برای روزنامه شرق
يک ميهماني به صد اداره
شاگردان قديمي مدرسه البرز که بعضي هايشان منزلتي در جهان يافته اند هنوز هم هر جای دنيا باشند يک روز از سال را به همنشيني مي گذرانند تا به ياد دکتر مجتهدی ازروش او که مي دانست شاگردان سابق مدرسه اش کجا و به چه کارند تبعيت کنند و به دوستان سابقشان بگويند روزگارشان چگونه گذشته است و مي گذرد. همين يک ميهماني ساده آنقدر از قابليت های شاگردان مدارس اطلاع نصيب جامعه مي کند که هيچ يک از صدها اداره عريض و طويلي که در ايران به راه است که بگويند آن که مي خواهد به دانشگاه برود خود و خاندانش که بوده اند و چه بوده اند نمي کند. اين تصوير واضحي از عقب ماندگي است و برخلاف تصويری که کمابيش به کرات تبليغ مي شود هيچ صورتي از چنين عقب ماندگي هايي که دامنگير جوامع مي شوند موضوعاتي تحميلي نيستند و تا زمينه هايي برای بروز آن ها نباشد هيچ قدرت خارجي توانايي تحميل شان را به جامعه ای ندارد. به همين روال نشانه های عقب ماندگي هم در هيچ پستويي قابل مخفي نگه داشته شدن نيست. دستکم در ايران دفتر سالانه مدارس و فهرست سالانه دانشگاه ها نشانه هايي از عقب ماندگي را به خط خوش فارسي به همه نشان مي دهند، گرجه که گروهي برای ارائه بيلان کار سالانه و بزرگ جلوه دادن کارهای بي ارزش به تعمد عقب ماندگي را محصول ماورا مرزها قلمداد کنند. به شهادت آماری که گاه و بيگاه به رسانه ها مي رسد کوچک و بزرگ همه مي دانند که امروز و ديروز چند ايراني در کدام کشور خارجي به چه کار مشغول بوده اند و هستند. کدام ها در دانشگاهند و کدام ها صاحب صنعت، حتي کم و بيش تعداد رستوران داران ايراني هم بايد در دست اين و آن باشد. نه فقط آمارشان که سالهاست دفتری مجزا برای جذب نخبگان به دانشگاه ها و صنايع برپا شده که مسوولانش به هر مناسبتي تلاش مي کنند از ميان آنهايي که علاقه ای به سفر به زادگاهشان دارند دعوت کنند تا عهده دار کاری کوچک در حين سفربه وطن باشند، تدريس چند هفته ای در دانشگاه، بازديدي از کارخانه ای و هر کس به فراخور تجربه ای که دارد. اما هيچکس علاقه اي ندارد از آنهمه اي که چند سالي را همين جا در مراکز آموزشي گذرانده اند بپرسد بعد ازمدرسه و دانشگاه اصلا کجا بوده ايد يا قرار است کجا برويد؟ نه نشاني از چه آموخته اند نه نشاني از کارآمديشان و نه اينکه آيا آنچه مي دانند به کاری آمده يا نه؟ ظاهرا که نبايد دستي بيگانه از آستيني خودی بيرون آمده باشد که به ريسمان مدرسه و دانشگاه با دانش آموز و دانشجوی سابقشان قيچي بزند. که اتفاقا هم آن ريسمان هست هم اين که کجايي و به چه کاری هستي را مي پرسند، ولي اگر اين سر ريسمان، بي خبر به دانش آموخته ای وصل شده، که شده، طرف ديگرش به دست تعليم دهنده اش نيست، به دست ديگری است. اگر به دنبال نشان عقب افتادگي هستيد چيزی بيش از اين نيست که از همه احوال اين و آن باخبر باشيدو ندانيد کدام دانش آموخته ای مي توانسته کارخانه اي را هدايت کند و کدام خلاق تر بوده. افتخار اهل حکم و دستور به قاعده نبايد در مشغول ديدن فلان تحصيلکرده دانشگاه باشد که با آنهمه استاد و دانشگاه اکنون ويزيتور مواد غذايي است درحاليکه مي توانسته مديری لايق درکارخانه ای باشد. دشمني اگر وجود دارد، به انصاف که بگوييم، نمي تواند چنان بي عقل باشد که تا ما بهتر از او تيشه به ريشه خود مي زنيم او خود تبر به دست گيرد. کدام کشوری با آنهمه هزينه، شهروندانش را به مدرسه و دانشگاه مي فرستد تا اگر بعدها سراغي از آنها مي گيرد فقط اين باشد که آيا هنوز بويي از سرشان به مشام مي رسد يا نه؟ دشمن قراراست چه کاری بيش از اين صورت دهد که اهل دستور ما خود صورت داده اند؟
در ميان خاطرات مرحوم مجتهدی يکي هم اين است که در بازگشت از تحصيل گرچه دکترايش را گرفته بوده اما برای خدمت سربازی به او ماموريت لشکر اهواز مي دهند که به تصريح خودش زير درختي بنشيند و هندوانه بخورد و سربازانش هم آنطرفتر به کار بيحاصلي وقت بگذرانند، تا بعد از مدتي کشمکش دست آخر او را برای تدريس به تهران فرا مي خوانند. آن بيحاصلي کوتاه در تمام عمر تشری بوده که مجتهدی به خود مي زده تا با يادداشت هايش در دفترچه ای کوچک، از احوال و روزگار دانش آموخته هايش با خبر بماند و اين راهي است که به مدد ميهماني سالانه همان شاگردان هنوز زنده مانده، واينطرف که صد اداره و همسايه برای تازه واردان دانشگاه چنان که افتد و داني الک به دست مي گيرند و با اينهمه، آن که پس از سالياني از دانشگاه مي رود مگر بويي به سر داشته باشد که خبری از او بگيرند. اين صد اداره عقبگرد مي کنند، آن يک ميهماني جهاني را به دنبال خود مي کشد.
يک ميهماني به صد اداره
شاگردان قديمي مدرسه البرز که بعضي هايشان منزلتي در جهان يافته اند هنوز هم هر جای دنيا باشند يک روز از سال را به همنشيني مي گذرانند تا به ياد دکتر مجتهدی ازروش او که مي دانست شاگردان سابق مدرسه اش کجا و به چه کارند تبعيت کنند و به دوستان سابقشان بگويند روزگارشان چگونه گذشته است و مي گذرد. همين يک ميهماني ساده آنقدر از قابليت های شاگردان مدارس اطلاع نصيب جامعه مي کند که هيچ يک از صدها اداره عريض و طويلي که در ايران به راه است که بگويند آن که مي خواهد به دانشگاه برود خود و خاندانش که بوده اند و چه بوده اند نمي کند. اين تصوير واضحي از عقب ماندگي است و برخلاف تصويری که کمابيش به کرات تبليغ مي شود هيچ صورتي از چنين عقب ماندگي هايي که دامنگير جوامع مي شوند موضوعاتي تحميلي نيستند و تا زمينه هايي برای بروز آن ها نباشد هيچ قدرت خارجي توانايي تحميل شان را به جامعه ای ندارد. به همين روال نشانه های عقب ماندگي هم در هيچ پستويي قابل مخفي نگه داشته شدن نيست. دستکم در ايران دفتر سالانه مدارس و فهرست سالانه دانشگاه ها نشانه هايي از عقب ماندگي را به خط خوش فارسي به همه نشان مي دهند، گرجه که گروهي برای ارائه بيلان کار سالانه و بزرگ جلوه دادن کارهای بي ارزش به تعمد عقب ماندگي را محصول ماورا مرزها قلمداد کنند. به شهادت آماری که گاه و بيگاه به رسانه ها مي رسد کوچک و بزرگ همه مي دانند که امروز و ديروز چند ايراني در کدام کشور خارجي به چه کار مشغول بوده اند و هستند. کدام ها در دانشگاهند و کدام ها صاحب صنعت، حتي کم و بيش تعداد رستوران داران ايراني هم بايد در دست اين و آن باشد. نه فقط آمارشان که سالهاست دفتری مجزا برای جذب نخبگان به دانشگاه ها و صنايع برپا شده که مسوولانش به هر مناسبتي تلاش مي کنند از ميان آنهايي که علاقه ای به سفر به زادگاهشان دارند دعوت کنند تا عهده دار کاری کوچک در حين سفربه وطن باشند، تدريس چند هفته ای در دانشگاه، بازديدي از کارخانه ای و هر کس به فراخور تجربه ای که دارد. اما هيچکس علاقه اي ندارد از آنهمه اي که چند سالي را همين جا در مراکز آموزشي گذرانده اند بپرسد بعد ازمدرسه و دانشگاه اصلا کجا بوده ايد يا قرار است کجا برويد؟ نه نشاني از چه آموخته اند نه نشاني از کارآمديشان و نه اينکه آيا آنچه مي دانند به کاری آمده يا نه؟ ظاهرا که نبايد دستي بيگانه از آستيني خودی بيرون آمده باشد که به ريسمان مدرسه و دانشگاه با دانش آموز و دانشجوی سابقشان قيچي بزند. که اتفاقا هم آن ريسمان هست هم اين که کجايي و به چه کاری هستي را مي پرسند، ولي اگر اين سر ريسمان، بي خبر به دانش آموخته ای وصل شده، که شده، طرف ديگرش به دست تعليم دهنده اش نيست، به دست ديگری است. اگر به دنبال نشان عقب افتادگي هستيد چيزی بيش از اين نيست که از همه احوال اين و آن باخبر باشيدو ندانيد کدام دانش آموخته ای مي توانسته کارخانه اي را هدايت کند و کدام خلاق تر بوده. افتخار اهل حکم و دستور به قاعده نبايد در مشغول ديدن فلان تحصيلکرده دانشگاه باشد که با آنهمه استاد و دانشگاه اکنون ويزيتور مواد غذايي است درحاليکه مي توانسته مديری لايق درکارخانه ای باشد. دشمني اگر وجود دارد، به انصاف که بگوييم، نمي تواند چنان بي عقل باشد که تا ما بهتر از او تيشه به ريشه خود مي زنيم او خود تبر به دست گيرد. کدام کشوری با آنهمه هزينه، شهروندانش را به مدرسه و دانشگاه مي فرستد تا اگر بعدها سراغي از آنها مي گيرد فقط اين باشد که آيا هنوز بويي از سرشان به مشام مي رسد يا نه؟ دشمن قراراست چه کاری بيش از اين صورت دهد که اهل دستور ما خود صورت داده اند؟
در ميان خاطرات مرحوم مجتهدی يکي هم اين است که در بازگشت از تحصيل گرچه دکترايش را گرفته بوده اما برای خدمت سربازی به او ماموريت لشکر اهواز مي دهند که به تصريح خودش زير درختي بنشيند و هندوانه بخورد و سربازانش هم آنطرفتر به کار بيحاصلي وقت بگذرانند، تا بعد از مدتي کشمکش دست آخر او را برای تدريس به تهران فرا مي خوانند. آن بيحاصلي کوتاه در تمام عمر تشری بوده که مجتهدی به خود مي زده تا با يادداشت هايش در دفترچه ای کوچک، از احوال و روزگار دانش آموخته هايش با خبر بماند و اين راهي است که به مدد ميهماني سالانه همان شاگردان هنوز زنده مانده، واينطرف که صد اداره و همسايه برای تازه واردان دانشگاه چنان که افتد و داني الک به دست مي گيرند و با اينهمه، آن که پس از سالياني از دانشگاه مي رود مگر بويي به سر داشته باشد که خبری از او بگيرند. اين صد اداره عقبگرد مي کنند، آن يک ميهماني جهاني را به دنبال خود مي کشد.
نظرات