هفت روز هفته
روز اول. "پاسخ قانع کنندهتر" يعنی چه جور پاسخی؟ به نظر میرسد اين حرف اميرارجمند دو دسته مخاطب دارد. مخاطب اول کسانی هستند که گفتهی ميرحسين مبنی بر اين که از اعدامهای تابستان 67 بيخبر بوده را قبول دارند. يک کسی اسم اينها را گذاشته است سبزالهی. در نتيجه پاسخ قانعکنندهتر برای همان دستهایست که مخالف مثلن سبزالهیها هستند و حالا اميرارجمند میگويد ميرحسين بايد جوابی برای آنها هم داشته باشد. اين بزرگترين قمار سياسی ميرحسين و البته مخالفانش است و همه فشار مخالفان ميرحسين اين بوده که يک حرفی از ميرحسين بشنوند و سبزالهیها را به باد انتقاد بگيرند بنابراين اميرارجمند فقط در يک حالت میتوانسته ميرحسين را وارد اين قمار سياسی کند. آن حالت اين است که ميرحسين واقعن بيخبر و ايضن معترض بوده و مستنداتی هم دارد. اگر ميرحسين چنين قماری را ببازد آنوقت تقريبن تمام سبزها خواهند باخت و پرونده اعتراضات هم به طرز فجيعی بسته خواهد شد. متوجه که هستيد چقدر داستان مهم است؟ حالا از اينجا به بعد داستان جالب میشود چون در حالی که ميرحسين در حبس خانگیست مخالفان او فرصت دارند هر چقدر که میتوانند در مورد باخبر بودن ميرحسين و چه بسا دست داشتنش در وقايع سال 67 سند درست کنند. بدون شک اين کار را خواهند کرد يعنی ترديد نکنيد که اين کار را میکنند و از قضا آدمهايی هم پيدا میشوند که توی يک وبسايتهايی مقاله بنويسند که مدرکش هم هست که ايشان دست داشتهاند. بلاخره تجربه اين چند ساله نشان داده که بعضیها تا توی رختخواب ديگران هم به دنبال مدرک درخشان میگردند! بنابراين اميرارجمند با "پاسخ قانع کنندهتر" فقط میتوانسته به برنده بودن ميرحسين فکر کرده باشد. خوب حالا اگر مخالفان ميرحسين و آن دم و دستگاه و اين بابا دست در دست هم بنهند به مهر که زاد و رود معترضان را بکنند آباد آنوقت چه کسی يا کسان ديگری بازی را با مستندات خودشان و در دفاع از ميرحسين ادامه میدهند؟ ... دقيقن همين مهم است. يعنی اميرارجمند که ميرحسين را کشانده به چنين قمار سياسی بزرگی میبايست از جنبههای ديگر هم مطمئن بوده باشد. بنابراين اگر توی اين چند وقت آينده ديديد يک جاهايی بوق دستشان گرفتهاند که ايناها مدرک که ميرحسين خبر داشته زود احساساتی نشويد، يک کمی صبر کنيد ... تماشاگر خوب يک کمی صبر میکند ... چند سال پيش هم يک مدتی که گذشت يکی از توی رختخواب مورد نظر خبر داد که نخير از اون خبرها نبوده ... البته هيچ حمامی هم بدون سنگ پا نمیشود، اين هم هست!
روز دوم. روابط استراليا با اندونزی جزو پرماجراترين روابط کشورهای شرق آسياست. از يک ماه پيش و به واسطه يک گزارش تلويزيونی جنجال تازهای بين استراليا و اندونزی به پا شده. داستان از اينقرار است که يک گزارشگر آزاد رفته بوده به کشتارگاههای اندونزی و گزارشی تهيه کرده که نشان میدهد گوسالههای زندهای که از استراليا به اندونزی صادر میشوند قبل از ذبح اسلامی به طرز وحشيانهای آزار میبينند. فيلمش روی يوتيوب هست و خيلی هم آزاردهندهست. از فردای روزی که گزارش پخش شد صادرات دام زنده به اندونزی متوقف شد و تا شش ماه آينده هم ممنوع است. منتهای مراتب اين گزارش تلويزيونی سال پيش تهيه شده و گزارشگرش بارها سعی کرده تا با وزير بازرگانی حرف بزند و يک جوری گزارش را به او يا آدمهای مرتبط نشان بدهد ولی هرگز موفق به اين کار نشده تا اين که صاف رفته و با تهيه کننده برنامه چهارگوشه جهان حرف زده و گزارش را توی همان برنامه پخش کردند و ماجرا شروع شد. کار به جايی رسيد که سوسيلوبامبنگ يوديونو، رئيس جمهوری اندونزی، هم وادار به عذرخواهی شد و گفت نزديک شدن به ماه رمضان و کمبود گوشت میتواند برای اندونزی گرفتاری درست کند. ولی دولت استراليا يک استفادهی ديگری هم از موضوع کرد که عبارت بود از تحت فشار قرار دادن قوه قضايیه اندونزی برای صدور حکم محکوميت برای ابوبکر بشير، رهبر حزب تندرو جماعت اسلامی اندونزی، که مشوق بمبگذاری بالی بود. بشير قبلن هم برای اين موضوع محکوم شده بود ولی دادگاه تجديد نظر او را تبرئه کرد اما اينبار بعيد است حکم 15 سال زندان او لغو بشود. ولی تمام نشده. امروز اعلام شد که اندونزی حکم اعدام يک استراليايی را به جرم حمل مواد مخدر صادر کرده و جوليا گيلارد، نخست وزير استراليا، دارد سعی میکند برای تغيير حکم با مقامات اندونزی رايزنی کند. حالا هنوز البته داستان قاچاق پناهجويان با قايق از اندونزی به استراليا حل نشده و همينطور هر روز يک موضوع تازهای بين استراليا و اندونزی درست میشود. حالا فکر کنيد همهی اينها در حالیست که اين دو تا کشور فقط از طريق اقيانوس با همديگر همسايهاند و اينهمه دردسر دارند.
روز سوم. ديدار اعضای موتلفه با رفسنجانی و حرفهای ماقبل آن که از زبان رفسنجانی و محمدنبی حبيبی منتشر شده مهمترين خبر اينروزهاست. يک بخش جالب مربوط است به گفتههای حبيبی در روز قبل از ديدار که گفته بود عده ای از اصلاح طلبان که به "نظام، ولایت فقیه و ولی فقیه" معتقد باشند میتوانند در انتخابات شرکت کنند. اما فردايش اين سه شرط را به چهار تا تغيير داد که عبارت بودند از "نظام جمهوری اسلامی، ولایت فقیه، مقام معظم رهبری و قانون اساسی". خوب به نظر میرسد اين شرط و شروطی که ازشان حرف زده پاسخی باشد به آن چيزی که اصلاحطلبانی مثل مزروعی ازشان حرف میزنند و عبارت است از "اجرای بدون تنازل قانون اساسی" و البته "مصالحه". منتها محلی که موتلفهایها جواب همان "بعضی اصلاحطلبان" را دادهاند از خود شرط و شروط مهمتر است و به نظرم نشاندهندهی تغييرات جدی در مناسبات سياسی درون جمهوری اسلامیست. موتلفهایها اسم "مقام معظم رهبری" را همان روزی مطرح کردهاند که دعوایشان با اصلاحطلبها را بردهاند پيش رفسنجانی. به عبارت ديگر "مقام معظم رهبری" شرط داستان است نه اصل آن و برای کسی که کسب و کارش در بازار است ظواهر و اصول يک قرارداد موضوعات متفاوتی هستند. مثلن میشود يک قوطی کبريت را به قيمت ده ميليارد تومان فروخت و مهم اين است که خريدار و فروشنده از معامله راضی باشند منتها اصل کالا ممکن است يک کشتی لوازم خانگی باشد که فروشنده قوطی کبريت آن را به خريدار به قيمت هزار تومان فروخته. در نتيجه قوطی کبريت اصل ماجرا نيست و فردای روز میشود آن را با يک خودکار هم عوض کرد. داستان وقتی جالبتر میشود که "فصلالخطاب بودن" را هم از نظر خريدار و فروشنده معنی کنيم. برخلاف همهی ادعاهای مربوط به فصلالخطاب بودن مقام معظم رهبری حالا موتلفهایها رفسنجانی را به عنوان شاهد معامله که همان فصلالخطاب است انتخاب کردهاند و در دو سال گذشته هم رفسنجانی هنوز از حرفهای نماز جمعهاش که حمايت از معترضان است عقبنشينی نکرده. چرا موتلفه اين راه را انتخاب کرده؟ به نظر من دليل اصلیاش اين است که مهمترين رقيب اقتصادیاش را به زمين بزند. حدس میزنيد اين رقيب کيست؟ خوب معلوم است که کسی نيست جز سپاه. موتلفهایها متوجه شدهاند که دير يا زود شرايط سياسی تغيير میکند و ترجيحشان اين است که خودشان را در امان نگهدارند بنابراين به فکر مصالحه افتادهاند و حرکتشان به سمت رفسنجانی معنیاش اين است که موقعيت او را مستحکم میدانند. منتها اگر بپرسيد چرا وقتی دارند با رفسنجانی حرف میزنند اسم "مقام معظم رهبری" را میبرند آنوقت بايد يادآوریتان کنم که آدمی که با پنبه سرمیبرد ناگزير است که حواسش به جرقه آتش هم باشد.
روز چهارم. يک آمار جديد نشان داده که محبوبيت جوليا گيلارد، نخست وزير استراليا، به پايینترين حد رسيده و بسياری از مردم مايلند کوين راد، نخست وزير سابق و وزير امور خارجه فعلی، دوباره به عنوان رهبر حزب کارگر و به طور طبيعی نخست وزير استراليا باشد. بخشی از اين تغيیر جهت مربوط است به مالياتهای جديدی که دولت گيلارد برای مازاد توليد گازهای آلاينده وضع کرده و اسمش ماليات کربن است. آن گروهی که مخالف اين ماليات هستند عبارتند از صنايع معدنی و مهمتر از همه معادن ذغال سنگ. منتها زير پوست اين مخالفت يک چيزی ديگری هم هست که عبارت است از بازیهای کوين راد در مخالفت با دولت. در واقع کوين راد برای همين که جوليا گيلارد را تحت فشار نامحسوس بگذارد به اين شرط از نخست وزيری گيلارد حمايت کرد که پست وزارت امور خارجه را به او بدهند. حالا هر از گاهی يک ساز مخالف با دولت میزند و گيلارد مجبور است در عين حال که جواب حزب مخالف را میدهد جواب همحزبی خودش را هم بدهد. اما کوين راد دارد يک بازی ديگر هم میکند. او اصلن کوئينزلندیست و معادن اين ايالت هم در مورد ماليات جديد متحمل هزينههای تازهای میشوند. دولت ايالتی کوئينزلند در دست کارگرهاست که دولت فدرال را هم دارند اما کارگرها در انتخابات بعدی ايالتی شانس پيروزیشان کم است و تنها راهی که دارند اين است که با ازدياد شغل رای دهندگان را به طرف خودشان جلب کنند. اگر صنايع معدنی روی خوش نشان بدهند آنوقت در ايالت کوئينزلند کار زيادتر میشود و مردم به حزب کارگر رای میدهند ولی اگر صنايع مخالف دولت فدرال باشند آنوقت دولت ايالتی به اسم بیکفايتی حزب کارگر به دست محافظهکارها میافتد. کوين راد دارد سنگ کوئينزلند را به سينه میزند و چون حوزه انتخابيهاش در همين ايالت است و میخواهد دولت ايالتی در دست کارگرها بماند. اين يعنی همراهی با صنايع معدنی و مخالفت با ماليات بيشتر. و اين يعنی موافقت با مواضع محافظهکاران. تعجبی ندارد که رای دهندگان به خودشان بگويند فعاليت صنايع يعنی کار بيشتر و تمايل بيشتری به کوين راد داشته باشند. منتهای مراتب وقتی به درازمدت نگاه میکنيد میبينيد ماليات بيشتر صنايع معدنی باعث رونق صنايع انرژی پاک میشود و شاغلان چنين صنايعی میتوانند از جنبه تعداد با شاغلان صنايع معدنی برابری کنند و در نتيجه کاری که گيلارد انجام میدهد درست است. حالا البته حدس میزنم دست آخر گيلارد به اين فکر بيفتد که همان بهتر که کوين راد را کانديد رياست يک سازمان جهانی کند که تا میشود دور از دسترس باشد. اين همان چيزیست که کوين راد يکبار گفته بود. ايشان خيلی دوست دارند دبيرکل سازمان ملل بشوند.
روز پنجم. محمدرضا مدحی هر کارهای که باشد و هر استفادهای که به هر کسی رسانده اما مثل چراغی شد که نور آن خيلی برای ما آدمهای معمولی مفيد بود. توی اين نور معلوم شد جمهوری اسلامی و اپوزيسيون خارج از کشور سرشان به همديگر گرم است و جامعه دارد راه خودش را میرود. يعنی اگر جمهوری اسلامی و اپوزيسيون خارج از کشور را ببريد مکزيک يا ببريد مغولستان اصولن فرقی برایشان ندارد که دارند در مورد چه چيزی با هم بزن بزن میکنند. اصل دعوایشان اين نيست که اين دولتهايی که میتراشند قرار است بر چه اساسی کار کنند يا اصلن ملتی که دربارهاش حرف میزنند چه جور چيزیست، اصل دعوا اين است که حالا نوبت تو تمام شده نوبت ما شروع شده. برای همين هم هست که هر دویشان به طرز خندهداری آرمانگرا هستند. جالب اين است که وقتی میخواهند واقعگرا بشوند با جامعه واقعی سر و کار پيدا نمیکنند و محصول واقعگرايیشان میشود يک آدمی که هم برای اينطرف قصه سرهم میکند هم برای آنطرف. برای آنطرفیها میشود مالک اشتر، برای اينطرفیها میشود چهگوارا که ماموريتش اين است که دار و دسته طرف مقابل را بزند زمين ولی از مردم يارگيری کند. نه توی اين دار و دسته دو کلمه چيزی نوشته شده که مثلن بناست از کجا به کجا برسند و نه توی آن دار و دسته دو خط نوشتهاند که حالا حکومت دستشان باشد بناست چه کاری بکنند. جالب هم اين است که وقتی نگاهتان را از اينها برمیداريد و به جامعه واقعی نگاه میکنيد میبينيد مثلن جنبش اجتماعی زنان در ايران خودشان از تجربه ساليان دراز محدوديت نشستهاند و چهار تا هدف تعيین کردهاند و حالا برای رسيدن به همانها دارند حرکت میکنند و در فکر دولتتراشی هم نيستند. اين دور بودن هر دو گروه از واقعيات جامعه ايرانی باعث شده تا اينطرفیها با زور اسلحه بتوانند حکومتشان را ادامه بدهند و آنطرفیها در آرزوی مداخله خارجی باشند که با زور اسلحه آنها بروند بنشينند سر جای فعلیها. خلاصه که اين داستان مدحی بخش کمدی تراژدی صانع ژاله بود.
روز ششم. داستان بوسه ونکوور که ريچارد لم ،عکاس کانادايی، آن را ثبت کرد محصول معاشقهی اسکات جونز و الکس توماس بود. اسکات استراليايیست و اهل ملبورن منتها اين که هويت او چطور معلوم شد خيلی در استراليا اسباب خنده شده. خواهر اسکات عکس او را مثل خيلیهای ديگر ديده بوده و به نظرش آمده که اين برادرش است. بعد به مادرش خبر داده که عکس را ببيند. مادرش هم عکس را ديده و گفته آره اين اسکاته. شبکه تلويزيونی 9 استراليا از مادر اسکات پرسيد که چطوری مطمئن شدی که پسر توی عکس همان اسکات پسر خودته؟ مادر اسکات جواب داده که اين اسکات دو دست لباس بيشتر با خودش نبرده بود هر کدام را که میپوشيد من میتونستم تشخيصش بدم ... يعنی آخر خنده شده ...
روز هفتم. بلکه منبعد اين هفت روز هفته را بنويسم ... يادتان باشد ورزش کنيد، بهانه هم نياوريد که نشد. سالم میشويد که از همه چيز مهمتر است.
نظرات