چند نکته برای داستاني که اگر مي نوشتم
فصل اول: نگران نمي بودم، هاشمي رئيس جمهور مي شد، حتي اگر به زور حکم حکومتي هم که شده. بر خلاف تصور چندين ساله ی ما جمهوری اسلامي را احمق ها اداره نمي کنند، به راحتي آدمکشي مي کنند اما کاملأ حساب شده. بنابراين هيچکدامشان حاضر نيستند مهره ای را به عنوان رئيس جمهور عنوان کنند که امکان چانه زدنشان را با غرب درباره ی برنامه های حکومتي و از جمله برنامه های هسته ای کاهش بدهد و غرب را به فکر حمله ی مستقيم نظامي بيندازد. احمدی نژاد رئيس جمهور نخواهد شد، چون قرار نيست جنگي در بگيرد
فصل دوم: هاشمي رئيس جمهوری مي شد که نه به پشتوانه ی خودش که اکنون مجموعه ای از مشارکت و مجاهدين انقلاب و بقيه ی درماندگان اصلاح طلب هستند اعتماد دارد و نه مردم از روی رغبت به او رأی داده اند. بنابراين هيولای حزب الله و آدم هايي مثل احمدی نژاد همواره در کمين دولت او خواهند بود تا دست از پا دراز نکند. اصلاح طلبان هم پرونده شان بسته شد. همين چند انتخاباتي که رأی نياوردند تا سال های نه چندان نزديک به مردم نشان خواهد داد که آن ها را به حساب نياورند
فصل سوم: ملي- مذهبي ها تقريبأ تمام شده اند. در واقع بازی خوردند و با شرط بندی بر روی معين نشان دادند که آن ها هم از بدنه ی جامعه کاملأ دور افتاده اند. بايد ملي – مذهبي ها را با اين اشتباه استراتژيک متأسفانه فراموش کرد. حالا مي توان فهميد که چرا داريوش فروهر ترور شد، او پر خطر ترين عضو گروه ملي ها بود با خصوصياتي شامل جوان تر بودن، مردمي تر بودن و بي مهاباتر بودن از ساير مليون و به شهادت مستندات تاريخي ی دوره ی دکتر مصدق، توانا ترين عضو گروه مليون در برپا کردن تظاهرات مردمي
فصل چهارم: دور دوم تصفيه ی داخلي که با کنار گذاشتن ناطق نوری شروع شد با رد شدن از کروبي و قاليباف ادامه پيدا کرد. کروبي به گوشه نشيني، که خودش به آن تشکيل حزب نام داده، کشانده شد و قاليباف به خاطر بدنامي ناشي از تبليغات غير اصولگرايانه تا آينده ی دور مطرود خواهد ماند. مهدوی کني هم در حالي زير پايش خالي شد که زودتر از موقع تصميم خودش را برای رأی دادن به هاشمي برملا کرد. تعجب هم نکنيد اگر مهدوی کني به ديدار اردبيلي يا صانعي رفت
فصل پنجم: يادم مي ماند که جمهوری اسلامي به عقب نخواهد رفت، اگر قرار به عقب ماندن يا اصرار بر اصول انقلاب بود مي بايستي الان مطهری، مفتح، بهشتي، طالقاني، باهنر، رجايي، چمران و ... تا اين آخری صياد شيرازی زنده بودند. ممکن است منبعد بوی رجايي را زياد استشمام کنيم ولي فقط از اين جنبه که ممکن است از مسافر بغل دستي مان در تاکسي يا اتوبوس باشد که به احتمال زياد به نفر دوم در انتخابات رأی داده. يعني ما هستيم، زياد هم هستيم، مبادا يادتان برود، اگر دوست داريد مي توانيد احساس نا امني کنيد درست مثل شوروی که همه احساس نا امني مي کردند چون همه مأمور بودند مگر خلافش ثابت مي شد، که آن هم نمي شد
فصل ششم: حاکم داستان آنقدر احساس قدرت مي کند تا برای رفقای نزديکش هم شاخ و شانه مي کشد و آنوقت تغيير رخ مي دهد
پانوشت ها: در پا نوشت ها مي نويسم که خاتمي برای توسعه ی قدرت در پشت پرده لازم بود. چنانکه حوادث متعاقب انتخاب او هم برای خلسه و فراموشي لازم بودند.
فصل اول: نگران نمي بودم، هاشمي رئيس جمهور مي شد، حتي اگر به زور حکم حکومتي هم که شده. بر خلاف تصور چندين ساله ی ما جمهوری اسلامي را احمق ها اداره نمي کنند، به راحتي آدمکشي مي کنند اما کاملأ حساب شده. بنابراين هيچکدامشان حاضر نيستند مهره ای را به عنوان رئيس جمهور عنوان کنند که امکان چانه زدنشان را با غرب درباره ی برنامه های حکومتي و از جمله برنامه های هسته ای کاهش بدهد و غرب را به فکر حمله ی مستقيم نظامي بيندازد. احمدی نژاد رئيس جمهور نخواهد شد، چون قرار نيست جنگي در بگيرد
فصل دوم: هاشمي رئيس جمهوری مي شد که نه به پشتوانه ی خودش که اکنون مجموعه ای از مشارکت و مجاهدين انقلاب و بقيه ی درماندگان اصلاح طلب هستند اعتماد دارد و نه مردم از روی رغبت به او رأی داده اند. بنابراين هيولای حزب الله و آدم هايي مثل احمدی نژاد همواره در کمين دولت او خواهند بود تا دست از پا دراز نکند. اصلاح طلبان هم پرونده شان بسته شد. همين چند انتخاباتي که رأی نياوردند تا سال های نه چندان نزديک به مردم نشان خواهد داد که آن ها را به حساب نياورند
فصل سوم: ملي- مذهبي ها تقريبأ تمام شده اند. در واقع بازی خوردند و با شرط بندی بر روی معين نشان دادند که آن ها هم از بدنه ی جامعه کاملأ دور افتاده اند. بايد ملي – مذهبي ها را با اين اشتباه استراتژيک متأسفانه فراموش کرد. حالا مي توان فهميد که چرا داريوش فروهر ترور شد، او پر خطر ترين عضو گروه ملي ها بود با خصوصياتي شامل جوان تر بودن، مردمي تر بودن و بي مهاباتر بودن از ساير مليون و به شهادت مستندات تاريخي ی دوره ی دکتر مصدق، توانا ترين عضو گروه مليون در برپا کردن تظاهرات مردمي
فصل چهارم: دور دوم تصفيه ی داخلي که با کنار گذاشتن ناطق نوری شروع شد با رد شدن از کروبي و قاليباف ادامه پيدا کرد. کروبي به گوشه نشيني، که خودش به آن تشکيل حزب نام داده، کشانده شد و قاليباف به خاطر بدنامي ناشي از تبليغات غير اصولگرايانه تا آينده ی دور مطرود خواهد ماند. مهدوی کني هم در حالي زير پايش خالي شد که زودتر از موقع تصميم خودش را برای رأی دادن به هاشمي برملا کرد. تعجب هم نکنيد اگر مهدوی کني به ديدار اردبيلي يا صانعي رفت
فصل پنجم: يادم مي ماند که جمهوری اسلامي به عقب نخواهد رفت، اگر قرار به عقب ماندن يا اصرار بر اصول انقلاب بود مي بايستي الان مطهری، مفتح، بهشتي، طالقاني، باهنر، رجايي، چمران و ... تا اين آخری صياد شيرازی زنده بودند. ممکن است منبعد بوی رجايي را زياد استشمام کنيم ولي فقط از اين جنبه که ممکن است از مسافر بغل دستي مان در تاکسي يا اتوبوس باشد که به احتمال زياد به نفر دوم در انتخابات رأی داده. يعني ما هستيم، زياد هم هستيم، مبادا يادتان برود، اگر دوست داريد مي توانيد احساس نا امني کنيد درست مثل شوروی که همه احساس نا امني مي کردند چون همه مأمور بودند مگر خلافش ثابت مي شد، که آن هم نمي شد
فصل ششم: حاکم داستان آنقدر احساس قدرت مي کند تا برای رفقای نزديکش هم شاخ و شانه مي کشد و آنوقت تغيير رخ مي دهد
پانوشت ها: در پا نوشت ها مي نويسم که خاتمي برای توسعه ی قدرت در پشت پرده لازم بود. چنانکه حوادث متعاقب انتخاب او هم برای خلسه و فراموشي لازم بودند.
نظرات