هفت روز هفته

روز اول. چون مي‌خواهم خبرهای خيلي درست و حسابي‌تر از سياست را بنويسم اين اول کار برای همين هم ياد “Mum Oprah” افتادم. اپرا وينفری رفته در ژوهانسبورگ افريقای جنوبي و يک مدرسه دخترانه با گنجايش 152 دانش آموز راه انداخته. اسم مدرسه عبارت است از Winfrey Leadership Academy for Girls. هزينه‌ی راه اندازی اين مدرسه 50 ميليون دلار بوده و شش سال طول کشيده تا مدرسه راه بيفتد. مدرسه برای دختران سياه پوست و سفيد پوست است. از جمله چيزهای جالبي که در مدرسه هست تعداد ساختمان‌هايش است که 28 تا هستند و از آزمايشگاه و سالن تأتر تا سالن آرايش و يوگا همه چيز هم دارد. افريقای جنوبي دارد تبديل مي‌شود به نمايشگاه عزت انساني. فکرش را بکنيد بعد از اين همه سال آپارتايد و آن همه کشته‌ دادن‌ها و زندان کشيدن‌های رهبران مبارزه با آپارتايد هيچ کدام از آن‌ها بعد از لغو آپارتايد به مردم نگفتند برويد و عاملان آپارتايد را از خانه‌های‌شان بکشيد بيرون و مجازاتشان کنيد. اهل خانواده‌ی پيتر بوتا، نخست وزير سابق افريقای جنوبي، که ديگر گند همه چيز را هم درآورده بودند از زور سياه و سفيد کردن دارند مثل بقيه زندگي مي‌کنند گرچه با نگاه‌های مردم‌ و بخصوص سياه پوستان هر روز آرزو مي‌کنند کاش يک آدم احمقي رفته بود و کشته بودشان. همين است که همه‌ی آدم‌های معروف دنيا مي‌خواهند خودشان را بچسبانند به افريقای جنوبي که اسمشان در اين کشور گفته بشود. يادتان هست سال گذشته چند تا ايراني سرمايه‌شان را برداشتند و بردند دبي؟

روز دوم. سفرهای استاني احمدی نژاد دارد امريکای جنوبي را هم شامل مي‌شود. لابد فکر کرده هميشه جنوب جنوب است چه جنوب شهر باشد چه جنوب يک قاره‌ای. اما هيچ دقت کرده‌اید که دوستي احمدی نژاد با چپ‌های امريکای لاتين همان ايده‌ای است که چپ‌های خود ايران سال‌های سال در سرشان داشتند و متهم شده بودند به مسلمانان التقاطي بودن؟ اسلام سوسياليستي همين الانش هم اتهام بزرگي‌ست در ايران ولي رئيس جمهور ايران بدون واهمه دارد در عمل آن را پياده مي‌کند. عجالتأ يک قدم هم جلوتر مي‌روم و نظرم را مي‌نويسم که احمدی نژاد و رجوی خيلي شبيه به هم شده‌اند هم از جنبه‌ی ايدئولوژی و هم از جنبه‌ی پراگماتيسم حکومتي. رجوی هم بنا بر همان مخلوط کردن اسلام و سوسياليسم و تفوق ايدئولوژی بر عمل توانست برود و با حزب بعث سوسياليستي عراق متحد بشود و از راه اتحاد ايدئولوژيک به دشمن مشترک‌شان که جمهوری اسلامي بود حمله کنند. حالا همان تفوق ايدئولوژيک به کار احمدی نژاد آمده و او را با چپ‌های امريکای لاتين متحد کرده بر عليه دشمن مشترک‌شان که امريکاست. اتفاقأ در عمل هم احمدی نژاد و هم رجوی از يک نيروی شبه نظامي برخوردارند که از رأی گيری تا جنگ پارتيزاني همه جور حمايتي از رهبرانشان مي‌کنند. ولي بدبختي اين تفوق ايدئولوژيک بر عملگرايي در اين است که اين حضرات رهبران بايد يک ميرزا بنويس هم مدام پا در رکاب‌شان باشد چون هر روز مجبورند يک گوشه‌ای از ايدئولوژی‌شان را کم و زياد کنند که به درد رفع حوائج‌شان بخورد. همين است که احمدی نژاد را تبديل کرده به آدم حرکت‌های انقلابي و ايضأ رجوی را. اين يکي يک باره مجوز حضور زنان در استاديوم‌ها را صادر مي‌کند که فقهای خيلي پيشرويش هم هنوز مانده‌اند زير يک خمش، آن يکي هم يکباره دستور مي‌دهد زن آن يکي را به عقد اين يکي دربياورند و ازدواج ايدئولوژيک بکنند. هر دوی‌شان هم ازدياد جمعيت را به نفع تقويت تشکيلات‌شان مي‌دانند. اما جالب‌تر از همه اين است که احمدی نژاد و رجوی در همه حال در بحث‌های اجتماعي- سياسي‌‌شان فقط يک طرف ايدئولوژی چپ‌ها سوسياليست را مي‌بينند، اما چشم‌شان را به آن طرفش که سيمون دوبووار با سارتر زندگي مي‌کرد مي‌بندند. آدم زور بزند که از دو تا چشمش استفاده نکند خيلي هنر مي‌خواهد انصافأ.

روز سوم. تاج‌الدين الهلالي که معرف‌ حضورتان هست؟ اگر نيست يادتان مي‌اندازم که ايشان همان موجودی‌ست که پيشنماز مسلمان ايالت نيو ساوث ولز در استراليا بود و فرموده بودند خانم‌های بي‌حجاب مثل گوشت مي‌مانند و آقايان هم گربه هستند و گربه تقصيری ندارد که برود گوشت را بخورد. حالا چند روزی‌ست که جناب الهلالي رفته است به وطن خودش مصر که يک کمي گربه‌ بازی دربياورد در خفا. ناجنس! ظاهرأ يک شير پاک خورده گفته "لال از دنيا نری صلوات سوم را هم بفرست" و اين الهلالي هم نخواسته لال از دنيا برود و همانجا اظهار نظر کرده‌ که اين مسلمان‌ها هستند که بايد استراليا را اداره کنند، القاعده هم کارهايش به حق است و ضمنأ داستان گوشت و گربه را هم که گفته بودم دوباره تأئيد مي‌کنم. از اينطرف هم دولت استراليا پيام داده به الهلالي که اگر همانجا مراسم گوشت و گربه‌تان برقرار است ما هم خيلي خوشحال مي‌شويم شما همانجا باشيد و بهتان خوش بگذرد. به نظرم الهلالي ديده است با اين همه دردسرهايي که ايشان دارد مي‌کشد در استراليا و ناچار است به همان گوشت قدمي خودش بسنده کند خوب است برود مصر که گوشت زياد دارد و ايشان هم که معمم است مدام بفرما مي‌شنود که سهم گربه‌ای‌‌اش عقب نيفتد. اما بعد از اين همه مدت استراليا نشيني بلاخره در مصر از ايشان سؤال مي‌کنند که شیخنا پس مبارزه و اين‌ها چه شد و الهلالي هم قبل از رفتن يک زمينه‌ای فراهم کرده و حالا هم دارد استفاده‌اش را مي‌برد. آدمي مثل الهلالي را بايد تکثيرش کنند اتفاقأ که به هر کشوری سه چهارتايش برسد. هر هفته که يکي‌ از اين حرف‌های گوشت و گربه‌ای بزند آنوقت همه مردم آرزوی سکولاريسم مي‌کنند. اين هم خودش کار بزرگي ست که يک نفر بتواند يک جوری نهي از منکر بکند که يخرجون من الدين‌ الله افواجا از تويش دربيايد.

روز چهارم. خوب اين هم از بانک سپه که اعتبارش را در فرانسه از دست داد. پروژه‌های نفتي آزادگان هم که اعتبار مالي‌اشان را از ژاپن از دست دادند. لابد اين‌ها تازه عوارض سحر‌ هستند و صبح دولتش قرار است بعدأ از زير لحاف بيرون بيايد. حالا توی اين هير و وير مثلأ آمده‌اند پيشدستي کنند با جايگزين کردن يورو، دلار امريکا را بزنند زمين. هر آدم چهار کلاس درس خوانده‌ای مي‌داند که عوض کردن مبنای معاملات آن هم مبنايي که دارد آزمايش مي شود کار درستي نيست. کشورهای عضو شورای اروپا دارند با بزرگ شدن اروپا موافقت مي‌کنند اما ورود کشورهای فقیر به جمع اتحاديه‌ی اروپا باعث بي‌ثباتی يورو می‌شود منطقي هم هست چون سرعت رشد اروپا در همه جا یکسان نيست. روماني مجبور است در يک دوره‌ی طولاني مدت برسد به سطح کشورهای متوسط اروپايي و بعد تازه کشورهای فقيرتر هم مي‌رسند از راه و همه‌ی اين بار مالي بايد در يورو توازن پيدا کند تا اهل اتجاديه بتوانند با همان پول مشترک زندگي کنند وگرنه يورويي که نتواند به اندازه‌ی يک نان خریدن ارزش داشته باشد به چه درد اعضای جديد مي‌خورد. اما در عوض مثلأ ين ژاپن به دليل اين که ژاپن قرار نيست بزرگ و کوچک بشود يا دلار امريا که قرار نيست برای بزرگ و کوچک شدن کشور امريکا تغيير کند قيمت ثابتي دارد و نوساناتش کمتر است. حتي کشور عمان هم از جنبه‌ی مالي پولش بسيار گران است و چيزی به اندازه‌ی پوند انگليس است. خوب حالا اين کدام عقلي‌ست که برود محاسبات زندگی‌اش را بگذارد به حساب پولي که دست کم تا بيست سال ديگر مدام نوسان دارد؟ مي‌دانيد به نظرم اين کار اسمش خريد ارزان ولي نامطمئن است. اگر اقتصاد ايران وابسته به نفت نبود آنوقت مي‌شد که معاملاتش را با يورو انجام بدهد اما داستان اين است که نفت خودش موضوع نوسان داری‌ست، چه از نظر توليد و چه از جنبه‌ی قيمت، آنوقت همين را هم بردارند با يک پول نوسان دار معامله‌اش کنند چه از تويش درمي‌آيد؟ يک وقتي يادتان هست گفتند به هر نفر سه هزار دلار مي‌دهند، همينطور بيخودی به نرخ دولتي! دولت همينطور الکي دلار فروشي مي کرد. حالا هم همينطور فله‌ای مبنای معاملات را عوض مي‌کنند. حالا چرا دانشکده‌‌های اقتصاد را باز گذاشته‌اند آدم خنده‌اش مي‌گيرد.

روز پنجم. از اين کار رولينگ نويسنده‌ی هری پاتر خيلي خوشم آمده که دارد داستان‌های هری پاتر را يک جايي با آبرومندی تمام مي‌کند. بلاخره رسم ماندگار بودن هر اثری در همين است که به موقع خودش تمام بشود ولي از جنبه‌ی معنوی‌ الهامبخش آدم‌ها بشود برای خلق آثار ديگر. ولي خيلي حکايت عجيبي ست که هنوز بچه‌ها با قصه‌های ماوراء الطبيعه بيشتر دمخورند و تفاوت چنداني ميان بچه‌های امروز با صد سال پيش نيست. با خودم فکر مي‌کردم که ما آدم‌ها تا بتوانيم علاقه‌مان به اين است که دنيای واقعي را به تعويق بيندازيم و تا جا دارد خيالپردازی کنيم. البته خيالپردازی خيلي هم بد نيست چون مي شود دانسته‌ها را يک جايي در يک داستان تخيلي به همديگر وصلشان کرد و بعد در دنيای واقعي به دنبال جای خالي‌شان گشت. جدول عناصر تناوبي مندليف هم با همين خيالپردازی‌ها به اينجايي رسيد که حالا مي‌گردند برای عناصر جديدی که بايد خواص‌شان مشابه پيش‌بيني‌های مندليف باشد تا در جدول جا بگيرند. ولي يک چيز جالبتری هم هست که خيلي مهم است. خيالپردازی‌های رولينگ دستکم بازار توليد اسباب بازی را يک تکان اساسي داده که تا سال‌ها در حال رشد خواهد بود و با نسل‌های جديد هم رونقش را حفظ مي‌کند. چقدر آدم دلش مي سوزد که داستان‌های خيال انگيز ايراني نه اصلأ منتشر مي‌شوند ونه به اسباب بازی‌ فروش‌ها راه پيدا مي‌کنند.

روز ششم. کتاب حمزه فراهتي درباره‌ی مرگ صمد بهرنگي خيلي شبيه به نوشته‌ای از محمد قائد درباره‌ی احمد شاملوست که هر دو درباره‌ی ساختگي بودن شهادت صمد و زندان رفتن شاملو حرف زده‌اند. خيلي بايد به اين نويسنده‌ها افتخار کرد که بلاخره پای‌شان را مي‌زنند به معروفيت يا نفرت حاصل از نظر مردم و رک و راست اصل يک واقعه را مي‌نويسند. ما از اين راستگويي‌های تاريخي کم داريم و مدام هم رنج مي‌بريم از اين که زور زورکي يک آدمي را مي‌بريم به عرش اعلايي که لابد خود آن آدم هم نمي‌خواسته برود آن بالا و بعد که زورمان ديگر تمام شد رهايش مي‌کنيم تا بيفتد روی زمين. نه به آن بالا بردن‌مان، نه با اين زمين زدن‌مان. جايي نخواندم که آيا مرحوم تختي هم چنين داستاني داشته يا نه. مي‌دانيد ما ايراني‌ها اصولأ آن قسمت مهم موضوع زندگي يک نفر را رها مي‌کنيم و مي‌چسبيم به نحوه‌ی مردنش. خودتان مرور کنيد ببينيد راست مي‌گويم يا نه. صمد و تختي زندگي‌شان و اثری که هنوز زندگي آن‌ها روی مردم گذاشته و اتفاقأ ناگفته مانده مهم است که اگر همين‌ها را تحقيق کنند بيشتر از مرگ‌شان به جامعه کمک مي‌کند اما فقط اين مرگ‌شان است که برای ما مهم شده. انگار کتاب را از صفحه‌ی آخرش بخوانيم و عقب برويم تا برسيم به صفحه‌ی اول. چرا اينطوری هستيم؟ لابد اهل سنت يا بودايي‌ها که مرده‌شان را در جايي ناشناس مي‌گذارند يا مي‌سوزانند يا مثل زرتشتي‌ها که مي‌گذارند يا مي‌گذاشتند روی يک بلندی اين‌ها به بخش زنده‌ی موضوع اهميت مي‌دهند. من اين را نمي‌دانم و فقط گمانه‌زني مي‌کنم. اما لااقل زندگي مثلأ امام حسين که برای ما خلاصه شده در مرگش. از آخر به اول را معنا مي‌کنيم. خلاصه که آدم فکری مي‌شود که چطوری مي‌شود گفت پهلوان زنده‌‌اش بيشتر به درد مي‌خورد؟

و روز آخر. حسين درخشان دوباره رفت به اسرائيل. واقعأ اين ممنوعيت سفر به اسرائيل معني‌اش چيست؟ آدم هلهله و شادی کند که دو تا فضانورد رفته‌اند به کره‌ی ماه يا دارند مي‌روند به مريخ آنوقت روی کره‌ی زمين يک جاهايي‌اش ممنوع باشد! حقيقتش نظرتان هر چيزی که هست خيلي هم محترم ولي اگر موضوع اين است که دولت اسرائيل دارد در زمين فلسطيني‌ها به آن‌ها ظلم مي‌کند که اتفاقأ اين را بايد در خود ايران و درباره‌ی زندان اوين هم گفت. زندان اوين تهران که بدتر از اسرائيل است. در دوره‌ی شاه همين زندان محل شکنجه‌ی مبارزان با شاه بود و کلي از همين انقلابيون امروز همانجا شکنجه شده بودند. خوب چرا اوين را ممنوع نمي‌کنيد؟ اصلأ چرا خرابش نمي‌کنيد که آن محل جرم و جنايت نحو بشود؟ اسرائيل يک بخشي از کره‌ی زمين است و تنها جاهايي از کره‌ی زمين که نبايد به آنجا پا گذاشت جاهايي‌ست که مثلأ تشعشع راديو اکتيو دارد يا مشکلات بهداشتی درست مي‌کنند. باقي‌اش کره‌ی زمين است. خود فلسطين‌ها اعتراض دارند که چرا نمي‌گذارند بروند توی اسرائيل و کار کنند آنوقت ما از اين طرف کاسه‌ی داغ‌تر از آش شده‌ايم که نه نبايد رفت. انصافأ مي‌توانيد به يک فلسطيني بگوئيد نرو؟ اگر واقعأ مي‌خواهيد عدالت برقرار بشود سفر به جمهوری آذربايجان را هم ممنوع کنيد چون آنجا هم يک وقتي خاک ايران بوده. خلاصه که آدم نمي‌تواند اجازه‌ی قدم زدن در کره‌ی ماه را داشته باشد اما کره‌ی زميني که رويش زندگي مي‌کند ممنوعيت داشته باشد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار