برای شرق

سواد جهاني ما

دوست جامعه شناس انگليسي ما ساکت شد و جامعه شناس افريقاي جنوبي و من برای چند ساعت از خوشحالي ديوانه شده بوديم. جامعه شناس افريقايي با دستاني به هوا بلند شده ايستاده بود و من با دو انگشت بر گوشه دهانم بيصدا سوت زدن های بلند را نمايش مي دادم. هيجان ما و سکوت آن دوست انگليسي داستاني برای کنجکاوی ديگران بود، و ما در جمع سه نفره مان بي توقف شادمان بوديم. آنهمه شور و شعف برای يک پيروزی در ميدان کوچکي به اندازه ميز نهارخوری و برای سه نفر.
اما واقعأ من مي توانستم روزهای بعد هم خوشحال بمانم؟ درست به همان اندازه که آن افريقايي در پوست خود نمي گنجيد و همه جا درباره پيروزی درخشانمان حرف مي زد؟! ما هر دو در گفتگوی نسبتأ دوستانه مان اثبات کرديم که ملت هايمان باسوادند، گرچه که حتي يونسکو معيار سواد را در هزاره جديد، دانستن زبان رايانه بداند و ملت های ما در زبان آموزی رايانه ای هنوز اولين قدم ها را برداشته باشند. اما من هنوز هم مي پرسم آيا مي توانم خوشحال بمانم؟
همه آن گفتگو از يک آگهي تبليغاتي آغاز شد. شورای يک روستای کوچک در حوالي لندن برای معرفي کارهايي که برای ساکنان روستا انجام داده يک صفحه اينترنتي به راه انداخته و در آن تعريفي از سواد رسانه ای ارائه کرده است. صفحه اينترنتي شورا مي گويد فعاليت فرهنگي شورا آنقدر مؤثر بوده که اهالي روستا اکنون سواد رسانه ای دارند و مي توانند آنچه در رسانه هايشان گفته مي شود را از جنبه کيفي تميز دهند و با همين سواد قادرند دستاوردهای هنری خودشان را تبليغ کنند. شورا از تعاريف يونسکو درباره سواد رسانه ای بهره مند شده و مي گويد اگر مردم هنر را بشناسند و بتوانند هنر خود را به نحوی که برای مخاطبان جذاب باشد تبليغ کنند پس سواد رسانه ای دارند و از اينرو سواد چيزي جز ارزيابي بد از خوب نيست و اين همان است که به نام فرهنگ شناخته مي شود. و خلاصه بحث ما اين بود: دوست انگليسي مي گفت وقتي روستائيان بتوانند از چنگ رسانه که هزاران ترفند را برای جذب مخاطب دارد بگريزند پس مي توان نتيجه گرفت آنها در دنيای مدرن آنقدر توانايي دارند که مسير مدنيت را طي کنند، در واقع آنها سواد لازم برای شهروندی جهان را دارا هستند. سواد شهروندی و آگاهي به حقوق شهروندی قدرت تفوق گروهي از مردم را بر گروه ديگر فراهم مي کند و اين به بقای فرهنگ قدرتمند ياري مي رساند و فرهنگ ضعيف تر ناگزير از پذيرش فرهنگ قويتر خواهد شد و آنچه مي ماند فرهنگ گروهي از مردم است که سواد تأثير گذاری بر گروه های ديگر را داشته اند. او آشنايي به قدرت تأثيرگذاری فرهنگي را مرهون فعاليت نهادهای مدني مي دانست. اما دوست افريقايي و من، نهادهای مدني را کاوشگران فرهنگ بومي مي دانستيم که اگر به بازنمايي و ارائه آن فرهنگ ها به جامعه بپردازند بخش عمده ای از راه فرهنگ سازی را خود بخود رفته اند. ما هر دو بر اين اعتقاد بوديم که در جوامع کهن، سواد به همان تعريف که آن را مترادف با فرهنگ مي دانيم در روستاها قدرتمند تر از شهرهاست و روستائيان به طور آماری از فهم هنری بالاتری برخوردارند زيرا منبع الهام کشورهای کهن در درون مرزهايشان است اما تنگ نظری های برآمده از نگاه های نو به موضوع شهروندی مانع از بروز فرهنگ درونمرزی مي شود، و در کشورهايي که نزاع های فرعي بر سر تحميل تعصبات گروهي در جريان است نه تنها مجالي برای عرض اندام به فرهنگ درونمرزی داده نمي شود بلکه بخش هايي از اين فرهنگ که به کارمجادلات غير فرهنگي نمي آيند طرد مي شوند. در نتيجه همواره فضای خالي برای تفوق تعاريف جديد و غير بومي همچون سواد رسانه ای فراهم مي شود حال آنکه کشورهای کهن، خود بر مبنای همان سواد رسانه ای کهن مانده اند اما سواد رسانه ای را به نام فرهنگ مي شناسند.
در واقع فرهنگ يک ملت کهن آميزه ای از رنگ، شعر و ادبيات، موسيقي و رقص، هنرهای دستي و واقعگرايي است که در طول زمانی بسيار طولاني به منبعي عظيم از آنچه به نام سواد مي شناسيم تبديل شده است. جذابيت هنرهای ملي در تمام جهان ناشي از فرهنگي است که در طول زمان صيقل يافته و اکنون قدرت تأثيرگذاری بر مخاطبان همزبان و غير همزبان را يافته است. منبع چنين فرهنگي در روستاها نهفته است اما کشف دوباره آنهاست که يک ملت را از جنبه شهروندی باسواد و فرهنگي نگاه مي دارد. بنابراين بر خلاف ساکنان آن روستای انگلستان که سواد رسانه ای را فرا گرفته اند در کشورهای کهن شهروندان از بدو تولد با سواد رسانه ای مأنوسند اما گاه آن سواد اجازه ارائه شدن نمي يابد. شهروند افريقايي همانقدر با صدای طبل آشناست که شهروند ايراني با صدای تار، اين سواد و فرهنگ آنهاست و سواد بالاترشان در کيفيت نوازندگي طبل يا تار است. آنچه کفه ترازوی جهاني را به سمت سواد از جنس روستای حومه لندن سنگين تر مي کند آموزش سواد رسانه ای به روستائيان انگليسي نيست بلکه حذف آثار روستائيان افريقای جنوبي و ايران است. به عبارت ديگر شهروندان کشورهای کهن درست در همان زماني از ارائه سواد خود بازمانده اند که شهروندان کشورهای ديگر به نامگذاری های جديد برای مفاهيم قديمي مشغولند. دقيقأ به همان مبناء که رستمزاد از ميدان نامگذاری به کناری نهاده شد و سزارين به جای آن نشست.
شادی از آنجا آغاز شد که جامعه شناس انگليسي فردوسي را مي شناخت و در پاسخ دوست افريقايي که از آپارتايد حرف زد سری به تأسف تکان داد. ما هنوز شاديم اما من مي پرسم آيا هنرمندان روستايي ما مي توانند همه هنرهايشان را به شهروندان بياموزند؟ سواد ما همانجاست. از الفبای آن سواد نمي توان بعضي ها را آموخت و از بعضي ديگر به تندی گذشت. سواد جهاني ما همين الفباست.


نظرات

پست‌های پرطرفدار