خشم و هیاهو؛ محاکمه‌ای برای ناصر محمدخانی

فیلم از باجه مصاحبه برای ویزا در سفارت هلند شروع می‌شود. خواننده بد صدایی که چیزی نمیخواند اما با صدایی گوشخراش موسیقی یک آهنگ را با اداهای عجیب تقلید میکند تقاضای ویزا دارد. بحث کارمند سفارت و متقاضی بر سر این است که اگر هنرمند است چه سندی برای ارائه هنری‌اش دارد. خواننده گوشخراش با موهای فر- که ما را به یاد یکی از خوانندگان شناخته شده می‌اندازد- سندی برای خوانندگی‌اش ندارد و آنقدر برای ویزا گرفتن سماجت می‌کند که ماموران انتظامات سفارت او را از باجه بیرون می‌برند. سالیان درازی‌ست که در فرهنگ اجتماعی ایرانیان، هلند نشانه پناهجویی‌ست، هر کس به دلیلی. نفر بعدی که وارد باجه می‌شود هنوز او را نمی‌شناسیم. 
 
داستان وقتی شروع میشود که بازپرسی را می‌بینیم که در حال گفتگو با کسی‌ست که بعد از خواننده بد صدا در همان باجه مصاحبه برای ویزا دیده بودیم. توضیح وقایع که شروع می‌شود درمی‌یابیم که با خواننده‌ای معروف روبرو هستیم که به تقلید از جان لنون، خواننده فقید گروه بیتل‌ها، عینک گرد به چشم می‌زند. ‌لنون را نه فقط برای موسیقی و بیتل‌ها بلکه بخاطر فعالیت‌های ضد جنگ و البته زندگی عاشقانه‌اش با یوکو اونو می‌شناسیم. 

از همان ابتدا و در جریان توضیح وقایع میبینیم که خسرو یعقوب زاده معروف به خسرو پارسا (با بازی نوید محمدزاده) هر واقعه را دو بار بازگو میکند. یکبار وقتی آن را به نفع خود میگوید و بار دوم وقتی سعی می‌کند آن را بیطرفانه بگوید. چیزی نمی‌گذرد که هومن سیدی، کارگردان، ما را وارد زندگی ناصر محمدخانی می‌کند. اما حالا ناصر محمدخانی داستان خسرو پارساست. 

مثلث عشقی خسرو پارسا (با بازی نوید محمدزاده)، تینا نوریان (با بازی رعنا آزادی‌ور) و حنا سرافراز (با بازی طناز طباطبایی) همان مثلث عشقی ناصر محمدخانی، لاله سخرخیزان و شهلا (خدیجه) جاهد است. 

فیلم به ما می‌گوید خسرو به دلیل معروفیت اجتماعی‌ نمی‌توانسته بر فرهنگ اجتماعی جامعه غلبه کند و درباره ناخوشنودی از زندگی خصوصی‌اش حرفی بزند. در اواخر فیلم هم همین نکته را به زبان می‌آورد. در نتیجه همچنان که ناگزیر از ادامه زندگی زناشویی بوده بدنبال مفری برای خروج از همان زندگی نیز می‌گشته است. تهمینه میلانی در "نیمه پنهان" روایتی کوتاه از شرایطی مشابه را در مورد زندگی خصوصی روزبه جاوید (با بازی محمد نیک‌بین) که سردبیر یک نشریه شناخته شده ادبی‌ست با فرشته (با بازی نیکی کریمی) نشان می‌دهد. 

آشنایی فرشته و جاوید به عشقی نامعلوم می‌انجامد، اما فرشته پی می‌برد که جاوید متاهل است. فرشته درخواست جاوید مبنی بر خروج از ایران و ازدواج با او نمی‌پذیرد تا اینکه هفده سال بعد در حالی که زندگی فرشته در مسیر دیگری قرار دارد جاوید را در مجلس ختم یکی از دوستانش می‌بیند. جاوید از فرشته گله می‌کند که هیچگاه فرصت دفاع از خود را به او نداده و یک تنه به قاضی رفته است. 

سیدی و میلانی هر دو می‌گویند تغییر شرایط زندگی برای کسانی که در جامعه شناخته شده‌اند کاری چالش برانگیز است.  
راه برای تغییر شرایط زندگی خسرو وقتی باز می‌شود که پس از کنسرت حنا برای امضا گرفتن از او به محل توقف خودرویش می‌رود. ناصر محمدخانی درباره شیوه آشنایی‌اش
با شهلا جاهد در برنامه ورزشی شبکه 2 تلویزیون گفته بود "زمانی که آن زن 15 سالش بود آدرس مغازه برادرم را پیدا کرد و نزد من آمد و آلبومی از من در دست داشت که آن را برایش امضاء کردم. حتی چند بار دیگر هم این کار را کرد که من به صورت جدی از او خواستم که دیگر این کار را نکند چون منجر به از دست رفتن آبرویم می‌شود. تا اینکه سال 77 دوباره با من تماس گرفت و بزرگترین اشتباه زندگی‌ام همانجا کلید خورد". هومن سیدی وقتی بازپرسی‌ها را بازسازی می‌کند به مخاطب می‌گوید هر چه از خسرو پارسا می‌شنوید قابل اعتماد نیست چون وقتی بار دوم واقعه را تعریف می‌کند شباهتی با آنچه پیش از این گفته ندارد. علاوه بر این، وقتی همان وقایع را با جزئیات از زبان حنا می‌‌شنوید باز هم شباهتی به بازگویی‌های خسرو ندارد. ولی خسرو آدم سرشناسی‌ست و اکنون با یک ناشناس سر و کار پیدا کرده است. از آن ناشناس چیز زیادی نمی‌دانیم و او را می‌توان نماینده همه آدم‌های معمولی جامعه محسوب کرد.
سیدی با واکاوی مختصر زندگی حنا به مخاطب نشان می‌دهد آزادی‌های اجتماعی کمی که در زندگی حنا وجود داشته و ممانعت از زندگی به شیوه‌ای که یک دختر جوان می‌توانسته داشته باشد او را چنان در تنگنا قرار می‌دهد که به هر امکانی برای خروج از آن زندگی دست می‌زند. در یکی از صحنه‌های فیلم وقتی مسئول خوابگاه دختران در راهرو بطرف حنا می‌رود از زبان یکی از دخترهای خوابگاه می‌شنویم که استفاده از حوله بعنوان روسری هم نقض قوانین محسوب می‌شود. دختران در خوابگاه دخترانه هم قادر نیستند موی سر خود را نپوشانند.    


کارگردان در جریان بازپرسی‌ها به ما می‌گوید نه تنها محمدخانی داستان در روایت وقایع روراست نیست بلکه وقتی وکیل خسرو در ساختمانی در حال ساخت با بازپرس ملاقات می‌کند وکیل چنان به بازپرس نزدیک است که می‌تواند روند بازپرسی را‌ نیز تحت تاثیر قرار دهد. این وکیل است که بهانه "روانی بودن" را بخاطر ملاقات حنا با یک روانشناس در دامن بازپرس می‌گذارد و درباره شیوه نتیجه گیری از محتویات پرونده با او تبانی می‌کند. لحن بازپرس وقتی جداگانه از خسرو و حنا سوال می‌کند بوضوح نشان می‌دهد شواهد و مدارک را پیش از برگزاری دادگاه علیه حنا به کار گرفته و حکم خود را صادر کرده است. تنها چیزی که نیاز دارد اعتراف حناست. اعتراف را نیز با زمینه سازی برای روبرو شدن خسرو و حنا فراهم می‌کند. 


خسرو دست خود را بعنوان خودکشی تیغ زده است اما آنچنان که در داستان می‌شنویم موضوع خراشیدگی ساده‌ای‌ست برای جلب حس ترحم اطرافیان. و حالا حنا هم در این بازی مشارکت داده می‌شود. سیدی آشکارا دستگاه قضا را نیز همدست فرادستان و افراد شناخته شده جامعه معرفی می‌کند و می‌گوید روال محاکمات چنان آغشته به تقلب و مدرک‌سازی‌ست که دادگاه‌ها را نباید جدی گرفت. دادگاه فقط نمایش است، حکم صادر شده. 


وقتی دادگاه در حال برگزاری‌ست خسرو روی صندلی کناری پدر و مادر تینا نشسته، اما وقتی جلسه قرائت حکم را می‌بینیم خسرو در صندلی میانی و وسط پدر و مادر همسرش نشسته است. پدر تینا می‌خواسته اموال دخترش را به حکم قانون از دسترس خسرو خارج کند اما خسرو با فدا کردن حنا دوباره به جمع خانواده پیوسته است. کارگردان نحوه نشستن آن‌ها در کنار هم و شمایلی از شرایط پیش و پس از محاکمه و چگونگی حمایتگری والدین از همسر دخترشان نشان می‌دهد و این در حالی‌ست که خانواده‌ای به حمایت از حنا در دادگاه نیست. تنها چیزی که از خانواده دختر می‌دانیم این است که نام او نیز مورد توافق پدر و مادرش نبوده و روزگار امروز او را نیز می‌بینیم که مسئول خوابگاه حاضر به پذیرش مجدد او نیست. 

سیدی در "خشم و هیاهو" مخاطبان را با این حقیقت گزنده روبرو می‌‌کند که همه تماشاگران هم می‌توانسته‌اند اگر در موقعیت مشابه قرار بگیرند به حمایت از خانواده همسر به قتل رسیده رای به قصاص حنا (شهلا جاهد) صادر کنند حتی اگر در مورد جزئیات وقایع اطلاع بیشتری نداشته باشند.  


شهلا جاهد در روز 10 آذر 1389 پس از هشت سال اعدام شد. حنا در یک قاب تصویری تابلوی زندان با تاریخ 10 شهریور 1394 را نشان می‌دهد. حنا را برای اعدام می‌برند و خسرو در مقابل قاب عکس کج جان لنون نشسته است. خسرو قاب عکس را صاف می‌کند و بعد او را می‌بینیم که پیراهن سفید پوشیده و به ظاهر صلح طلبانه لنون درمی آید. کارگردان حنا را به جای اعدام، با آرامش و در زمانی که برف میبارد از جهان زمینی محو می‌کند. برف با سفیدی در مقابل پیراهن سفید پوشیدن خسرو به ذهن مخاطب میرساند که آن که بیگناه است حناست.   

هومن سیدی میگوید جهت داستان در شکل ایرانی خود بشکلی تنظیم می‌شود که به جای کشته شدن جان لنون، این یوکو اونوست که کشته می‌شود. 

خسرو آمده است به سفارت هلند که برای خودش و پسرش ویزا بگیرد. دلیل؟ مردم به او حمله کرده‌اند و دیگر کسی او را دوست ندارد و او را تحمل نمی‌کند. فیلم جلوی چشم مخاطب پایان می‌یابد و تماشاگران در حالی که شهلا جاهد اعدام شده ممکن است از خود بپرسند آیا واقعن او مقصر بوده؟ 

حالا دوباره جمله ابتدای فیلم از ویلیام فاکنر به یاد ما می‌آورد که "زندگی به من آموخت که هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست".   
  
************
این مجموعه نقد بمناسبت برگزاری ششمین جشنواره فیلم‌های ایرانی استرالیا (IFFA) نوشته شده است. جشنواره فیلم‌های ایرانی استرالیا از روز 20 اکتبر تا 13 نوامبر 2016 در شهرهای بریزبن، ملبورن، ادلید، پرث، کنبرا و سیدنی برگزار می‌شود.   



نظرات

پست‌های پرطرفدار