بيست دقيقه شرقي

از پله ها آمدم بالا و به طرف چپ پيچيدم تا به اتاق كارم برسم، در ميانه راه يك نفر با صداي بلند سلام كرد، پشت سرم را نگاه كردم ديدم يك پسر هندي كه مهندس محيط زيست است دست تكان مي داد جلو رفتم و چاق سلامتي كرديم و دعوتش كردم براي آمدن به اتاقم. بلادرنگ آمد. روي صفحه كامپيوترم عكس اصفهان را گذاشته ام گفت اينجا كجاست، گفتم ما مي گوييم نصف جهان. گفت چقدر برايم آشناست و شروع كرديم به گفتن از احساس فرهنگ در شرق كه حتي با نگاه به عكسي هم بجا آورده مي شود. بيست دقيقه اي گپ زديم از كيميايي كه در اين گوشه جهان هرگز مجالي براي آن نيست.

نظرات

پست‌های پرطرفدار