مشکل لاينحل اما بامزه جمهوری اسلامی
در جامعه انسانی همه جور فشار عصبی وجود دارد.
از سادهترينهايش مثل ترافيک روزانه و پيدا کردن محل توقف خودرو در يک مرکز خريد
شلوغ، تا دير رسيدن به يک فروشگاه در حال تعطيلی و تا بلاتکليفی در لباس پوشيدن
برای يک قرار ملاقات عاشقانه. فشارهای عصبی پیچيدهتر هم هست، مثل دير شدن
بازپرداخت وام خانه، مشاجره با رئیس اداره، و تا زندگی در يک منطقه جنگی و شکنجه
شدن با چشمهای بسته. همهی اينها منجر به فشار عصبی میشوند و همه آدمها با يک
يا چندتايی از اين فشارها روبرو هستند.
اما فکر کنيد يک گورخر بوديد. آنوقت چه جور فشارهای
عصبی گريبانگيرتان میشد؟ اين که محلی که تا به حال امن بود حالا ديگر نيست و بايد
برويد يک جای ديگری، چون يک شير گرسنه همين دور و اطراف است و باید چشم و گوشتان
باز باشد و عضلات پاهایتان هم آماده برای تشخيص زمان حمله شير و فرار. حتی وقتی
خودتان را به جای شير داستان هم میگذاريد موضوع تغيير چندانی نمیکند چون بقای
شير به خوردن گورخر است و در عالم وحوش نصيحت کردن شير راه به جايی نمیبرد.
نکته جالب و خيرهکننده اين است که با همه فشارهای
عصبی که در جوامع انسانی وجود دارد اما انسانها قادر به تطبيق پيدا کردن با شرايط
هستند و کارکرد نظامهای اجتماعی به بهبود شرايط زندگی اجتماعی کمک میکنند. مثلن
يک سازمان بزرگ که مراجعهکنندگانش زياد میشود به فکر جا به جا کردن ساختمان و
بزرگ کردن محل توقف خودروها میافتد. کارمند يک اداره از مرخصی ساعتیاش که جزو
حقوق قانونیاش است استفاده میکند تا قبل از تعطيل شدن فروشگاه به آنجا برسد. يک
آدمهایی ياد میگيرند تا به ديگران بگويند وقتی برای يک قرار ملاقات برنامهريزی
میکنيد لباستان را چطوری انتخاب کنيد که لحظات عاشقانهتان تبديل به جلسه
سخنرانی یا قرار ملاقات تجاری نشود.
منتها اگر همه تلاشهایی که برای کاهش فشارهای
عصبی روزانه در جوامع انسانی صورت میگيرد دست آخر به اینجا برسد که آدمهای يک جامعه
مجبور به يادگيری روشهای فرار از خطر به سبک گورخرها هم بشوند آنوقت میشود گفت اشکالات
اساسی در جامعه وجود دارند.
فرض کنيد در حيات وحش وقتی منابع آبی رو به کاهش
است آنوقت رقابت ميان انواع آبزيان زياد میشود و جمعيت آبزيانی که مقاومت بيشتری
دارند زيادتر میشود. وقتی آب کم است آنوقت لازم نيست همهی گورخرها با شکار شدن
از پا دربيايند، چون بیآبی منجر به تلف شدن گروه زيادی از آنها میشود. منتها
ورود يک شکارچی قوی مثل شير به صحنه، در حال پرآبی يا کمآبی، منجر به تغيير جهت
در کاهش به سمت شکار شدن گورخرها و نه تلف شدنشان از بیآبی میشود.
وقتی از جنبه زيستشناسی به موضوع نگاه میکنيد
میبينيد مسيرهای عصبی و رگهای خونی گورخرها و شيرها به نسبت مساوی ميان مغز و
عضلات تقسيم نشدهاند. در واقع عضلات قویتر برای شکار کردن يا فرار مناسبتر از
مغزهای بزرگتر برای پيدا کردن روشهای متفاوت شکار يا فرار هستند. اين که حيوانات
توی سیرک را میشود آموزش داد مربوط است به شرطی شدن نه انتخاب شخصی.
بازسازی اين شرايط در جامعه انسانی چيزی میشود
شبيه به فرار کردن يک بزهکار اجتماعی از مسيری که احتمال دستگيری در آن زيادتر است.
پليس در کمين خلافکار يا شير در کمين گورخر. در عالم وحش خلافکاری و بزهکار وجود
ندارند و شير بر اساس منطق خوب از بد شکار نمیکند. شکار و شکارچی بخشی از چرخه طبيعی
توليد هستند و شير مرده هم غذای کرمها میشود. منتها مهمترين اصل در جامعه
انسانی اين است که چه چيزی خلافکاریست و چه کسی بزهکار است. معيار سنجش چيست و
آيا نماينده قانون بر اساس پاداش دنیویست که با خلافکار مقابله میکند يا بر اساس
اجر اخروی.
اگر پليس مجرم را دستگير نکند به او حقوق نمیدهند
چون شغلش مقابله با جرم است. ولی اگر قانونی که مبنای تشخيص جرم است اکثريت جامعه
را مجرم بداند در آنصورت پليس فقط به اندازه حقوق ماهيانهاش کار میکند و نه تنها
تعداد مجرمين تغيیر نمیکند بلکه جرم به اشکال تازهتری درخواهد آمد. چنين قانونی
که اکثريت جامعه را مجرم میداند و پليس را در حد حقوق بگیر تنزل میدهد از اساس
قانون مخدوشیست. تفاوت عالم وحوش و جامعه انسانی در همينجاست.
بنا به قوانين جمهوری اسلامی بدحجابی و بدلباسی
زن و مرد جرم است و پليس موظف به دستگيری مجرمان است. همه میدانند که محل تجمع
نيروهای پليس برای دستگیری مردم کجاست و کافیست از آن مسیر عبور نکنيد تا دستگير
نشويد. راه دستگير نشدن وقتی در معرض آن هستید پيدا کردن راههای گريز خيابانیست.
موفقيت نيروهای پليس در دستگيری بدحجابها و بدلباسها منجر به ترفيع شغلی آنها
میشود و اين انتخاب شخصیشان نيست چون وقتی به انتخاب شخصی میرسيد موضوع به
امثال سردار زارعی ختم میشود. حتی اگر صحنههای اعترافات همسر سعيد امامی را هم
به داستان انتخاب شخصی اضافه کنيم معلوم میشود در انتخاب شخصی آنها هم وضعيت
بهتری نسبت به سردار زارعی نبوده. و به همچنين وضعيت حاج آقا گلستانی، نماينده ولی
فقيه در تويسرکان.
وضعيتی که جمهوری اسلامی برای اداره جامعه منظور
کرده به جای آرام کردن اعضای جامعه، آنها را متشنج میکند و در اين فضای متشنج
فقط موضوع رهایی از فشار عصبی برای آدمها میماند. اين چيزیست شبيه به فرار
موفقيتآميز گورخرها از دست شیرهای گرسنه. گورخرها برای رهايی از فشار لحظهای به
نيروی عضلاتشان متکی هستند. عضلات قلب برای خونرسانی بموقع و عضلات پاها برای
تبديل انرژی مواد غذايی به حرکت.
فرار خيابانی از دست پليس به دليل انتخاب رنگ و
نوع پوشش يعنی قانونگذار تنها تصويری که از جامعه دارد چيزیست شبيه به حيات وحش،
و رنگ و نوع پوشش میتواند چيزی باشد در حد عوامل تحريک هورمونی حيوان شکارچی. نه
شکار فرصتی برای کاری جز فرار دارد و نه شکارچی دليلی بجز سير کردن شکم. تغیير
جامعه انسانی به جامعه شکار و شکارچی محصول قانونیست که اکثريت جامعه را مجرم میداند.
از جنبه علمی، تغيير جامعه انسانی به حيات وحش،
درست شبيه است به صرف انرژی زياد برای تبديل تمام آبهای کره زمين به مولکولهای
اکسيژن و هيدروژن، و بعد زور زدن برای تولید آبميوه از ترکيب دوباره اکسيژن و
هيدروژن و يک چيزهای مندرآوردی ديگر.
مشکل فلسفی و لاينحل جمهوری اسلامی اين است که حالا برای
توليد آبهویج بايد به دنبال اتم آبهويج گشت.
نظرات