خسته‌ها، تازه‌ها

امروز دومين روز بازگشايی دانشگاه‌ها در سال تحصيلی جديد استرالياست. تمام دو هفته اول شروع سال تحصيلی برای دانشجويان جديد عبارت است از بزن و برقص و لباس و آرايش. پسر و دختر هم ندارد. آخر هفته‌ی هر دو هفته هم باشگاه‌های اطراف دانشگاه لبريز از دانشجوهای تازه‌ست که رخت و لباس دبيرستانی‌شان را با لباس‌های دلخواه‌شان عوض کرده‌اند و از زور خوشی تقريبن می‌زنند به سيم آخر.

در استراليا تمام دانش‌آموزان دبستان و دبيرستان‌ها لباس فرم می‌پوشند. همين لباس فرم به مأموران خدمات عمومی کمک می‌کند تا دانش‌آموزان را از باقی مردم تشخيص بدهند. بلیت اتوبوس برای‌شان ارزان‌تر است و اگر نياز به کمک داشته باشند از روی لباس فرم‌شان می‌شود بسرعت متوجه شد که مربوط به کدام مدرسه هستند. قوانین مدرسه هم تا حدود قابل توجهی سخت است. البته اشکال هم زياد توی قوانين‌شان هست منتها در اين که دانش‌آموزان از خطوط اصلی مدرسه پيروی کنند موی لای درزش نمی‌رود.

به حساب فرهنگ شرقی که محاسبه کنيد دانش‌آموزان دبيرستانی در استراليا در مقابل معلم‌ها بی‌ادب محسوب می‌شوند منتها در اصل بی‌ادبی‌شان اين است که زياد سوال می‌کنند و نظام آموزشی اصرار دارد که همين منش را ادامه بدهد تا روحيه جستجوگری در دانش‌‌آموزان طغيان‌وار به دانشگاه برسد. وقتی پای دانش‌آموزان به دانشگاه می‌رسد و دانشجو می‌شوند اولين طغيانگری‌شان در ظاهر رخ می‌دهد. تقريبن هر چيزی که فکرش را بکنيد يا نکنيد می‌پوشند. گاهی شبيه به بازيگران سيرک لباس می‌پوشند. سال گذشته توی يکی از کلاس‌های کوچکی که داشتم يک دانشجوی سال اولی در تمام جلسات کلاس با دو جفت کفش ورزشی می‌آمد سر کلاس. يک هفته يک لنگه از يک جفت با يک لنگه از جفت دوم را می‌پوشید، هفته بعد برعکس. ظاهرن رفته بود دو جفت کفش مشابه با دو رنگ خريده بود و هر بار دو رنگ مختلف را با هم می‌پوشید. رئيس دانشکده زيست‌شناسی هم در تمام سال تی‌شرت می‌پوشد و اصرار دارد روی تی‌شرتش نقش داشته باشد.

بعد از دو هفته که کلاس‌ها جدی‌تر می‌شوند کم‌کم يادتان می‌رود که کی چی می‌پوشد. آن هيجان روزهای اول سال اولی‌ها جايش را می‌دهد به بدو بدو از اين ساختمان به آن ساختمان. 13 هفته طول می‌کشد تا نيمسال تحصيلی تمام بشود و تقريبن تمام دانشجوها علاوه بر درس خواندن يک جايی هم کار می‌کنند. بيشتر از همه توی رستوران‌ها و کافه‌ها يا به عنوان صندوقدار فروشگاه‌های مواد غذايی يا توی ساندويچ‌فروشی‌های استاديوم‌های ورزشی. ربطی هم ندارد که به چه طبقه اجتماعی تعلق دارند يا پدر و مادرشان چه کاره جامعه هستند. آن‌هايی‌شان که اهل پول درآوردن بیشتر هم هستند آخر هفته‌ها را هم کار می‌کنند منتها 13 هفته کلاس سر جای خودش هست.

و بعد از 13 هفته و تمام شدن امتحانات دوباره سیرک و بزن و برقص توی دانشگاه و باشگاه‌ها.

مفهوم آموزش در دنيای مدرن چيزی فراتر از امر و نهی کردن در مورد چی بپوشيم و چی بخوانيم است. طغيانگری سوال کردن است و فرقی نمی‌کند که آن کسی که سوال می‌پرسد آرايش موهای سرش چطوری‌ست و چرا کفشی که پايش کرده رنگ به رنگ است. آموزش در دنيای مدرن يعنی آن انرژی رقص و آواز و رنگ چطوری متصل بشود به کارآمدی تحليل و توليد دانش. درست برای همين است که ما وقتی توی ايران پای‌مان به دانشگاه می‌رسد خسته‌ايم ولی وقتی دانش‌آموز استراليايی پایش به دانشگاه باز می‌شود تازه و پر از انرژی‌ست.

نظرات

پست‌های پرطرفدار