توی نسخه بقيه

با همه دردسرهای حکومت جمهوری اسلامی برای جامعه ايرانی ولی ورود معمم‌ها به حوزه قدرت بی‌واسطه سياسی باعث شد تا عطش بخشی از جامعه که قرن‌ها به دنبال حکومت مذهبی بودند پاسخ داده بشود.

اين که جمهوری اسلامی را چقدر می‌شود به يک حکومت مذهبی شبيه دانست موضوعی‌ست که تا ابد می‌تواند مورد مناقشه باشد چون همين را می‌شود در مورد نظام‌های سلطنتی، مشروطه سلطنتی و جمهوری هم گفت که آيا اين‌ها هم به معنای واقعی همانی هستند که اسم‌شان هست يا نه. منتها وقتی درباره عطش حرف می‌زنيم در واقع از يک طيف حرف می‌زنيم که ممکن است عطش اين سمت و آن سمت طيف با هم مشابه نباشد. به همين ترتيب هم وقتی درباره معمم‌ها حرف می‌زنيم بايد به نقاط افتراق اعضای اين گروه هم نگاه کنيم.

در واقع بايد به اين سوال مهم جواب بدهيم که عطش کدام گروه از مردم بيشتر بوده و آيا اين گروه از جنبه اندازه در جامعه هم بزرگ‌تر از ديگران بوده‌اند که تا حد قابل قبولی جامعه را نمايندگی کنند يا نه. علاوه بر اين که چه طيفی از معمم‌ها برای پاسخگويی به آن گروه عطشناک مردم وارد صحنه شده تا حکومت اسلامی را برپا کند.

الان در مورد مردم حرف نمی‌زنم و نظرم را درباره حکومت می‌نويسم.

به نظر من، وقتی به عناصر قدرت در جمهوری اسلامی نگاه می‌کنيم متوجه می‌شويم از سه گروه مجزا تشکيل شده‌اند که در طول سه دهه گذشته نسبت مشارکت‌شان در قدرت مدام کم و زياد شده. اول، گروه خشکه مقدس‌ها. دوم، گروه سنتی‌ها. و سوم، گروه راديکال‌ها.

گروه سنتی قدرت در جمهوری اسلامی همان گروهی هستند که کم و بيش در همه اديان ديگر هم می‌بينيدشان و رابطه‌شان با مردم بر حسب رتق و فتق امور عاطفی‌ست. يعنی برای عزا و عروسی مردم يک حرف‌هایی دارند که نه سيخ را می‌سوزاند نه کباب. نه آنقدر آش شور حسينی‌شان تند می‌شود که کسی هوس خرجی دادن و نذری خوردن نکند، و نه خطبه عقد خواندشان توی مجلس مختلط برای‌شان نگرانی دارد. همين گروه سنتی مثل هر طبقه ديگری در جامعه آدم‌های فرادست و فرودست دارد. فرادست‌های‌شان کتاب‌نويس و محقق می‌شوند و فرودست‌های‌شان آخوند عروسی و عزا.

گروه خشکه مقدس عبارتند از کسانی که معيارهای‌شان ازلی ابدی‌ست. يعنی اگر از خونخواهی‌های صدر اسلام بگذرند از آمادگی برای ظهور منجی نمی‌گذرند. قدرت اقتصادی‌شان بعد از قدرت سياسی حاصل می‌شود و هر دو قدرت را برای حل موضوعات مربوط به گذشته و آينده اسلام به کار می‌گيرند. اگر در موضع ضعف باشند تقيه می‌کنند ولی اگر در قدرت باشند توبه ديگران را در حد آمادگی تواب برای ورود به دنيای برزخ قبول می‌کنند. و رابطه‌شان با مردم بر اساس اشداء علی‌الکفار و رحماء بينهم است.

گروه راديکال‌ها آن‌هايی هستند که هدف‌شان وسيله را توجيه می‌کند ولی هدف از اساس موضوعی قابل تغيیر است. هدف می‌تواند ملی‌گرايانه يا جهانی باشد و می‌تواند فردی باشد يا جمعی. هدف حتی می‌تواند قابل معامله باشد و پرداخت دستمزد چنين معامله‌ای می‌تواند بر روی زمين اتفاق بيفتد يا در آسمان. قدرت سياسی در ميان اين گروه فرق قابل توجهی با قدرت اقتصادی و اجتماعی ندارد چون هر بار برای رسيدن به هدف بايد يکی يا ترکيبی از انواع قدرت‌ها را انتخاب کرد. رابطه‌شان با مردم در شکل فروشنده يک فروشگاه همه‌چيز فروشی با جماعت خريداران است ولی اين فروشنده است که خريداران را انتخاب می‌کند.

ورود سريع معمم‌ها به حوزه قدرت، به نظر من، ناشی از طبقاتی شدن فضای فکری دوران شاه بود. يعنی کم‌کم اوضاع به جايی رسيده بود که لايه‌های جامعه قادر نبودند با هم حرف بزنند و رسانه‌های جمعی به طور خاص چيزی را ترويج می‌کردند که روابط لايه‌ها را مختل کرده بود. مثلن يک وقتی خواننده‌ها و نوازنده‌های محلی گل سرسبد مجالس ميهمانی بودند. بعد که سر و کله رسانه‌های مدرن باز شد خواننده‌ها و نوازنده‌های شهری هم مجال بروز پيدا کردند و محلی‌ها به حاشيه شهرها و روستاها کشيده شدند. با ورود رسانه‌ و بخصوص راديو به روستاها تقريبن تمام خواننده‌ها و نوازنده‌های محلی از بين رفتند چون بازارشان از دست رفته بود. آن‌هايی از خواننده‌ها و نوازنده‌های محلی که ديرپاتر بودند و توی کارشان سماجت داشتند به عنوان اثر هنری ولی در مقام آبدارچی و نامه‌رسان ادارات فرهنگی و هنری به شهرها آورده شدند.

اگر اهل مطالعه اين تغييرات اجتماعی رسانه هستيد بهتان توصيه می‌کنم درباره جشنواره سامبا در برزيل بخوانيد تا متوجه بشويد در دوران "پدرو دوم" امپراتور برزيل چطور به خوانندگان و نوازندگان و کارگران روستايی که به شهر آورده شده بودند مجال دادند تا توی شهرها و با امکانات رسانه‌ای همان وقت شروع کنند به ياد دادن هنرشان به کسانی که از روستاهای خودشان به شهرها آمده بودند و امروز نتيجه همان کلاس‌های سامبا تبديل شده به جشنواره سالانه سامبا در برزيل که به کشورهای ديگر هم سرايت کرده. توی ايران وضعيت تبديل شد به نفوذ خوانندگان شهری به روستاها ولی تقابل فرهنگی از يک جای ديگری سردرآورد. ساخت حسينيه‌ها و فاطميه‌های روستایی‌ها و شهرستانی‌ها در شهرهای بزرگ. اين همانجايی‌ست که فرصت گپ زدن لايه‌های اجتماعی گسيخته از هم در دوران شاه را فراهم کرد. يعنی حتی برای کسانی که در لايه‌های متجدد جامعه بودند و مجال و تمايلی برای سر زدن به شهر و روستای اجدادی‌شان را نداشتند همين حسينيه‌ها و فاطميه‌ها تبديل شدند به محل تبادل نظر. از قضا همين جا بود که معمم‌های خشکه مقدس و راديکال با لايه‌های مختلف جامعه پيوند خوردند. جالب اينجاست که تمايلات مذهبی شاه و حضور سالانه‌اش در مسجد سپهسالار برای عزاداری محرم به اين جنبه که مکان‌های مذهبی محل پيوند صدر تا ذيل جامعه ايرانی‌ست رسميت داده بود.

اين که آن بالاتر نوشتم الان در مورد مردم حرف نمی‌زنم برای همين بود که اينجا بنويسم بسياری از آدم‌های لايه‌های مختلف در روی کار آمدن حکومت مذهبی در ايران مشارکت داشتند و اينطوری نبوده که فقط مذهبی‌ها مايل به اين مدل حکومت باشند. از شريعتی گرفته تا ابراهيم يزدی و مهدی بازرگان و از زهرا رهنورد تا سيمين دانشور. پس آن عطش اجتماعی را چه کسی نمايندگی می‌کرد؟ جواب من اين است: لايه متوسط جامعه که در دوران شاه به اندازه کافی بزرگ شده بود و امکانات مالی داشت ولی دنيا را نديده بود. گرفتاری ايران در دوران شاه که به آن جزيره ثبات می‌گفتند همين بود که کسی جزيره ثبات را نمی‌گذاشت کنار که برود دنيای ناامن را بکاود. نمونه اين که با آن همه امکان مالی و افزايش سطح سواد در دوران شاه در شناخت مثلن غرب که متحد نزديک شاه بود فقط يک کتاب سه جلدی "سير حکمت در اروپا" در سال 1324 منتشر شد و تقريبن تمام شناخت اجتماعی جامعه ايرانی از غرب همين نوشته و ترجمه محمدعلی فروغی از "گفتار در روش راه بردن عقل از دکارت" بود. تنبلی فکری ما ايرانی‌ها را هم که به اين داستان اضافه کنيد می‌بينيد تعجبی ندارد که تمايل برای حکومت مذهبی در ايران چندان بيراهه نبوده.

من فکر می‌کنم الان جلوی چشم‌مان نمايندگان همان سه گروه معمم دارند بازی می‌کنند. نماينده گروه سنتی‌ها عبارت است از خاتمی در اين گروه و خامنه‌ای در گروه مقابل. اين‌ها از بخش فرادست گروه سنتی هستند که نوشته بودم کتاب‌نويس و محقق و باسوادتر می‌شوند. منتها اين گروه به دليل نمايندگی سنتی‌ها خطبه عقد هم می‌خوانند و در عزاداری‌ها هم روضه می‌خوانند. نمايندگان گروه خشکه مقدس‌ها عبارتند از کروبی و جنتی که بهترين نمونه برای معرفی‌شان مربوط می‌شود به داستان حجاج ايرانی در مراسم برائت از مشرکين در دوران کروبی و داستان حمله به دانشگاه جندی‌شاپور در دوران جنتی. نماينده راديکال‌ها هم عبارت است از رفسنجانی که گاهی از فرط تغيير موضع همه را به حيرت می‌اندازد منتها اين اوست که خريداران را به فروشگاه راه می‌دهد. نمايندگان طبقه متوسط هم عبارتند از ميرحسين و احمدی‌نژاد.

فرق دو گروه اصلی در چيست؟

به نظر من، فرق اين دو گروه در قدرتی‌ست که در پشت سرشان دارند. يعنی گروه خاتمی- کروبی- ميرحسين نمونه خواست شهرنشين‌ها هستند و گروه خامنه‌ای- جنتی- احمدی‌نژاد مورد حمايت طبقه غيرشهرنشين. تفاوت شهرنشين و غيرشهرنشين در مکان جغرافيايی‌شان در ايران نيست بلکه در باورهای‌شان است. يعنی توی غيرشهرنشين‌ها می‌توانيد کسانی را ببينيد که در خارج از ايران زندگی می‌کنند ولی محور زندگی‌شان بر مقابله با شهرنشينی‌ست. مثلن نگاه‌شان به زن همانی‌ست که می‌خواهند آفتاب و مهتاب رویش را نديده باشند و سی سال هم که خارج‌نشينی کرده باشند برای انتخاب همسر ترجيح می‌دهند در زادگاه‌شان انتخابش کنند و اول از بسته بودن چشم و گوش او مطمئن شوند. توی گروه مقابل هم می‌توانيد آدم‌های جالب پيدا کنيد مثل دوستداران دو آتشه چه‌گوارا که حالا با کروبی می‌خواهند دنيا را از نو بسازند. به نظرم سرود آفتابکاران يکی از جالب‌ترين نمونه‌های رسانه‌ای برای معرفی خواستگاه اين گروه است.

شاه بعد از برپا کردن حزب رستاخيز اعلام کرد که هر کسی مايل نيست به عضويت اين حزب دربيايد می‌تواند گذرنامه بگيرد و برود. خنده‌دار است ولی اين يعنی توی جزيره ثبات فقط يک فروشگاه هست که يا از آن می‌خريد يا می‌رويد پی کارتان. اشتباه شاه در اين بود که بعد از انتخاب خريداران به آن‌ها جانماز را می‌فروخت عرق کشمش را مجانی می‌داد، يکی بخر يکی ببر.

حالا که بقدر کافی همه در هر دو مورد بخر و ببر خودکفا شده‌اند بايد دقيق نگاه کنيم ببينم توی نسخه بقيه چه چيزی پيچيده شده؟

نظرات

پست‌های پرطرفدار