نيز از جمله اولويتهاي برنامه پيشنهادي وزير بهداشت، درمان و آموزش پزشكي ميباشد" با امثال اين آقايون که پشتوانه شون هم محکمه چه کار مي کنه؟ يعني اين ها رو بايد جزو طب اسلامي قلمداد کنيم؟ حالا بخنديم يا وحشت کنيم؟
نظرات