درد فعلأ بي درمان
آقا اينجا توی استراليا هم ما ايراني ها انعطاف ناپذيريم. مي دونين بلد نيستيم بين منعطف بودن در برابر جامعه و احساس خيانت نکردن به آرمان های فلسفي و اجتماعي ی خودمون فاصله ايجاد کنيم، از آرمان های فلسفي ی ناب تا عياشي ی ناب ماها از اين سر تا اون سر دائم در جنگ و ستيزيم، با خودمون و ديگران. انگار مثل هوا برامون لازمه که تحمل ناپذير باشيم و همين برامون دليل تفاوت ما با جامعه ی اطرافمون محسوب بشه. جدأ تحمل پذير بودن رو بايد جزو هنرهای اجتماعي گذاشت که در ايران نه به ما ياد مي دن و نه ميگن اگر اينجا نيست هر جا که پيداش کردين يادش بگيرين. نتيجه ش شده آدم هايي که تا خرخره ی خودشون و ديگران رو نجون دست بر نمي دارن. اينجا حالا داريم جماعت خودمون رو با جماعت خارجي ها مقايسه مي کنيم و تازه معلوم مي شه اصولأ حقوق اجتماعي رو بايد بفهميم اون هم با زور. هزار تا کتاب هم که خونده باشيم وقتي پای عمل کردن پيش مي ياد لنگ مي زنيم. عجيب اين يک ماه گذشته درگير يکي از اين گرفتاری هايي بوديم که بين دو تا از بچه های ايراني در گريفيث بوجود اومده بود. بدبختانه نسل جديد هم همين گرفتاری هايي رو دارن که نسل قديمي تر داشتن. خيلي تأسف باره که انگار وظيفه ی خودمون مي دونيم که اين کوله بار ايدئولوژيکمون رو بدون اينکه حاصلي داشته باشه حمل کنيم، فکر نکنين همه ش ايدئولوژی ی سياسيه، نه، حتي وقتي ايدئولوژی مون هم خوش گذروني ميشه باز گرفتاری داريم. بابا خوش گذروندن که نبايد برای ديگران آزاردهنده باشه، تجربه ی بيشتر داشتن هم معنيش اين نيست که اجازه داريم فيهاخالدون ديگران رو وارسي کنيم. حکايتيه واقعأ
نظرات