ذوقمرگي پس از تشکر

هفته‌ی پيش يک دانشجويي از پايان نامه‌اش دفاع کرد که مربوط بود به همين داستان مغز و استرس و اين‌ها. با وجود اين که دوست داشتم در سخنراني‌اش باشم اما بيرون از دانشگاه بودم و نرسيدم به مراسم.

در همين يک هفته گذشته دو سه بار پيش آمد که از راهرو که رد مي‌شدم چند تايي از اهل دانشکده مي‌گفتند جايت خالي بود در همان سخنراني. من هم نمي‌دانستم چرا اين‌ها يکباره اين همه به فکرم بوده‌اند که از غيبت آن روزم متأسف هستند.

حالا امروز اتفاقأ با يک بخشي از همان پايان نامه‌ی دفاع شده کار داشتم و رفتم امانتش گرفتم ديدم دربخش تشکر و سپاسگزاری پايان نامه اسم من هم نوشته شده. با اين توضيح که فلاني – يعني من- توانسته‌ به جناب صاحب پايان نامه راهي نشان بدهم که او بتواند حرف علمي‌اش را به زبان ساده برای ديگران تعريف کند. خيلي خيلي غير منتظره بود برايم.

در واقع داستان اصلي اين بود که چند بار با هم نشسته بوديم برای قهوه خوردن و من هم رفته بودم روی منبر و برای ايشان از روزنامه‌نگاری علمي حرف مي‌زدم. بعد هم گفتم مثلأ کار تحقيقاتي تو را اگر بدهند به من که ساده‌اش کنم که مردم بفهمند مي‌شود اين مدلي و ساده شده‌اش را برايش تعريف کردم.

از قرار اين حرف‌ها خيلي برای دوست فارغ‌ التحصيل من جذاب بوده و برای تشکر اسمم را بعد از اسم استاد راهنمايش در پايان نامه‌ نوشته.

خيلي ذوقمرگ شدم.    

نظرات

پست‌های پرطرفدار