ابد و یک روز؛ رنج پایان ناپذیر بی آینده‌گی

درماندگی تا کجا می‌تواند پیش برود و پابرجا بماند؟ "ابد و یک روز" فیلمی‌ست درباره ایران؛ جامعه‌ای درمانده، متشتت اما به ناچار همبسته، و افتان و خیزان بدنبال چاره‌ای برای تغییر شرایط خود. کارگردان با استفاده از شخصیت‌های فیلم اجزای جامعه ایرانی و روابطش را به مخاطب نشان می‌دهد. 

فیلم از دور ریختن خرت و پرت‌های کهنه یک خانه قدیمی شروع می‌شود و متوجه می‌شویم که صاحب خانه که مادر خانواده است بسختی از وسایل کهنه‌اش دست می‌کشد. پدر از دست رفته و این مادر است که بزرگ خانواده محسوب می‌شود ولی بزرگی‌ست که کسی او را به بزرگی نمی‌پذیرد و خود او نیز از موقعیت ناگزیرش سر باز می‌زند. 

مادر، 4 دختر و 3 پسر شخصیت‌های اصلی فیلم هستند. مادر و فرزندان- بجز یک دختر- همگی در یک جغرافیای مشخص زندگی می‌کنند. خانه نشانه‌ای‌ست از جغرافیای مشخص ایران. یکی از دختران در خارج از این جغرافیا زندگی می‌کند اما آنچه اعضای این خانواده و مشکلات‌شان را در داخل و خارج از این جغرافیا به هم گره می‌زند شباهت درگیری‌های روزانه آن‌هاست.  

"ابد و یک روز" نه تنها روابط اجتماعی درون ایران بلکه با استفاده از یک شخصیت خارج از خانه به مهاجران ایرانی در خارج کشور نیز اشاره می‌کند. سعید روستایی، نویسنده و کارگردان، به مخاطب می‌گوید حتی وقتی در جغرافیای خانه نیستید مصایب اجتماعی‌تان چیزی کمتر از آنچه در خانه با آن روبرو می‌شوید نیست. شبیه به هفت‌سین نوروز است که هر جا بروید اجزای آن ‌یکسان است. این همان چیزی‌ست که ما به نام جامعه ایرانی می‌شناسیم؛ "تو خونه ما هیچ چی تمومی نداره. از ظرف کثیف بگیر تا نیش‌های همه به هم ... اینجا کسی عوض بشو نیست، فقط باید هر کدوم پخش شیم بریم یه طرف. اینجا همه چی ادامه داره".   
 
مادر خانواده (با بازی شیرین یزدانبخش) رنجور و بیمار است. از سه پسر یکی (مرتضی با بازی پیمان معادی) معتاد بوده اما ترک کرده و کسب و کار کوچکی دارد. پسر دوم (محسن با بازی نوید محمد زاده) همچنان درگیر اعتیاد است و با خرید و فروش مواد مخدر روزگار می‌گذراند. پسر سوم (نوید با بازی مهدی قربانی) که کوچک‌ترین عضو خانواده محسوب می‌شود دانش آموز تیزهوش مدرسه است. دختر بزرگ (شهناز با بازی ریما رامین فر) فرزند اول خانواده است و جایی دور از خانه با همسر و تنها پسرش زندگی می‌کند. او نماینده جامعه مهاجران ایرانی‌ست. همسر او را نمی‌بینیم اما وقتی با پسرش آشنا می‌شویم درمی‌یابیم که در گیرودار کسب هویت فردی‌ست. دختر دوم خانواده (اعظم با بازی شبنم مقدمی) با استفاده از دیه همسر درگذشته‌اش زندگی مستقلی دارد اما همیشه در خانه مادری‌ست. دختر سوم (لیلا با بازی معصومه رحمانی) طغیانگر اجتماعی‌ست و رویه‌های جاری برای کسب درآمد و گذران زندگی را برنمی‌تابد. علاقه او به نگهداری از گربه‌های خانگی تصویری‌ست از سرگرمی‌های مردم امروز ایران. و دختر چهارم (سمیه با بازی پریناز ایزدیار) محور پویایی داخلی و حیات اجتماعی خانواده است. فیلم می‌گوید اغتشاش در جغرافیای خانه برادر بزرگ را واداشته تا خواهر کوچک‌ترش را روانه خارج از خانه کند. هم زندگی دختر را به سرانجام برساند و هم عایداتی از او کسب کند.

درماندگی از ایجاد تغییر چنان مهیب است که خواهر کوچک‌تر که بانی تغییرات است از فشار درجا زدن می‌نالد؛ "کاش بیدار می‌شدیم می‌دیدیم همه اینا خواب بود". این حرفی‌ست که در گفتگوهای جاری میان افراد جامعه ایرانی بسیار شنیده می‌شود و نشانه‌ای‌ست از استیصال در بهبود امور. فیلم نشان می‌دهد که برآیند عمومی از درماندگی برای تغییر منجر به بروز موج‌های پی در پی مهاجرت شده و این زبان حال مردم است که از زبان برادر بزرگ‌تر شنیده می‌شود که "هر کی موقعیت براش پیش بیاد از این خونه فرار نکنه از سگ کمتره. هر کی هم بره برگرده از اون از سگ کمتره، کمتره". 

در لابلای داستان می‌شنویم که چیزی شبیه به فروش دختر برای تغییر شرایط اقتصادی خانواده رخ داده است، گرچه که مبنای این داد و ستد سنت‌های ازدواج در افغانستان نظیر پرداخت شیربها به خانواده دختر عنوان می‌شود. کارگردان به مخاطبی که به تماشا نشسته می‌گوید در زیر لایه ظاهری جامعه فقر به درجه‌ای رسیده که بازگشت به سنت‌های متروکه را نیز توجیه پذیر کرده است. پیشتر رضا میرکریمی در "زیر نور ماه" همین درجه از فقر را در میان فرودستانی که ناگزیر در زیر پل زندگی می‌کردند نشان داده بود و به نظر می‌رسد حالا سعید کریمی از خرید و فروش دختر خانواده بعنوان شیوه تازه اجتماعی برای گریز از فقر نام می‌برد. 

نکته قابل توجه در فیلم این است که کارگردان می‌گوید ناامیدی از ایجاد تغییرات اجتماعی در جامعه ایرانی به چنان بحرانی رسیده که برخلاف روندهای پیشین که خروج مهاجران از ایران به مقصد جهان توسعه یافته رخ می‌داد اکنون کشورهای توسعه نیافته- و در اینجا افغانستان- نیز می‌توانند مفری برای فرار از بحران داخلی جامعه ایرانی محسوب شوند. در واقع دسترسی به امکانات اولیه رفاه اجتماعی چنان برای طبقات فرودست ایران ناممکن شده که برای کسب آن‌ها می‌توان به افغانستان- که یکی از توسعه نیافته‌ترین کشورهای جهان است- نیز نقل مکان کرد. 

بیانیه کارگردان که از آن برای توصیف از جامعه ایرانی پرده برداری می‌کند جمله‌ای‌ست که اواخر فیلم از زبان مادر می‌شنویم؛ "خراب شه خونه‌ای که بزرگ‌تر نداره". روستایی می‌گوید احساس بی آینده بودن و از هم گسیختگی اجتماعی ایران محصول فقدان الگوهای واقعی و قابل قبول در جامعه است. همانی که می‌بایست الگو باشد خود نیز بدنبال الگو می‌گردد. بی آینده‌گی حرفی‌ست که میرکریمی نیز از زبان یکی از زیر پلی‌ها می‌گوید؛ "ما چه گناهی کردیم که همه‌ش باید اینجا بمونیم. بابا خسته شدیم دیگه". 

پیام فیلم در پایان آن است. روستایی می‌گوید اگر از بی آینده‌گی خسته شده‌اید چاره‌اش این نیست که بروید. چیزی از آسمان برای تغییر دادن شرایط شما فرود نخواهد آمد. برگردید و جوانه کوچکی را که امید تغییر در آن است حفظ کنید. فیلم با بازگشت دختر کوچک خانواده برای حمایت از برادر کوچک‌تر پایان می‌یابد. 


************

این مجموعه نقد بمناسبت برگزاری ششمین جشنواره فیلم‌های ایرانی استرالیا (IFFA) نوشته شده است. جشنواره فیلم‌های ایرانی استرالیا از روز 20 اکتبر تا 13 نوامبر 2016 در شهرهای بریزبن، ملبورن، ادلید، پرث، کنبرا و سیدنی برگزار می‌شود.   


  
 

نظرات

پست‌های پرطرفدار