تحت ويندوز
توی دوران جنگ برای بعضی از مناطق و نقاط خاص شهر اهواز اسمهای خندهدار گذاشته بودند. مثلن پشت دانشگاه جندیشاپور (شهيد چمران) نزديک سالن ورزش شهرک دانشگاه يک جايی بود که سالها پسآب خانهها و ادارههای اطراف- که از قضا خيلیهایشان مربوط به سازمان آب و برق خوزستان بودند- به آن نقطه سرازير میشد. هيچ حفاظی هم برای اين چاله بزرگ نگذاشته بودند و هر بار که از کنارش رد میشديد به حال خفگی میافتاديد. اسم اینجا را گذاشته بودند "چهارراه ادکلن" يا به زبان روزمره "اودکلان". يک جای ديگری نزديک به استاديوم شهر را اسمش را گذاشته بودند "هندوستان" چون گاوهای کسانی که به خاطر جنگ از روستاهای اطراف فرار کرده بودند به اهواز همينطور توی خيابانها جولان میدادند. توی خود اهواز هم از اين اسامی عجيب و غريب زياد هست. مثل خيابان 24 متری، خيابان 30 متری، خيابان آخر آسفالت، محله گاوميش آباد، ميدان سه دختر (که اول انقلاب مجسمههای سه تا دخترش را برداشته بودند)، فلکه چهارشير و همينطور ادامه بدهيد. يک جاهايی را هم برای راحتی تاکسی گرفتن از دور با دست نشان میدهند. مثلن اگر چهار تا انگشت دستتان را نشان بدهيد يعنی میرويد به چهارشير. اگر دستتان را از مچ به پايين مثل دايره بچرخانيد يعنی میرويد به ميدان مجسمه که به اسم به آن میگويند ميدان 24. دور همين ميدان هم يک داروخانهای هست که اسمش "امام جعفر صادق" است منتها همان وقتها اسمش را گذاشته بودند "امام جعفر سارق" چون هر نسخهای که میپيچيدند يکی دو قلم از داروها را به حساب شما خودشان برمیداشتند.
خوب که نگاه میکنيد میبينيد اينها نشانههای رسانههای مردمیاند که مردم با زبان و حرکات بدن دربارهشان حرف میزنند. اين البته موضوع تازهای نيست ولی پايه خوبیست برای شناخت يک جامعه که چطور در غياب رسانههای مدرن با خودشان و اطرافيانشان ارتباط برقرار میکنند.
توی رسانههای مدرن از همين پايهها و باورهای مردمی استفاده میکنند تا پيامرسانی کنند. منتها مثل هر چيز ديگری که تکامل پيدا میکند رسانه هم تکامل پيدا کرده و از شکل نشستن و حرف زدن تا لباس پوشيدن و دکور همه قسمتهايش تغيیر کرده. رقابت برای جذب مخاطب در رسانهها باعث تغيير نحوه ارائه محتوا هم میشود. يعنی هر رسانهای يک قسمت از يک خبر را ارزشگذاری میکند و حتی برای عوامل دخيل در محتوا هم اسمها و نشانههای خاص خودش را میگذارد.
فکر نکنيد اين کارهای رسانهای مثلن خيلی مال غربیهاست و همهشان منتظرند سر ملت خودشان و ديگران را کلاه بگذارند. اين اصل رسانهست که برايش جذب مخاطب اهمیت دارد. بهترين مثال اين است که اگر برويد کتابهای تاريخی را بخوانيد تصويری که از علی، امام اول شيعيان، ترسيم شده يک آدمی با قامت متوسط و تقريبن کوتاه با چهره تيره بوده منتها عکسهای علی را که اينطرف و آنطرف میفروشند میبينيد چيزی از زيبايی کم ندارد. اين هم رسانهی دينیست که محتوايش را برای جذب مخاطب بيشتر تغيیر میدهد. بنابراين اصل داستان اين است که رسانه در دنيا مدرن بايد جاذبه داشته باشد وگرنه از زبان اجتماعی مخاطبانش عقب میافتد و آنوقت مخاطب راهش را کج میکند و میرود. برگرداندن مخاطبی که از يک رسانه رويگردان شده یا نسبت به آن بیميل است آنقدر سخت است که تعطيل شدن خود رسانه برای حفظ وجهه دست اندرکارانش ضروری میشود. ضمن اين که ادا و اصول بيخود درآوردن هم چاره کار نيست. يعنی حالا بفرمايید طرحی نو دراندازيم در رسانه معنیاش اين است که اصول را نمیشود دستکاری کرد ولی اگر مخاطبتان را بشناسید آنوقت میتوانيد در حواشی رسانه طرح نو بدهيد. حرف رسانه هم همين حواشیست که مخاطب ازشان غافل است و رسانه باخبرشان میکند. از ترکيب چهار تا مواد غذايی و سبزيجات برای معرفی يک غذای تازه تا خبرهای دست اول سياسی.
حالا میرسيم به رسانهای به نام "تلويزيون رسا" که از تمام اين حرفهای مربوط به اصول رسانه تقريبن خالیست و، به نظر من، دارد سعی میکند هر طوری شده مخاطب را ببرد به دوران دکههای شهرفرنگ.
امروز يک برنامه تلويزيونی از همين "تلويزيون رسا" ديدم که فکر کردم اگر اينترنت پرسرعت توی ايران بود آنوقت از توی خانههای مردم کارهای صد برابر با کيفيتتر از اين بيرون میآمد.
اول اين که اين مجری مرد ظاهرن صبح توی مراسم صبحگاه پادگان بوده و بدو بدو خودش را رسانه به استوديو و سر راه هر چی دستش بوده پوشیده. يک کمی هم بالای دگمهاش باز مانده که آن را هم سنجاق زده که خيلی مکتبی از آب دربیايد. اخم هم کم ندارد و خبرها را طوری میخواند که احتمالن سر حساب و کتاب با صاحب تلويزيون به نتيجه نرسيدهاند و بعد از برنامه باقی بزن بزنها را ادامه میدهند.
خانم مجری شال روسری دارد، که چی مثلن؟ يعنی شده است مثل تلويزيون دار و دسته رجوی که تکليفشان با حجاب معلوم نيست. کنارههای شال روسری را مثل سردوشیهای امرای ارتش گذاشته روی شانههايش و بافتههای روسری را مثل سردوشی پخش کرده به اطراف. لباس بد رنگ که بيشتر برای هماهنگی با دکور قهوهای پشت سرشان انتخاب شده.
مجریها هم با همديگر قهرند و آن يکی که خبر میخواند اين يکی بلاتکليف است. از قضا دوربين هم دارند که تصویر گوينده خبر را نشان بدهند ولی با يک دوربين هر دو مجری را گرفتهاند که قهر بودنشان مسجل بشود. خبرها را هم طوری میخوانند که انگار نه انگار که جايی از خبر تآکيد دارد يا اصلن قرار است چهره گوينده خبر هم چيزی به مخاطب بگويد.
يک فهرست بلند و بالا نوشتم برای خودم که ببينم اين کسی که برنامه را درست کرده چقدر از رسانه اطلاع داشته. دست آخر به همان نتيجهای رسيدم که غالب مديران جمهوری اسلامی وقتی میگذارندشان مدير يک جايی که هيچ اطلاعی از کارش ندارند اعلام میکنند. میگويند "ما سرباز انقلابيم، هر جايی که نياز به خدمت داشته باشند خدمت میکنيم". به همين ترتيب هم هست که ممکن است برای خدمت کردن خرابی را از حد رد کنند.
به نظر من مسئول اين تلويزيون توی ميدان جنگ رسانهها منتظر است از طريق رحم و شفقت مخاطبان که حالا ببينيم اين بيچاره چی ميگه مشتری پيدا کند. علاوه بر اين توی در و خيابانهای اطراف محل زندگیاش در ايران و احتمالن در خارج از ايران هم يک گشتی نزده که ببيند مردم چه شکلی لباس میپوشند و مجریهای تلويزيونی چه جوری. حدسم اين است که همين مسئول ممکن است يک باره از اين شکل مکتبی پوشاندن مجریها بزند به سيم آخر و مجریها را با لباس پاتيناژ بياورد جلوی دوربين که بلکه مخاطب را جذب کند.
به هر حال مسئولان اين رسانه "رسا" خوب است اصلن ببينند طبع خودشان بيشتر با برنامههای شبيه به اخلاق در خانواده نزديکتر است يا هر طوری شده مايلند در اين زمينه هم يک طرح نويی دربيندازند. در حالت دوم، احتمال اين که باعث يآس و سرخوردگی سبزها بشوند خيلی زياد است که اينا که همون اونا هستن فقط تحت ويندوز 98 کار میکنن.
نظرات