تابلوهای نمايشگاه
تابلوی اول: نقشه خاورميانه. تا جايی که ديدهام،
غربیهايی که ايران را از نزديک نديدهاند تفاوت قابل توجهی ميان ايران و کشورهای
عربی قائل نيستند. تصورشان از زندگی روزانه در ايران شبيه به تصويریست که درباره
زندگی عمومی در کشورهای عربی از طريق رسانهها به دست آوردهاند. درباره اختلاف
ظاهر ايرانیهای خارج از کشور، و بخصوص خانمهای بیحجاب ايرانی در خارج از کشور،
تصورشان اين است که ممکن است مذهبشان چيز ديگری باشد ولی عمومن جواب قانعکنندهای
برای خودشان ندارند که چرا اينها اينطوری هستند. به نوشيدنیهای الکلی که میرسند
بنایشان اين است که ايرانیها مسلمانند و بايد ازشان پرسيد که آيا شما مشکلی با
نوشيدنی الکلی نداريد؟ ولی خوب مجوريد يک دوره شيمی مقدماتی درباره زکريای رازی و
شهر شيراز هم ميهمانشان کنيد. تصاوير گلدستههای مساجد برایشان نشانی مهمیست از
ميزان مسلمان بودن مردم ايران است منتها درباره عيد نوروز و چهارشنبهسوری و اين
که چه نسبت فرهنگی ميان ايرانی و Persian
هست نياز به يک دوره ايرانشناسی دارند که هر جور که داستان را تعريف کنيد ناگزير
به حمله اعراب میرسيد. بعد البته حافظ و سعدی و مولوی ولی فردوسی هم هستند توی
تابلو. بنابراين گيج شدنشان حتمیست.
تابلوی دوم: تصوير يک
خانم. يک خانم حدود 60 ساله استراليایی که من میشناسمش، عاشق فيدل کاستروست چون
چپ است و به کمونيسم کوبايی علاقمند است. تابستانها به خرج خودش میرود ويتنام و
به بچههای روستايی زبان انگليسی ياد میدهد. چرا نمیرود در کوبا يا همين ويتنام
زندگی کند؟ چون از کجا بياورد زندگیاش را بگذراند. تنها زبانی که بلد است با آن
حرف بزند همین انگليسیست بنابراين خط و ربط فرهنگیاش با کشورهای کمونیستی از
طريق متنهای ترجمهای به زبان انگليسی و تماسیست که خودش در مدت سفرهايش با محيط
داشته. از فرهنگ جاری در کشورهای اسپانيایی زبان، صرفنظر از مرام سياسیشان، هم
فقط به اندازه لذت شنيداری باخبر است، درست شبيه به خيلی از ماها که ممکن است فقط
از موسيقی ماندارينهای چين لذت ببريم و بس. عشق ضد امپرياليستی اين خانم گاهی گره
میخورد به حماقتهای حضرات جمهوری اسلامی منتها چند باری که پيشنهاد کردهام که
يک سفر برو ايران را از نزديک ببين مشکلشان عبارت است از اين که اگر حاضر بشود
مانتو و روسری سر کند پس با آزادگی چپیاش چه کار کند؟ بنابراين ايشان چپ است ولی
فقط توی محلهشان.
تابلوی سوم: يک پسر
ارمنی با موهای وز. من يک دوست ارمنی دارم که يک وقتی گويندهام برنامه علمیام
توی راديو بود. برای اين که برويد پرس و جو کنيد ببينيد چقدر راست میگويم اسمش را
مینويسم. استيو درآوانسيان. ليسانس کارگردانی دارد از دانشکده صدا و سيما منتها
نه که ارمنی بود استخدام رسمی نمیشد. دست آخر با صد جور واسطه ايشان را استخدام
کردند. خوب است توی گزينش چه چيزی به او گفته باشند که مثلن کلاه شرعی باشد؟ گفته
بودند ايشان عضو انجمن اسلامی ارامنه بودند ... خوب خنده ندارد! نمايندگان اقليتهای
دينی هم توی مجلس شورای اسلامی مینشينند ديگر! اسمش که مجلس شورای ملی نيست که.
اسم اين جناب را توی صدای جمهوری اسلامی يعنی راديو هم عوض کرده بودند به
"آوايی" که مبادا اسم استيو توی راديو شنيده بشود. حالا اسمش را قهرمانی
میگذاريد به خودتان مربوط است منتها توی برنامههای من، آخر برنامه که خودش اسم عوامل
توليد را میخواند هرگز چيزی بجز اسم واقعی خودش را نخواند. میتوانيد صحت اين حرف
را از خودش بپرسيد يا اگر دستتان به آرشيو راديو میرسد همانجا بشنويد. حالا من
باقی برنامهها را نمیدانم ولی تهيه کنندگان خيلی خوب هم زياد هستند که ممکن است
آنها هم همين کار را میکردند. حالا من ياد ارامنه ايران افتادم ايشان را گذاشتم
توی اين تابلو.
تابلوی چهارم: يک
روزنامهنگار مصری محجبه. يک دوستی دارم که روزنامهنگار است. پدرش مصریست و
مادرش امريکايی. مسلمان است. شلوار جين میپوشد و پيراهن نسبتن بلند با آستينهای
بسته و روسریها بلند و به رنگهای روشن. زير آستينهايش يک دستپوش دارد که مبادا
بالاتر از کف دستهايش ديده بشوند. چون در امريکا بدنيا آمده و بزرگ شده خيلی سليس
امريکايی حرف میزند منتها عربیاش هم مثل امريکايی حرف زدنش سليس و به لهجه مصریست.
توی درگيریهای ميدان تحرير قاهره هم مرتب با رسانههای غربی حرف میزد چون خيلی
شناخته شدهست. از بعد از سرنگونی حسنی مبارک زير هر ايمیلی که میفرستد علاوه بر
امضای خودش مینويسد "انقلابی مصری". ايشان در انقلابيگری تنها نيستند
چون بر خلاف انتظارم چند تا محقق مصری هم ديدم که همگی از انقلابيگریشان تعريفها
میکنند. يکماه پيش، احمد زويل، معروفترين دانشمند مصری که در سال 1999 به تنهايی
نوبل شيمی را دريافت کرده در سخنرانیاش از اين موضوع حرف میزد که غربیها بايد
متوجه باشند که اسلام هيچ تضادی با دموکراسی ندارد. من توی آن سخنرانی در رديف دوم
نشسته بودم و کسی حرفهای ايشان را برايم تعريف نکرده. ياد داريوش ارجمند افتادم
که هنوز توی مالک اشتر گير کرده.
تابلوی پنجم: يک فيزيکدان
زرتشتی. ما يک گروهی بوديم که انجمن دانشپژوهان ایران را راه انداختيم. همينجايی
که حالا اسمش باشگاه دانشپژوهان جوان ايران است. يکی از کسانی که از اول تا آخر
داستان آمد يک دانشجوی فوق ليسانس فيزيک بود که حالا شده است استاد فيزيک. ايشان زرتشتیست.
يک پسر مذهبی هم بود که همين جناب حداد عادل ايشان را ماموريت داده بود که دم و
دستگاه دانشپژوهان را توی سازمان پژوهش و برنامهريزی آموزشی رتق و فتق کند. میشود
گفت رابط ماها با سازمان همين ايشان بود. حضرتشان مدام با وضو آماده برگزاری نماز
بود منتها به مجرد اين که آقای فيزيکدان زرتشتی با ايشان دست میداد بدو میرفت
وضويش را تجديد میکرد. قرار بود فيزيکدان ما يک روزی جناب مذهبی را بغل کند
ببينيم میرويد غسل کند يا نه. ياد يکی از فاميلهای همين فيزيکدان زرتشتیمان
افتادم که اسمش رستم بود و توی مجيديه شمالی سراميک فروشی داشت. تا فهميد رفيق
فاميلشان هستم کلی تخفيف داد.
تابلوی ششم: يک سيبيل. اگر
همين الان يکی توی ايران باشد که نه دستش به خون کسی آغشته شده و نه کار خلافی
کرده ولی مثلن حزب توده يا دار و دسته رجوی، يا مثلن چريکهای فدايی را دوست دارد
میتواند توی يک ميهمانی خصوصی درباره علائقش حرف بزند؟ اگر يک آدمی توی ايران
مثلن بگويد اين رجوی هيچ ربطی به يک عده آدم گرفتار در اردوگاه اشرف ندارد چه
اتفاقی میافتد؟ برعکسش هم هست. اگر يکی بپرسد اين دخترهای محجبه توی اردوگاه اشرف
قرار چه منشی دارند، مثلن اسلامی هستند يا اگر پایش بيفتند بدتر از جمهوری اسلامی
میشوند و زورکی چادر سر زنها میکنند چه جوابی دارند؟ يا بلاخره اين اردوگاه توی
خاک يک کشور ديگری هست يا نه؟ اگر هست که ملوکالطوايفی که نيست، خوب اينها بايد
از قوانين آن کشور تبعيت کنند. اگر نيست پس يک کشور جديد درست شده؟ هواداران اين
آدمها که میبينيدشان نه حجاب دارند نه توی خارج از کشور کاری ازشان برنمیآيد
خوب چرا يک عده را آنجا مثل پادگان نگه داشتهاند؟ که حمله کنند؟ ... که بلاخره يک
روزی پير بشوند و قال قضيه کنده بشود؟
تابلوی هفتم: يک
خانواده. حالا خوب يک عدهای به مقام سلطنت علاقه دارند، خوب دارند به خودشان
مربوط است. يک عدهای هم وقتی حرف از شاه میزنند ساواک را يک جوری میپيچانند که
انگار چيزی به اين اسم نبوده ... فقط کجا بوديم، چی شديم ... دوران قاجار هم نبوده
انگار نه انگار. کودتای 28 مرداد هم نشده. خوب حالا اين جناب وارث تاج و تخت نمیشد
مثلن دختر باشد؟ يعنی آن بابای محترمشان اگر همان شهنازشان را به تخت مینشاندند
چيزی از مردانگیشان کم میشد؟ يعنی تا همسرشان پسردار نمیشد ايشان دست بردار نبودند،
هی مدام عوض میکردند؟ حالا ايشان هم پاسدار مذهب جعفری هستند يا چی؟ اگر دنبال
شاه با مذهب شيعه جعفری هستيم که حج برود، نذری هم بدهد که همين جناب خامنهای هست
که.
تابلوی هشتم: حبقوق نبی.
توی يک خط مرزی همينطور که نگاه میکنيد مقبره پيامبران قوم يهود را میبينيد.
حبقوق نبی در تويسرکان و دانيال نبی در شوش معروفترينهایشان هستند. خوب اينهايی
که در ايران هستند عبارتند از جهود يا يهودی يا کليمی؟ لابد بستگی به حرف زدنمان
دارد.
تابلوی نهم: ربنا. حالا
واقعن نمیشود با آهنگ شهرام شبپره افطار کرد؟ اصلن بیزحمت خودکار برداريد همين
ربنا را بنويسيد روی کاغذ ببينيد چقدرش را درست مینويسيد؟ حالا قرار است از
جمهوری اسلامی تندرو برسيم به جمهوری اسلامی کندرو يا چی بلاخره؟ خوب دست آخر ما
ربنای شجريان را لازم داريم که با جمهوری اسلامی مخالفت کنيم يا بدون ربنای شجريان
افطار از گلویمان پايین نمیرود؟
تابلوی دهم: پشتبام.
اگر يک بابايی مسلمان نباشد ولی از ديکتاتوری رنج بکشد به نظرتان لاجرم بايد برود
روی پشتبام بگويد الله اکبر؟ مثلن مسيحیها و يهودیها و زرتشتیها خيلی خاطر
جمهوری اسلامی را میخواهند؟ خوب بروند روی پشتبام بگويند يا عيسی، يا موسی؟ يعنی
اعتراض به ديکتاتوری هم مثل مجلس شورای اسلامیست که ارمنی و يهودی و زرتشتی اول
بايد مسلمان باشند بعد متدين به دين خودشان؟ خوب اگر يکی بگويد تکليف بودايیها و
هندوها و طرفداران سای بابا و بیدينها روی پشتبام چه میشود چطور؟ يعنی مملکت
مال کسانیست که تعدادشان بيشتر است؟
پوستر نمايشگاه: در يمن
و مصر و ليبی و سوريه تازه دارد انقلابيگری مد روز میشود، ولی در ايران
انقلابيگری از مد افتاده منتها در ايران هنوز تکليف زکريای رازی و شراب شيراز و
ربنا و انجمن اسلامی ارامنه و اون جهوده و حاج آقا پدر تاجدار و ما Persian
هستيم و زنجيرزنی محرم و بخصوص وضعيت شعارهای روی پشتبام معلوم نيست.
میدانيد، ما به هزار
گرفتاری ماشين آخرين مدل میخريم منتها توی باکش به جای بنزين خورش قورمهسبزی میريزيم.
خوب واقعن راه نمیرود. بامزهاش اين است که بهمان برمیخورد که چرا فلانی گفته خورش ريختی توی باک.
نظرات