هفت روز هفته

روز اول. بلاخره اعضای تيم مذاکره‌ی کننده اتمي قبلي صدايشان درآمد. البته من خودم از اين بلاخره‌ای که نوشتم خيلي هم خوشم نيامده چون يک چيزی هنوز گنگ مانده، لااقل برای من. يعني اين بلاخره‌ای که نوشتم معني‌اش نقطه‌ی آخر نيست. برعکس فکر مي‌کنم داستان دارد شروع مي‌شود ولي نه در حوزه‌ی بين‌المل بلکه در حوزه‌ی داخلي. بعد از صدور قطعنامه حالا ديگر ايران مجبور است وارد پروژه‌ی تنش زدايي از جهان بشود. آنقدری که اين تنش زدايي مي‌تواند مزايای داخلي داشته باشد بنابراين هر گروهي که بتواند ثابت کند که برای پذيرش توافق با دنيای خارج آمادگي بيشتری دارد از حمايت خارجي بيشتری برای حکومت کردن برخوردار مي‌شود. در واقع اين حرف‌های آدم‌های قبلي در تيم مذاکره کننده‌ی به نيابت از آدم‌های قدرتمندتری‌ست که در پشت صحنه نشسته‌اند. اين آدم‌های جلوی صحنه دارند پيام آن پشتي‌ها را به دنيا اعلام مي‌کنند. چرا اين حرف را مي‌زنم؟ چون جمهوری اسلامي دارد در تنگنا قرار مي‌گيرد و مردم هم برايشان مهم نيست که انرژی اتمي داشته باشيم يا نه چون گرفتاری‌های مهمتری دارند، مثل گراني عمومي و مسکن. فعلأ هم تا سايه‌ی نفت بر سر مردم هست هيچکس به وجود يا عدم انرژی‌های ديگر فکر نمي‌کند. خوب حالا مي‌شود دوباره به داستان نگاه کرد. دعوا بر سر حکومت است که نياز به پشتيباني خارجي دارد که اصلأ منزوی نشود. هر گروهي که نشان بدهد آماده‌ی رفاقت با دنياست خودش را کانديد کرده برای مثلأ رقابت‌های تعيين کننده بعدی. تحريم‌ها وضعيت عمومي را بدتر از وضعيت دوران جنگ نمي‌کند. نفت هم که قيمتش خوب است. مردم هم که رغبتي به رأی دادن ندارند. پس مي‌ماند پشتيباني خارجي که لااقل مردم به اسم اين که دنيا از يک گروهي بيشتر خوشش مي‌آيد به طرف او بروند. درآمدن صدای قبلي‌ها طنازی‌ کردن برای خارجي‌هاست. به نظرم بايد آن شعار نه شرقي نه غربي را تغيير بدهند و به جايش بگذارند بدو بدو حراجه.

روز دوم. يک نهنگي نادری آمده به آبهای سواحل شرق استراليا. اسم اين نهنگ White Hump Back يا "کوهاندار سفيد" است اما اسمي که بوميان استراليايي به اين نهنگ داده‌اند Migaloo است. حالا يک آقای تاجری در بريزبن آمده و اسم ميگالو را به عنوان يک اسم تجاری ثبت کرده و اعلام کرده که تا چند وقت ديگر انواعي از کالاهای ورزشي در رشتة‌ی شنا را وارد بازار مي‌کند. برای ثبت تجاری اسم ميگالو هم پول پرداخت کرده. البته که ابتکار جالبي‌ست. جالبترش هم اين است که اسم يک جاندار دريايي را مي‌خواهد بگذارد روی يک کالا. فکر کنيد مثلأ اين فکر درباره‌ی آهوی زرد ايراني اتفاق مي‌افتاد که مدام جمعيتش در حال نوسان است. يا پرنده‌ی نادری مثل حاجي لک‌لک که واقعأ هم روی بلندی‌ها لانه‌اش را مي‌ساخت و حالا تقريبأ خبری از اين پرنده نيست. اين را متأسفانه وقتي با محدوديت‌های نامگذاری که در ايران متداول هست مي‌سنجيد مي‌بينيد بعضي از نام‌ها کم‌کم از فرهنگ شفاهي حذف مي‌شوند و همه چيز به سمت رسمي‌تر و ايدئولوژيک‌تر شدن مي‌رود و نسل‌های بعدی هرگز نمي‌دانند در کجای دنيا با چه مشخصات طبيعي زندگي مي‌کنند. يک وقتي بخش تاريخ طبيعي تلويزيون بي‌بي‌سي يک طرح تلويزيوني برای حيات وحش ايران داشت. من هم شده بودم مسئول تحقيق اين طرح. اين‌ها شنيده بودند که در ايران پرنده‌ی حاجي لک‌لک هست و قرار بود فيلم با همين پرنده شروع بشود. بيچاره شديم تا يکي‌شان را در سنندج پيدا کرديم که روی يک مناره‌ لانه کرده بود و بلاخره تصويرش را ضبط کرديم. حالا واقعأ بچه‌ها مي‌دانند حاجي لک‌لک چه پرنده‌ای‌ست؟ لابد فکر مي‌کنند اسم يک فيلمي‌ست مثل مارمولک.

روز سوم. لباس‌های احمدی‌نژاد هم دارد بدعتي مي‌شود. اين لباس عربي‌اش که خيلي من درآوردی بود چون چفيه‌ بستنش افتضاح بود. چفيه‌ی عربي را يا بايد يک جايي گره‌اش زد يا با عگال روی سر نگهش داشت. اين مدلي که احمدی‌نژاد چفيه‌اش را انداخته بود روی سرش دقيقأ مدل روحانيان وهابي‌ست. يکي از مراسم نمازهای حج را که روحاني‌های وهابي پيشنمازشان هستند ببينيد تا متوجه بشويد. لابد کلي هم اهل خوزستان خنديده‌اند به اين چفيه بستن جناب رئيس جمهور. شايد هم يک آدمي گفته که اين‌ها همه اهل سنت هستند و لابد وهابي. خلاصه که ايشان هر وقت مي‌آيد يک حالي بدهد به شهرستاني‌ها خيلي اساسي حال مي‌دهد و مي‌شود سوژه‌ی خنده. وقتي دولت نداند مردمش چطور لباس مي‌پوشند بهتر از اين نمي‌شود. البته اين تغيير لباس احمدی‌نژاد هر عيبي که دارد حسنش اين است که خودشان دارند مي‌بينند که تنوع لباسي در ايران چقدر زياد است و طرح لباس ملي به همين راحتي‌ها هم نيست که بگويند بپوش و مردم هم بپوشند. ضمن اين که لباس هر منطقه‌ای به حال و هوای طبيعي آن جا ربط دارد و زور زورکي نمي‌شود دست به ترکيب لباس زد. مثلأ نمي‌شود در شنزارهای سيستان و بلوچستان شلوار تنگ و چسبان پوشيد. تقريبأ تلف مي‌شويد. يادتان هست در فيلم لورنس عربستان که جناب لورنس بعد از بيابانگردی با لباس نظامي‌اش به حال مرگ افتاده بود و تا در حال بيهوشي بود لباس‌هايش را آتش زدند و لباس عربي به او دادند؟ به نظرم مي‌شود لباس ملي- منطقه‌ای برای مراسم رسمي طراحي کرد. حالا فعلأ که لباس عربي احمدی‌نژاد مربوط بوده به وهابي‌های عربستان سعودی. لابد برود بوشهر و ببيند مردها دور پاهای‌شان پارچه‌ی چهار خانه‌ای نازک مي‌بندند برمي‌دارد لنگ حمام مي‌بندد دور خودش. خخخششششک.

روز چهارم. رونالدو که معرف حضورتان هست؟ ايشان يک نامزدی داشتند به نام Daniela Cicarelli. اين نامزدی بعد از مدتي به هم خورد و دانيلا که اصلأ يک سوپر مدل برای نمايش‌های لباس است با يک بانکدار برزيلي به نام Renato Malzoni صيغه‌ی محرميت خواندند و رفتند برای مابقي مراسم به يک جزيره ای در اسپانيا. آنچه نبايد بشود در ساحل جزيره شد و پاپاراتزی‌های محترم هم سنگ تمام گذاشتند و تمام واقعه را ضبط کردند. احتمالأ که بگذارند کف دست نامزد سابق که رونالدو باشد. اما چون رونالدو خيلي اهميتي به اين حرف‌ها نداد اين‌ها هم ناچار فيلم مربوطه را بردند گذاشتند روی YouTube. حالا دانيلا و رناتو به يک دادگاهي در برزيل شکايت کرده اند که سايت يوتيوب بايد آن فيلم را بردارد و دادگاه هم حق را بهشان داده و به يوتيوب اعلام کرده که فيلم را برداريد. اما يوتيوب گاهي فيلم را مسدود مي‌کند و گاهي آزادش مي‌گذارد. از قرار همه‌ی اهالي برزيل يکي يک نسخه از فيلم را دارند و يوتيوب ديده که دادگاه برزيل اگر زورش مي‌رسد برود سي‌دی‌ها را جمع کند. خلاصه اين که فعلأ دعوای دادگاه است و يوتيوب. نتيجه‌ی اخلاقي‌اش اين است که نامزد شدن با فوتباليست‌ها همين دردسرها را هم دارد که داستان‌های بعدی‌اش مي‌شود پاسکاری فيلم از اين به آن، و آن که دنبال فيلم است تبديل مي‌شود به خرس وسط. رونالدو با علي دايي هم فرقي ندارد.

روز پنجم. يک کتابي دارم مي‌خوانم به نام "چرا گورخر‌ها زخم معده نمي‌گيرند؟" اصلأ هم کمدی نيست. جدی جدی‌ست و همه‌اش مربوط است به گرفتاری‌های سيستم اعصاب و اثر آن‌ها بر ساير اندام‌ها. اما يک جای کتاب يک چيزی نوشته که فکر مي‌کنم برايتان جالب است. نوشته اين است که خيلي‌ها فکر مي‌کنند زناني که شير مي‌دهند قابليت باروری‌شان برای سال بعد هم وجود دارد. يعني شير دادن به بچه بدن را مستعد می‌کند برای دوباره بچه‌دار شدن. اما حالا ثابت شده که داستان مي‌تواند برعکس هم باشد. يعني شير دادن باعث جلوگيری هم بشود. چگونه؟ مي‌گويد زنان در جوامع امروزی بچه‌شان را که شير مي‌دهند ميزان ترشح پرولاکتين در خونشان بالا مي‌رود اما درست در زمان شير دادن و بعد از شير دادن دوباره پرولاکتين برمي‌گردد به ميزان قبلي‌اش. مثلأ روزی دو بار يا سه بار. پرولاکتين باعث انسداد ترشح استروژن و پروژسترون مي‌شود که رحم را برای باروری آماده مي‌کنند. اما چون پرولاکتين در دوره های مختلف و طولاني قطع و وصل مي‌شود بنابراين سطح هورمون‌های باروری به اندازه‌ی کافي بالا مي‌آيد که باروری را تضمين کند. اما حالا ديده‌اند که در زنان بوشمن در کالاهاری افريقا مادرها به بچه‌شان شير مي‌دهند اما هر چهار سال يک بار قدرت باروری پيدا مي‌کنند. چرا؟ چون نحوه‌ی شير دادن‌شان متفاوت است. اين‌ها هر پانزده دقيقه يک بار به مدت يک تا دو دقيقه به بچه شير مي‌دهند. همين تعدد زمان‌های شير دادن به بالا بودن سطح پرولاکتين منجر مي‌شود و اجازه‌ی ترشح هورمون‌های باروری را نمي‌دهد. در نتيجه مادرها وقتي بارور مي‌شوند که ديگر شير ندهند. حالا چون ممکن است به خاطر استان شدن گرفتاری پيدا کنيم فکرکردم يک علاج محلي هم بهتان معرفي کنم.

روز ششم. اين بيچاره Bob Marlayبه فکرش هم نمي‌رسيد که اين شعارش که "زندگي من درون سرم است" تبديل بشود به زندگي من درون ليواني‌ست که به موهای سرم بسته‌ام. اين جنابي که مي‌بينيد عکسش را گرفته‌ام يک ليوان بزرگ آبجوخوری را بسته بود به موهای سرش، لابد که دستش خالي باشد. با تلوتلويي هم که مي‌خورد معلوم بود واقعأ زندگي‌اش در کجا جريان دارد. حالا انصافأ موهای سر آدم بايد خيلي سفت و محکم باشد که تحمل ليوان به اين بزرگي را بکنند. خيلي زود ناپديد شد وگرنه مي‌خواستم اسم شامپويش را بپرسم که منبعد لوازم و کوله‌پشتي‌ام را ببندم به موهايم. چي فکر کرديد! زندگي من در کوله‌پشتي‌ام است که کم‌کم بايد با وانت جابه جايش کنم. ضمنأ اين عکس‌های درست و حسابي اينروزها محصول خريد يک دوربين Canon است که آن هم محصول لطف يک دوست تمام عيار است به نام مهدی عسل که از فاميل‌های خيلي نزديک حسن است.

و روز آخر. يک دوستي ايميل زده بود که اين موسيقي وبلاگت خيلي بدون اختيار خوانندگان وبلاگ روشن مي‌شود و يک فکری به حالش بکن. ديدم خودم هم همين مشکل را دارم با موسيقي‌ها. بنابراين فعلأ موسيقي‌ها را برداشتم تا ببينم چه کاری مي‌شود برايش انجام داد که اختيارش بيفتد دست هر آدمي که مي‌خواهد بشنودشان. خواستم تشکر کنم که گرفتاری‌های وبلاگ را هم گوشزد مي‌کنيد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار