چانه‌زنی و انشعاب

جمهوری اسلامی از بدو تشکيل تا به امروز به دو شکل مشخص تلفات جانی به خودش و مردم تحميل کرده. يکی تلفات ناشی از "اجرای فرامين" که نمونه‌اش تلفات نيروی انسانی در دوران جنگ است و دومی تلفات ناشی از "توليد فرامين" که نمونه‌ معروفش حسن آيت است. يعنی تئوری و عمل در جمهوری اسلامی تلفات پذيرند. کمی که دقيق بشويد نمونه‌های زيادی از اين دوگانه پيدا می‌کنيد. ولی نزديک‌ترين و از قضا جذاب‌ترين نمونه‌ای که برای اين دوگانه تلفاتی می‌شود ذکر کرد عبارتند از ماجرای "کوی دانشگاه" و "ترور سعيد حجاريان". اثرات اين دوگانه اخير بعد از شروع اعتراضات مربوط به انتخابات همه جا ديده می‌شود و، به نظر من، مطالعه آن می‌تواند به فهم دقيق‌تر حرکات بازيگران صحنه سياست امروز جمهوری اسلامی کمک کند.

ماجرای کوی دانشگاه در نگاه اول عبارت بود از اعتراض جمعی به بسته شدن روزنامه سلام. منتها اين اعتراض جمعی که بعدها وسعت بيشتری پيدا کرد از يک تئوری پيروی می‌کرد که عبارت بود از "فشار از پايین و چانه‌زنی از بالا". نيروی رو به تزايد مردم که نه به طرفداری تام از اصلاح طلبان بلکه به دليل ضديت با محافظه‌کاران انباشته شده بود می‌توانست با تئوری فشار و چانه‌زنی مهار بشود و فرصت چانه‌زنی با حاکميت را در دست اصلاح‌ طلبان قرار بدهد. گرفتاری اصلی در اين بود که با وجود فشار اجتماعی آن کسی که بايد چانه‌زنی کند از دور خارج شده بود. در واقع آن‌هايی که می‌توانستند چانه‌زنی کنند عبارت بودند از رفسنجانی و خاتمی ولی رفسنجانی به وسيله بخشی از اصلاح طلب‌ها به حاشيه رانده شده بود و گرفتاری خاتمی هم کنترل همان اصلاح طلب‌های تندرو بود. همين فقدان نيروی کارآمد برای چانه‌زنی با حاکميت در ميان اصلاح طلبان باعث شد تا محافظه‌کاران منسجم‌تر بشوند و بدون برخورد با موانع سياسی و اجتماعی فرصت سرکوبی نيروی فشار و نيروی چانه‌زنی را پيدا کنند. يعنی از روزنامه‌نگار و دانشجو گرفته تا کارگر و فعال سياسی و تا وبلاگ نويس را بگيرند و تئوری پرداز را هم به گلوله ببندند. واقعيت داستان اين شد که محافظه‌کاران در مقابل تئوری فشار از پايين و چانه‌زنی از بالا به استراتژی برخورد همه جانبه دست بزنند. ميزان همه جانبه بودن اين استراتژی را می‌شود در برخوردهای قضايی محافظه‌کاران ديد که با احکام دادگاه‌های سعيد مرتضوی تقريبن همه‌ی انواع اصلاح طلب‌ها به زندان افتادند.

حالا بعد از انتخابات، همان استراتژی برخورد همه جانبه همچنان دارد مورد استفاده قرار می‌گيرد منتها در طرف ديگر يعنی در طرف معترضان می‌شود دو رفتار متفاوت ديد. رفتار اول مربوط است به رفسنجانی و خانواده‌اش که باوجود حمايت ضمنی که از معترضان می‌کنند اما يک راه منحصربفرد هم برای خودشان دارند. رفتار دوم مربوط است به گروهی که هنوز به تئوری فشار و چانه‌زنی معتقدند ولی نيروی فشار را ندارند. معروف‌ترين چهره رفتار دوم عطاالله مهاجرانی‌ست.

حرکت گروه اول يعنی گروه رفسنجانی اين است که درست در محل مناقشه شديد با حاکمیت از محل برخورد خارج می‌شوند و در نتيجه فشار بيشتری بر مخالفان‌شان وارد می‌کنند. مثلن وقتی ميزان شعار دادن‌ها بر عليه رفسنجانی و خانواده‌اش زياد می‌شود و حکم دستگيری مهدی هاشمی را صادر می‌کنند و فائره هاشمی را دستگير می‌کنند يا او را می‌بندند به رگبار بد و بيراه که رفسنجانی را وادار به موضعگيری کنند خانواده رفسنجانی سکوت می‌کنند و در نتيجه فشار مخالفان رفسنجانی بر عليه خودشان به کار می‌افتد. جديدترين نمونه‌ی اين رفتار منحصربفرد مربوط است به استعفای محسن هاشمی از مديريت مترو. طبيعی‌ست که حالا دولت احمدی‌نژاد مجبور است به وعده‌هايی که درباره مترو داده و قرار است بليت آن هم ارزان‌تر بشود عمل کند و کيست که نداند با بودجه تورمی دولت آنچه به جايی نرسد رتق و فتق امور متروست.

حرکت گروه دوم يعنی گروهی که مهاجرانی را در ميان‌شان می‌بينيم عبارت است از چانه‌زنی از هر دو طرف. در واقع چانه‌زنی برای گردآوری نفرات و تشکيل اپوزيسيونی که گروه بر اساس آن بتواند مدعی چانه‌زنی با حاکميت بشود. بهترين نمونه اين چانه‌زنی را می‌شود در بيانيه‌ای جبهه مشارکت به مناسبت 25 بهمن ديد. به نظر من، دليل اين که چنين بيانيه‌ای در روزهای بعد از 25 بهمن صادر نشد که صادر کنندگان بيانيه بتوانند از ثمرات آن استفاده کنند همين است که برای اين گروه هنوز نيروی فشار از پايین وجود ندارد که بتوانند با آن در بالا چانه‌زنی کنند منتها اگر بيانيه بعد از 25 بهمن صادر می‌شد آنوقت حاکميت حاضر نمی‌شد اين گروه را به عنوان اپوزيسيون قابل قبول بشناسد. به حرف‌های اخير مهاجرانی که توجه کنيد می‌بينيد با هر دو طرف چانه می‌زند. از پاکی اقتصادی خامنه‌ای حرف می‌زند که اصولن ربطی به شرايط سياسی فعلی ندارد و به سبزها می‌گويد می‌توانند اگر لازم می‌بينيد منشور جنبش سبز را تغيیر بدهند و ويرايش سوم آن را منتشر کنند. يعنی دارد نيروی فشار را از طريق مشارکت در تغيیر منشور سبز به دست می‌آورد و در ضمن زمينه‌های چانه‌زنی با حاکميت را هم از طريق باز کردن مجرای گفتگو درباره رهبر فراهم می‌کند.

به نظر من، داستان می‌تواند اين باشد که گروه دوم دارد خودش را آماده می‌کند تا بعد از خروج رفسنجانی از قدرت جای او را در ساختار سياسی بگيرد. به عبارت بهتر گروه دوم دارد انشعاب می‌کند و اين نبايد برای سبزها که در درون خودشان گروه‌های بسياری را جا داده‌اند مايه تعجب باشد. منتها نکته اصلی اين است که اگر رفسنجانی از قدرت کنار برود آنوقت مهره‌های گروه دوم برای تصدیگری سياسی چه کسانی هستند؟

جدا از اين انشعابی که حالا دارد رخ می‌دهد يک نکته جالب هم وجود دارد. آن نکته اين است که چيزی شبيه به اين انشعاب در اواخر دوران پهلوی هم رخ داد که مربوط می‌شد به گروهی تحت عنوان اپوزيسيون ملی که با رهبری شاپور بختيار به آن‌ها امکان داد تا در ساختار قدرت سياسی جای بگيرند. منتها هم آن گروه و هم اين گروه اگرچه روش چانه‌زنی را بلدند منتها در تشخيص طرف چانه‌زنی کاملن اشتباه عمل می‌کنند. نه آن گروه به سابقه اميرعباس هويدا ‌توجه کرد، نه اين گروه به سابقه هاشمی رفسنجانی.

نظرات

پست‌های پرطرفدار