نظريه‌ای که با وانت حمل شد

امروز رو به خوبي خودتون ببخشيد که مدام دارم مي‌نويسم و پينگ مي‌کنم. داشتم يک شکل کروی با سيم آهني درست مي‌کردم ياد يک کره‌ی زميني افتادم که زيارتش کردم. حالا مي‌نويسم برايتان.

يک روزی يک آقايي تلفن زد دفتر گروه دانش شبکه‌ی اول تلويزيون. من آن موقع همانجا کار مي‌کردم. منشي گروه تلفن رو وصل کرد و گفت بي زحمت شما با اين آقايي که پشت خط هستن حرف بزن چون من متوجه نمي‌شم چي ميگه.

تا سلام و عليک کرديم اون که اونطرف خط بود گفت آقا من يک نظريه‌ای درباره‌ی علت زمين لرزه دارم و اين طرح رو بردم پيش چند تا علما در شهر قم و براشون توضيح دادم و خيلي مورد تشويق قرار گرفتم. حالا مي‌خوام اين نظريه رو در يکي از برنامه‌های شما مطرح کنم.

گفتم خيلي هم خوب ولي شما اول با يک متخصص زلزله شناسي صحبت کنين و بعد ما در خدمتيم. گفت صحبت کردم و اون‌ها هم موافقند. گفتم پس يکي از همين لرزه شناس‌ها را به من معرفي کن که اول با ايشون حرف بزنيم بعد که تأئيد کرد بعد شما تشريف بيارين برای طرح نظريه. گفت نه نميشه. چون اگر پای اونا رو بکشين وسط طرح رو مي‌دزدن. گفتم شما که براشون توضيح دادين ديگه چي رو مي‌دزدن؟ گفت نه همه‌اش را نگفتم. خلاصه يک ساعت از من اصرار و از اون انکار. مدام هم از دو سه نفر در قم اسم مي‌برد که اون‌ها نظريه رو تأئيد کردن.

دست آخر گفتم بذارين من با مديرمون حرف بزنم اگر موافق بودن شما يک روزی بياين. برای مدير که توضيح دادم اون بيچاره هم ديد اگر اين بابا نياد ممکنه کارمون به قم و اين‌ها بيفته و دردسر بشه گفت بگو بياد ولي خودت از اون‌هايي که مي‌شناسي که کارشناس هستند هم دعوت کن همون روز بيان که اون‌ها نظر بدن.

من به اين آقای پشت خط گفتم شما فلان روز بياين و تمام شد. بعدش از به دو تا از کارشناسان مرکز زلزله شناسي و مهندسي زلزله خواهش کردم که همون روز بيان جام جم.

روز موعود از نگهبانی جام جم زنگ زدن که اين آقايي که اسمش رو دادين دم در مي‌خواد با ماشينش بياد تو. گفتيم خوب بياد مانعي نداره. گفتن ماشينش وانته و پشتش يک دم و دستگاه عظيمي گذاشته. گفتيم گوشي رو بدين ببينيم چي آورده. تا گوشي را دادن دستش ديدم داره مي‌گه اون نظريه رو با لوازمش آوردم.

دوباره به نگهبان‌ها گفتيم اجازه بدين بياد داخل. از پنجره‌ی اتاق داشتيم نگاه مي‌کرديم. ديديم يک وانت با يک کره‌ی خيلي بزرگ داره میاد بالا. معلوم بود ما بايد بريم پائين ساختمون وگرنه اين نظريه رو نميشه آورد بالا.

دشمنتون ببينه تازه که رسيديم پائين معلوم شد چه نظريه‌ی عظيمي آورده. يک کره‌‌ای که با تسمه‌ی آهني دست شده بود و يک جاهايي‌ش هم با موکت و يونوليت پوشانده شده بود و بعضي جاها هم چند ورق موکت روی هم کار گذاشته بود. به نظرم ده نفر آدم گذاشته بودنش پشت وانت. کارشناس‌ها که داشتند سکته مي‌کردن که نکنه ما هوس کنيم نظريه رو با کمک اونا بياريم پائين. اما بعد که ديدن خبری نيست و خود صاحب نظريه افتاد به توضيح دادن ديگه داشتن مي‌افتادن از خنده.

من که يک ده دقيقه‌ای با زور گوش دادم و جلوی خنده‌م رو گرفتم اما هي مدام وضع بدتر مي‌شد و ديگه خنده‌م از کنترل خارج شد. مديرمون هم که تقريبأ داشت گريه مي‌کرد از فشار خنده. فکرش رو بکنين که صاحب نظريه رفته بود لابلای کره‌ی آهني که روی وانت بود و داشت علت زلزله رو توضيح مي‌داد و هي اين تکه‌های موکت‌ رو برمي‌داشت که مثلأ اين فلان قاره‌س و اين که مي‌گن زير پوسته‌ی زمين فلان ماده هست برای سر کار گذاشتن ملته و اينجور خبرها نيست.

تقريبأ جای سوال هم نبود چون اصلأ بايد کل داستان رو ضبط مي‌کرديم برای يک برنامه‌ی کمدی. اين وضع ما يک ساعتي طول کشيد. بعد که صاحب نظريه از وانت اومد پائين و خودش داشت برنامه ريزی مي‌کرد که چه وقت بياد برای ضبط برنامه‌ی علمي به مديرمون گفتم شما تصميم بگيريد با اين نظريه چکار کنيم. کارشناس‌ها هم که اصلأ از زور خنده ضعف کرده بودن و حرف نمي‌زدن.

اين مدير بدبخت ما هر چي زور داشت زد تا بلاخره صاحب نظريه قانع شد که بره تا ما بهش خبر بديم برای ضبط. اين بابا رفت ولي يک مدتي کار ما شده بود فرار از دست تلفن‌هاش. يک روزی آخر سر مديرمون انگار باهاش مفصل تلفني حرف زده بود که شما برو پيش همون کارشناس‌ها و از طريق اونا نظريه‌ات رو درست و راست کن و دوباره بيا.

حالا من امروز ياد اون نظريه افتاده بودم که با وانت آوردنش برای مطرح شدن.

نظرات

پست‌های پرطرفدار