چرا جنبش سبز مرد، چه وقت و چگونه؟
عليرغم جنبه احساسی اعتراضات
سياسی که به هر حال نيروی قابل توجهیست اما، به نظر من، از جنبه عقلانی جنبش سبز
مرده است. تند نرويد لطفن. اين که چرا جنبش سبز مرده است با اين که چه وقت مرد و
اصلن آيا میشود چنين جنبشی بميرد موضوعات مختلفی هستند که همه را نمیشود با هم
مخلوط کرد. اما جواب دادن به اين سوالها ممکن است به فهم بهتر بعضی واکنشهای اجتماعی
اينروزهای جامعه ايرانی کمک کند و درک بهتری برایمان بوجود بياورد.
چرا جنبش سبز مرده است؟
علت اصلی مرگ جنبش سبز اين است
که جنبش در واقع جرقه حرکتهای اجتماعی مخالفت با حکومت بود، کاری که میشود آن را
پرقدرتترين حرکت اجتماعی ايران محسوب کرد. نتيجه اين جرقه، نور تاباندن به محيط
عمل سياسی در ايران و روشن شدن مواضع سياسی مهمترين آدمهای جمهوری اسلامی بود.
نتيجه مهمتری که از جنبش سبز به دست آمد اتحاد ميان منتقدان و مخالفان داخلی و
خارجی و شدت عمل حکومت در برخورد با آنها بود که بلافاصله منجر به از بين رفتن مشروعيت
حکومت شد. در واقع جمهوری اسلامی نسبت به کسانی که آنها را عضو انجمن پادشاهی
معرفی کرد و نسبت به کسانی که در سی سال گذشته سکانداران سياست خود حکومت بودند به
طور يکسان سختگيری کرد. طبيعیست که اين سختگيری ناشی از عدالتورزی حکومت نبود
بلکه برای پوشاندن خرابیهايی بود که يکی بعد از ديگری از تقلب در انتخابات شروع
شد و با حمايت خامنهای از احمدینژاد در نماز جمعه به اوج خودش رسيد و صدای اهل
حکومت را هم درآورد. بنابراين جنبش سبز به عنوان يک حرکت اعتراضی بدون خشونت تنها
راهی بود که اهل سابق حکومت و منتقدان فعلی میتوانستند در آن حضور داشته باشند و
مخالفان خارجی هم بدون ترس از برچسب خشونتطلبی قادر به شرکت در آن باشند.
جنبش سبز در همين اندازه که
توانست باعث شروع حرکتهای اعتراضی بشود بخوبی عمل کرد ولی نکتهی مهم اين است که
جنبش سبز نمیتوانست از حد محرک اوليه يک حرکت اعتراضی تبديل به حکومتی فراگير تحت
عنوان حکومت سبز بشود چون تشکيل حکومت مبتنی بر تظاهرات خيابانی نيست. کسانی که در
خيابانها به عنوان معترض حضور داشتند از جنبه موضوع "مورد اعتراض"
دارای اشتراک هستند ولی در موضوع "پس از اعتراض" کاملن متفاوت از همديگرند.
معترضان میدانند که جمهوری اسلامی شيوهای نيست که جامعه ايرانی را بشود با آن
اداره کرد بنابراين در "موضوع اعتراض" که همان برچيدن مسالمتآميز حکومت
است اشتراک موضوعی دارند ولی چه گروهی يا چه گروههايی و با چه درصدی از مشارکت
سياسی و بر اساس چه برنامهای جامعهی ايرانی "پس از اعتراض" را اداره
خواهد کرد؟
اين درست همان اتفاقیست که در
روز بعد از رفراندوم "جمهوری اسلامی: آری يا نه" رخ داد و اگر جنبش سبز
از شکل جرقه اعتراضات تبديل به حکومت سبز بشود آنوقت تبديل خواهد شد به يک حکومت
ايدئولوژيک ديگر که همين جمهوری اسلامی نمونهی مشخص آن است. اگر جنبش سبز با همان
کليات اتحاد منتقدان و مخالفان پيش میرفت آنوقت تنها چيزی که عايد مردم میکرد
فقط حضور خيابانیشان بود. طبيعیست که اين حضور خيابانی منتهی به يارکشی خيابانی
و در انتها قلع و قمع خيابانی مخالفان و منتقدان میشد، درست مشابه وضعيتی که همهمان
در جمهوری اسلامی تجربهاش کردهايم.
نکته قابل توجه اين است که
همين حالا مردم به چنين حرکتی جواب منفی دادهاند و همين عامل باعث ماندن آنها در
خانههایشان شده. اسم اين واکنش بیعملی سياسی نيست، دقيقن برعکس، اين اسمش عمل
سياسی در حوزه اجتماعیست که بازيگران آن مردم هستند.
هر شکلی از حکومت که محصول اعتراضات
بدون خشونت فعلی جامعه ايرانی باشد دستکم از اين جنبه که مردم را برای مقاصد سياسی
به خيابان بکشد شکست خواهد خورد. پاسخ اين که چرا جمهوری اسلامی برای کشاندن مردم
به خيابانها هنوز دست بالا را دارد مربوط است به اجبار مردم در مشارکت فيزيکی در
برنامههای حکومتی که پاسخ به نيازهای اجتماعی مردم را به حضور خيابانیشان موکول
کرده. بنابراين موضوع حضور خيابانی مردم در جمهوری اسلامی و به مناسبتهای سياسی
نمیتواند نقطهای منفی در رفتار اجتماعی مردم باشد منتها به طور طبيعی اگر حکومتهای
جايگزين جمهوری اسلامی هم به همين سبک مردمداری پايبند باشند نتيجهای بهتر از
جمهوری اسلامی نخواهند گرفت چنانکه حضور خيابانی مردم در دوران شاه هم نتيجهای در
بقای حکومت او نداشت.
بنابراين جنبش سبز تمام شده
چون در يک دوره زمانی مشخص و بر اساس نيازهای اجتماعی مردم و به عنوان يک محرک
اعتراضی بدون خشونت بهترين کارکرد ممکن را داشته و حالا حکومت به هيچ ترتيبی قادر
نيست شرايط را به پيش از انتخابات برگرداند.
اما جنبش سبز چه وقت مرد؟
به نظر من، جنبش سبز زمانی مرد
که کفه خشونت حکومت سنگينتر از کفه هزينه مردم شد. کاملن طبيعیست که قرار نيست
مردم عادی کوچه و خيابان تبديل به چريکهای خيابانی بشوند. ممکن است برای کسانی
هنوز چنين فرضياتی وجود داشته باشد که مردم عادی برای رهايی از يک حکومت مستبد
چارهای جز چريک شدن ندارند منتها جمهوری اسلامی بهترين نمونه از همين طرز تفکر
است که با ارتش 20 ميليونی شروع و حالا با گشتهای خيابانی و عمليات راپل برای جمعآوری
تجهيزات ماهوارهای ادامه مسير میدهد.
مردم يک جامعه بايد بتوانند در
شرايط عادی زندگی کنند و به عمر طبيعیشان از دنيا بروند و فقط حکومتهای مکتبی
جهان هستند که مردم را به عنوان سربازان آماده به فداکاری در راه مکتب از مسير
عادی زندگی دور میکنند و برای مرگ ايدئولوژيک آنها ارزش بيشتری قائلند. ايدئولوژی
سرباز يا چريکپنداری مردم میتواند محصول جنبش سبز نيز باشد و مردم عادی از وقوع
دوباره چنين وضعيتی بيم دارند و به طور طبيعی از شرکت در برنامهای اضافه بر آنچه
همين حالا در جمهوری اسلامی در حال رخ دادن است امتناع میکنند. صبح تا ظهر مشارکت
چريکی در ادارات و سازمانهای دولتی و حتی خانهداری برای خنثی کردن دسيسههای
استکبار جهانی و عصر تا شب هم مشارکت چريکی در خيابانها برای مقابله با جمهوری
اسلامی.
جنبش سبز وقتی مرد که خشونت
جمهوری اسلامی فراتر از اندازههای تحمل اجتماعی شد. از اين جنبه میشود گفت
جمهوری اسلامی پلهای بازگشت را بکلی ويران کرد و تنها راهی که برای حکومت باقی
مانده کشدار کردن زمان است و بس.
منتها مردم عادی جامعه، دستکم
از جنبه تجربی، میدانند که جمهوری اسلامی راهی برای بازگشت ندارد اما از کشدار
بودن زمان استفاده کردهاند و در حال سنجش معيارهای بازيگران صحنه هستند. در همين
زمان کشدار است که احمدینژاد بسرعت در حال چيدن مهرههای سياسیاش است و رقبای او
در حال برانداختن همان مهرهها. محبوس کردن ميرحسين و کروبی برای کاهش بازيگران
صحنه سياسیست. ولی اين که حبس ميرحسين و کروبی منجر به اوج گرفتن اعتراضات نشده
تنها محصول خشونت حکومت نيست بلکه بخش عمدهای از آن محصول نتيجهگيری عمومی برای
روزهای "پس از اعتراض" است. اگر شکل حکومتی "پس از اعتراض" نمونهای
کمعيبتر ولی همچنان جمهوری اسلامی باشد، در نتيجه حکومتی مکتبیست و از جنبه عمومی چندان
هم دور از ذهن نيست که با تغيير رهبران، ماهيت حکومت به چيزی واپسگرا نظير وضعيت
فعلی تغيير نکند. فقدان پاسخ مناسب به اين شرايط منجر به مرگ جنبش سبز شد.
آيا میشود چنين جنبشی بميرد؟
به نظر من، مهمترين سوال همين
است. جنبش سبز بايد بميرد تا زمينه بروز عقايد مختلف فراهم شود. جنبش سبز به عنوان
جرقه اعتراضات نشان داد که مردم صرفنظر از عقايد سياسیشان میتوانند در مورد
مخالفت با جمهوری اسلامی متحد بشوند ولی نقاط افتراق متحدان نه تنها جدیست بلکه
در صورت اصرار بر اتحاد میتواند در شکل حکومتی منجر به از هم پاشيدگی حکومت به
قيمت بهرهبرداری مطلق يکی از متحدان بشود، اتفاقی که همين حالا اهل سياست به آن
میگويند ربودن انقلاب 57 توسط مذهبیها.
جنبش بدون خشونت سبز میتواند
سرمايهای باشد که در رويارويی با دولتهای ناکارآمد در ايران دوباره زنده شود و
منتقدان و مخالفان را متحد کند ولی حکومت منبعث از جنبش سبز که اصرار بر اتحاد
همگانی به قيمت صرفنظر کردن از تفاوتها داشته باشد منجر به ديکتاتوری سبز خواهد
شد و اين اتفاقی نيست که کسی بعد از جمهوری اسلامی علاقهای به آن داشته باشد.
نظرات