جنگيدن و شکست خوردن
نجنگيدن و شکست دادن
برای ماها که در خارج از کشور نشستيم تقريبأ و تحقيقأ کار عاقلانه ای نيست که گر و گر برای داخل نشين ها (منظورم مردم هستن نه کاربدستان) نسخه بپيچيم که فلان کار خوبه يا فلان کار خوب نيست، از جنبه ی سياسي مي گم، گرچه حتي از جنبه های اجتماعي هم بايد چنان با ملاحظه حرف بزنيم که مبادا حرفي که مي زنيم تاريخ مصرفش گذشته باشه. البته همين حرف رو بايد وارونه کرد و به دولتمردان و کاربدستان حکومتي گفت چون بر خلاف مردم عادی که جهان خارج رو از لای فيلترهای چند لايه ی حکومتي مي بينن اهل حکومت بي واسطه قادرند دنيا رو ببينن و تفاوتي رو که به دست خودشون بين داخل و خارج از کشور ايجاد کردن تشخيص بدن. به همين دليل هم در اين بين يک نوار نازک با ضخامت کم وجود داره که ما خارج نشين ها توی اون نوار جمع شديم. تعداد و سواد و اين ها هم هر چي باشه. از اين منظر که دور و برمون رو نگاه مي کنيم اونوقت حرف زدن درباره ی سرنوشت ايران خيلي هم آسون نيست. من چند باری سعي کردم برای خودم موضوع رو تا جايي که عقلم اجازه داده حلاجي کنم. اول اينکه برای اون هايي که به هر عنوان درگير جنگ با عراق بودن جنگ ابدأ راه درستي برای حل و فصل هيچ مناقشه ای نيست چون گرفتاری های حتي پيش بيني شده ی بعدش جامعه رو چنان تحت الشعاع قرار مي ده که حتي موضوع نون خريدن از نانوايي هم مي شه معضل اجتماعي. من اين يکي رو خودم تجربه کردم. اون هايي که جنگ رو تجربه نکردن همين قدر که به هر مناسبتي توی خيابون ناگهان از دهنشون درميره و به آدمي ميگن "فلاني جنگزده س ديگه" مي تونن فکر کنن که ممکنه هزاران گرفتاری بعدی ی جنگ باعث بشه آدم های ديگه اين بار به خود اين ها بگن خوب جنگزده س ديگه. توی جنگ که حلوا خير نمي کنن که! اما من از خودم مي پرسم آيا وقتي ديگه توی خونه ت هم از دست حکومت آرامش نداری بلاخره سعي مي کني به هر قيمتي که شده گرفتاری ت رو حل کني حتي با زور خارجي. نمي شه از مردم خواست که همين يک بار زندگي کردنشون رو هم با ايدئولوژی های بي پايان ديگران از بين ببرن. اما اين وسط ها يک جاهايي آدم فکر مي کنه راه حل های اجتماعي مثل نافرماني ی مدني ممکنه کليد خوبي برای مقابله با زياده روی های حکومتي باشه. اين فکر منه و ابدأ نسخه نوشتن نيست. نگاه کردن من به آنچه در 25 سال گذشته رخ داده بهم حکم مي کنه که بپذيرم در جاهايي اين حکومت هم چنان درمقابل رفتارهای مدني خم شده که تا قبل از اين به مخيله ی کسي نمي رسيد. مثلأ من آدم هايي رو مي شناسم که در دوره ی شاه تلويزيون نگاه نمي کردن، به دلايل مذهبي ولي الان مشتری پر و پا قرص شنا و سونا و سي دی و اين ها هستن. فکر نکنين منظورم اينه که اين آدم ها منحرف هستن، ابدأ. منظورم اينه که فشار تقاضاهای مدني چنان زياده که حتي خشکه مقدس ها هم در مقابلش اگر خم نشن، مي شکنن. اما حرف اصلي م اينه که مقاومت و رفتار مدني هم الگو مي خواد و با کار فرهنگي بايد بين تقاضاهای مدني و سياسي تفاوت گذاشت. حالا وجدانأ خيل عظيم خارج نشين ها که عمدتأ دستشون به دهنشون هم مي رسه چقدر در انجام کارهای فرهنگي از خودشون خودی نشون دادن؟ از مقياس صفر تا بيست اگه حساب کنيم به نظرم بايد بهشون نمره ی 7 داد. بخصوص که حالا بعضي ها با دماغ بالا گرفته با داخل نشين ها حرف مي زنن. جنگ کردن موضوع اصلي نيست، بعد از جنگ اصله، که گاهي حتي موضوع جنگ رو هم منتفي مي کنه.

نظرات

پست‌های پرطرفدار