جمعه برای زندگی

توی جامعه ما، يعنی جامعه ايرانی، خيلی چيزهای خوب هست. البته دنيا خالی از آدم نيست و ما هم يکی از ملت‌های اين عالم هستيم و خوبی‌ها و بدی‌های‌مان نه بيشتر از ديگران است نه کمتر از آن‌ها. اضافه بر این که آدم‌ها خودشان مسئول خوبی و بدی‌شان هستند و اينطوری هم نيست که یکی که اهل ايران يا گامبيا باشد حتمن نماينده همه گرفتاری‌های و ايضن خوبی‌های کشورش است. نماينده ملت و دولت که اصلن حرفش را نزنيد. جامعه ایرانی آنقدر تنوع دارد که بچه یک خانواده هم نمی‌تواند ادعا کند که می‌تواند معرف کامل خانواده‌اش باشد. حالا يک جاهایی به دليل فشار فرهنگی آدم‌ها عليرغم ميل باطنی‌شان ممکن است زورکی پرچم دفاع از يک فاميل یا طايفه‌ای را بلند کنند ولی آنقدری که واقعیات نشان می‌دهند اگر همان آدم‌ها محيط‌شان عوض بشود يا در معرض فرهنگ‌های ديگر قرار بگيرند آرام آرام پرچم‌شان را پايين می‌آورند و رضايت می‌دهند که با بقيه همزيستی مسالمت آمیز داشته باشند.

حالا يک قسمت این داستان فشار فرهنگی عبارت است از اين که اگر يک آقا يا خانمی، در هر سن و سالی که باشد، مثلن دوست داشته باشد بزند و برقصد بابت همان فشار فرهنگی بيجا احساس می‌کند نماينده يک گروه خانوادگی‌ست و ناگزير به جای این که به اندازه خودش تصمیم بگيرد به اندازه همه آن خانواده يا فاميل تصميم می‌گيرد. می‌گيرد می‌نشيند و از بزن و برقص هم لذت نمی‌برد. از این ساده‌تر هم هست. اگر بخواهد لباس راحت بشود و برود ورزش کند باز خودش را نماینده همان فاميل و اين‌ها فرض می‌کند و با يک "از ما گذشته" منصرف می‌شود. آنقدری که من دور و اطراف خودم ديده‌ام، اين اوضاع "از ما گذشته" خيلی بين ما ايرانی‌ها شايع است. منتها يک چيزی اين وسط هست که موضوع را از حد خود آن آدم فراتر می‌برد و اين همان چيزی‌ست که به نظرم آمد اينجا بنويسم.

آن آدمی که بيخودی خودش را نماينده يک فاميل معرفی می‌کند و از زندگی‌اش که بخشی از آن همين بزن و برقص و ورزش و اين‌هاست لذت نمی‌برد همه اين کمبودها را روی سر نسل بعدی خودش خراب می‌کند. بچه‌اش می‌شود محل اجرای خواسته‌هایی که خود آن آدم به دليل همين فشارهای فرهنگی بهشان نرسيده و حالا آن بچه باید جور همه را بکشد. حالا بزن و برقص و ورزش که ساده‌ترين‌هايش هستند، دانشگاه و ازدواج و ماشين خريدن و تزئين خانه و ... همينطور بگيريد ببينيد چقدر از اين گرفتاری‌ها هست. نتيجه‌اش اين می‌شود که نسل بعدی هم از فرط برآورده کردن خواسته‌های نسل قبلی‌اش اصولن وقتی به آرزوهای خودش می‌رسد که رسيده به دوره نسل بعدی خودش و داستان همينطور ادامه‌دار می‌رود جلو.

مقاومت در برابر فشارهای بيجای فرهنگی کار آسانی نيست و خیلی وقت‌ها تنبلی کردن در تحمل اين فشارها باعث می‌شود آدم‌ها بروند پشت فرهنگ‌شان مخفی بشوند و حاضر نباشند نسل بعدی‌شان را بگذارند به آرزوهای خودش برسد. خوب راهش اين است که اين زنجيره را پاره کنيد و شروع کنيد آنقدری که ازتان برمی‌آيد برای رسیدن به آرزوهای خودتان تلاش کنيد. یک وقتی دوست داشتيد برويد ويلون بزنيد خوب برويد يک ويولن ارزان بخريد و برويد يک کلاس با قيمت مناسب پيدا کنيد و تمرين کنيد. دو تا آهنگ هم که بلد بشويد به آرزوی‌تان رسيده‌ايد. بيشتر تمرين کنيد بيشتر بلد بشويد. دوست داشتيد خوب می‌رقصيديد. خوب همه جور سی‌دی که رقص ياد بگيريد هست، يکی‌شان را بگيريد و تمرين کنيد مطمئن باشید رقصيدن هم ياد می‌گيريد. دوست داريد نجاری ياد بگيريد و کتابخانه برای خودتان درست کنید. خوب ميخ و چکش و اره و تخته که قحط نشده. بروید بخريد و ياد بگيريد. تمرين کنيد همه چيز بلد می‌شويد بسازيد. هم به آرزوهای خودتان می‌رسيد هم به بچه‌تان ياد می‌دهيد چطوری برود به دنبال آرزوهای خودش و آدم موفقی باشد. تنبلی نکنيد و بيخود خودتان را توی چنبره نمايندگی فرهنگی خانواده و فاميل‌تان گير نيندازيد. برويد به دنبال آرزوهای‌تان و ببينيد چقدر بهتان لذت می‌دهد. هيچ چيز هم از هيچ کسی نگذشته.

امروز جمعه برای زندگی را با محدثه عظیم‌لو و خشايار جنيدی راه انداخته‌ايم با تجربه‌های‌شان از زندگی و کارشان. موسيقی‌اش هم با من بوده.



 




دنبال آرزوهای خودتان برويد و بگذاريد نسل بعدی‌تان هم برای آرزوهای خودش تلاش کند.


نظرات

‏رضا گفت…
هی کا کجا بودی نبودی؟ خوش گذشت زیاد

پست‌های پرطرفدار